شمارهٔ ۱۵ - در اشک
شد وقت آن که باز کنم گریه زار زار
ریزم سرشک از مژه چون ابر نوبهار
بلبل صفت کشم ز جگر آه آتشین
کز سوزه آه من شرر افتد به شاخسار
دیوانه وار، روی کنم سوی کوه و دشت
نالم چنان ناله برآید ز کوهسار
هر بامداد، ناله کنم از غم حبیب
هر شام، ساز گریه کنم از فراق یار
گر فی المثل به گلشنی افتد، گزار من
گل ها تمام در نظر آید مرا چو خار
در بوستان، به سرو گر افتد نگاه من
از دیده اشک بارم چون ابر نوبهار
هرگه که یاد واقعهٔ کربلا کنم
چون نی به بند بند من افتد ز غم شرار
یاد آورم ز غربت و مظلومی حسین
سیلاب خون روان کنم از چشم اشکبار
آه از دمی که نوبت قربان شدن رسید
بر نوجوان تازه خط شاه تاج دار
اکبر جوان سرو قد شاه دین حسین
کز جد و باب بود پدر را به یادگار
دست ادب به سینه نهاد آن شکوه شرم
آمد به نزد آیینهٔ عصمت و وقار
گفتا که ای پدر! ز جهان سیر شد دلم
خواهم روم به خدمت جد بزرگوار
شرح غریبی تو بگویم به جد خویش
لختی کنم شکایت از این قوم نابکار
تا چند بی کسی تو را بینم ای پدر!
بی یاری تو برده مرا از کف اختیار
بر غربت تو کون و مکان بی قرار شد
دیگر به جا نمانده مرا طاقت و قرار
اذنم بده که جانب میدان روم پدر
جان عزیز را به قدومت کنم نثار
من زنده باشم و لب خشک تو بنگرم
با دیدگان تر، به لب آب خوشگوار
از اکبر این سخن چو شه تشنه لب شنید
از دیده دراشک فرو ریخت بر عذار
او را به پیش خواند و چون جان در برش کشید
زد بوسه بر لبش به دو چشمان اشکبار
گفت از هزار سال کنم زندگی، چه سود
این زندگی ز بعد تو ای پور نامدار
هر گه نظر به چهر تو می کردم ای پسر
می آمدم به یاد زجد بزرگوار
چندان به نزد باب جزع کرد وناله کرد
او اذن داد و، رفت به میدان کارزار
شمشیر بر کشید و، رجز خواند و، جنگ کرد
با آن گروه زشت و، بد آیین و، نابکار
آن سان بر آن گروه ستمکار حمله کرد
گفتی که حیدر است و به کف تیغ ذوالفقار
صف ها از هم درید ز پیشش گریختند
چون خیل رو بهان که کنند از اسد فرار
لشکر تمام، جانب وی حله ور شدند
یک فرقه از یمینش و یک فرقه از یسار
با تیغ و، تیر و، خنجر، ز راه کین
آن ظالمان، زدند به وی زخم بی شمار
ناگاه ظالمی ز کمینگاه در رسید
زد ضربتی به فرق وی از تیغ آبدار
چون تارکش شکافت ز شمشیر خصم دون
آن دم حدیث شق قمر، گشت آشکار
از پشت زین، به روی زمین، گشت سر نگون
فریاد بر کشید که ای باب غمگسار
دریاب اکبرت که ز پا اوفتاده است
دستی برای یاریش ازآستین برآر
آمد صدای نالهٔ او چون به گوش شاه
شد رهسپار معرکه آن شاه باوقار
از اسب شد پیاده و، آه از جگر کشید
بگرفت از وفا سر فرزند در کنار
بنهاد رو به رویش و گفتا که یا بنی
ای بی تو روز روشن من همچو شام تار
تو رفتی و، ز مرگ تو سرو قدم خمید
داغ جدایی ات به دلم ماند بر قرار
بسترد محاسن خود خونش از جبین
وز سیل اشک، شست ز رخساره اش غبار
پس برگرفت آن تن صد چاک را ز خاک
گفتا به خیمه چون برم این جسم زخمدار
اهل حرم، تمام شدند از حرم برون
شد دیده شان ز اشک، به مانند جویبار
از ناله و فغان زنان، بر در خیام
گفتی مگر که روز قیامت، شد آشکار
به اله که اشک، قابل این شاهزاده نیست
«ترکی» به جای اشک، بیا خون زدیده بار
شمارهٔ ۱۴ - اکبر گل پیرهن: دید شاه شهدا چون بدن اکبر راشمارهٔ ۱۶ - زلف گره گشا: خیز ز جای ای پسر، جان و تنم فدای تو
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شد وقت آن که باز کنم گریه زار زار
ریزم سرشک از مژه چون ابر نوبهار
هوش مصنوعی: زمانی فرا رسیده که باید به شدت گریه کنم و اشکهایم مانند باران بهاری از چشمانم بریزند.
بلبل صفت کشم ز جگر آه آتشین
کز سوزه آه من شرر افتد به شاخسار
هوش مصنوعی: بلبلیم را توصیف میکنم و از دل آتشینم نالهای سر میدهم که از درد و عذاب من، جرقههایی به درختان میافتد.
دیوانه وار، روی کنم سوی کوه و دشت
نالم چنان ناله برآید ز کوهسار
هوش مصنوعی: به طرز دیوانهواری به سمت کوه و دشت میروم و از دل خستهام نالهای بلند برمیآید که از دل کوهها نیز شنیده میشود.
هر بامداد، ناله کنم از غم حبیب
هر شام، ساز گریه کنم از فراق یار
هوش مصنوعی: هر روز صبح از غم عشق محبوبم ناله میزنم و هر شب برای دوری او، آهنگ گریه میزنم.
گر فی المثل به گلشنی افتد، گزار من
گل ها تمام در نظر آید مرا چو خار
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که در یک باغ گل زیبا باشم، در آن صورت تمام گلها در نظرم بسیار زیبا و دلنشین خواهند بود، اما خودم را همچون خاری احساس میکنم.
در بوستان، به سرو گر افتد نگاه من
از دیده اشک بارم چون ابر نوبهار
هوش مصنوعی: وقتی در باغ به درخت سرو نگاه میکنم، اشکهایم مانند باران بهاری از چشمانم سرازیر میشود.
هرگه که یاد واقعهٔ کربلا کنم
چون نی به بند بند من افتد ز غم شرار
هوش مصنوعی: هر بار که به یاد واقعهٔ کربلا میافتم، مانند نی که در هم میپیچد، غم و آتش در وجودم جای میگیرد.
یاد آورم ز غربت و مظلومی حسین
سیلاب خون روان کنم از چشم اشکبار
هوش مصنوعی: به یاد میآورم تنهایی و ستمدیدگی حسین، به قدری که اشکهایم همچون سیلابی از خون جاری میشود.
آه از دمی که نوبت قربان شدن رسید
بر نوجوان تازه خط شاه تاج دار
هوش مصنوعی: نفس عمیق و اندوهی به خاطر زمانی که فرا میرسد و جوانی که مثل یک چراغ درخشان و با استعداد، به قربانگاه میرود.
اکبر جوان سرو قد شاه دین حسین
کز جد و باب بود پدر را به یادگار
هوش مصنوعی: اکبر، جوانی بلندقد و زیباست که پسر امام حسین (ع) است و یادگاری از پدرش و نیاکانش به حساب میآید.
دست ادب به سینه نهاد آن شکوه شرم
آمد به نزد آیینهٔ عصمت و وقار
هوش مصنوعی: شخصی با ادب و احترام، دستی به سینه گذاشت و در نتیجه، حالتی از افتخار و شرم به وجود آمد که در مقابل آینهی پاکی و وقار خود را نشان داد.
گفتا که ای پدر! ز جهان سیر شد دلم
خواهم روم به خدمت جد بزرگوار
هوش مصنوعی: او گفت: ای پدر! دل من از دنیاست و میخواهم به خدمت جد بزرگوارم بروم.
شرح غریبی تو بگویم به جد خویش
لختی کنم شکایت از این قوم نابکار
هوش مصنوعی: میخواهم داستانی از تنهایی و غم خود را برای جد خود بگویم و کمی از این مردم بدکار شکایت کنم.
تا چند بی کسی تو را بینم ای پدر!
بی یاری تو برده مرا از کف اختیار
هوش مصنوعی: ای پدر! تا کی باید بیکسی تو را احساس کنم؟ نبودن تو مرا از توان خود دور کرده است.
بر غربت تو کون و مکان بی قرار شد
دیگر به جا نمانده مرا طاقت و قرار
هوش مصنوعی: محل و دنیا به خاطر دوری تو در آشفته و بیقرار شده است؛ دیگر هیچ جایی برای من نمانده که تاب و آرامش داشته باشم.
اذنم بده که جانب میدان روم پدر
جان عزیز را به قدومت کنم نثار
هوش مصنوعی: اجازه بده که به میدان روم بروم و جان عزیزم را در راه تو قربانی کنم.
من زنده باشم و لب خشک تو بنگرم
با دیدگان تر، به لب آب خوشگوار
هوش مصنوعی: من زندهام و به لبهای خشک تو نگاه میکنم، در حالی که چشمانم پر از اشک است و به آب شیرین میاندیشم.
از اکبر این سخن چو شه تشنه لب شنید
از دیده دراشک فرو ریخت بر عذار
هوش مصنوعی: وقتی شاه، سخنان اکبر را شنید، به خاطر احساساتی که داشت، اشکهایش بر گونهاش جاری شد.
او را به پیش خواند و چون جان در برش کشید
زد بوسه بر لبش به دو چشمان اشکبار
هوش مصنوعی: او را به جلو دعوت کرد و وقتی او را در آغوش کشید، بر لبش بوسهای زد و به چشمانش که پر از اشک بودند نگاه کرد.
گفت از هزار سال کنم زندگی، چه سود
این زندگی ز بعد تو ای پور نامدار
هوش مصنوعی: او میگوید: اگر هزار سال زندگی کنم، چه فایدهای دارد در حالی که تو را ندارم، ای پسر با اصالت و نامدار.
هر گه نظر به چهر تو می کردم ای پسر
می آمدم به یاد زجد بزرگوار
هوش مصنوعی: هر بار که به چهرهی تو نگاه میکردم، ای پسر، یاد بزرگواری و شکوه جدت در ذهنم زنده میشد.
چندان به نزد باب جزع کرد وناله کرد
او اذن داد و، رفت به میدان کارزار
هوش مصنوعی: او مدت زیادی نزد پدرش ناله و گله کرد، تا اینکه پدر اجازه داد و او به میدان نبرد رفت.
شمشیر بر کشید و، رجز خواند و، جنگ کرد
با آن گروه زشت و، بد آیین و، نابکار
هوش مصنوعی: شمشیر را به دست گرفت و با فریاد و افتخار، به جنگ آن گروه ناپاک و بدرفتار رفت.
آن سان بر آن گروه ستمکار حمله کرد
گفتی که حیدر است و به کف تیغ ذوالفقار
هوش مصنوعی: او به گروه ستمکارこんیدید که به شدت حمله کرد، گویی حیدر با تیغ ذوالفقار در دستش آمده است.
صف ها از هم درید ز پیشش گریختند
چون خیل رو بهان که کنند از اسد فرار
هوش مصنوعی: افراد به محض رویارویی با او به هم ریختند و از ترس مانند گروهی از گوسفندانی که از شیر فرار میکنند، گریختند.
لشکر تمام، جانب وی حله ور شدند
یک فرقه از یمینش و یک فرقه از یسار
هوش مصنوعی: تمام سپاه به سوی او حرکت کردند، یک گروه از سمت راست و گروه دیگری از سمت چپ به سمت او رفتند.
با تیغ و، تیر و، خنجر، ز راه کین
آن ظالمان، زدند به وی زخم بی شمار
هوش مصنوعی: ظالمان با سلاحهای مختلفی از جمله تیغ و تیر و خنجر، به خاطر کینه و دشمنی، آسیبهای زیادی به او زدند.
ناگاه ظالمی ز کمینگاه در رسید
زد ضربتی به فرق وی از تیغ آبدار
هوش مصنوعی: ناگهان، فردی ستمگر از جای پنهانی بیرون آمد و با یک ضربه، بر سر او زد و به وسیله شمشیری تیز و برّنده، آسیبی بزرگ به او رساند.
چون تارکش شکافت ز شمشیر خصم دون
آن دم حدیث شق قمر، گشت آشکار
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن پست به تارک او حملهور شد و آن را شکافت، در آن لحظه واقعه شق القمر به وضوح نمایان شد.
از پشت زین، به روی زمین، گشت سر نگون
فریاد بر کشید که ای باب غمگسار
هوش مصنوعی: از روی زین به زمین افتاد و با صدای بلند فریاد زد: "ای کسی که مایه دلداری و غمزدایی!"
دریاب اکبرت که ز پا اوفتاده است
دستی برای یاریش ازآستین برآر
هوش مصنوعی: اکبر را دریاب که از پا افتاده است و دستی برای کمک به او از آستین خود بیرون آور.
آمد صدای نالهٔ او چون به گوش شاه
شد رهسپار معرکه آن شاه باوقار
هوش مصنوعی: صداي نالهي او به گوش شاه رسید و او با وقار به سمت میدان جنگ رفت.
از اسب شد پیاده و، آه از جگر کشید
بگرفت از وفا سر فرزند در کنار
هوش مصنوعی: از اسب پیاده شد و با دل پر درد و نالهای از دلش کشید، سر فرزندش را به خاطر وفاداریاش در کنار گرفت.
بنهاد رو به رویش و گفتا که یا بنی
ای بی تو روز روشن من همچو شام تار
هوش مصنوعی: او رو به رویش نشست و گفت: ای فرزند، بدون تو روز روشن من به اندازه شب تار است.
تو رفتی و، ز مرگ تو سرو قدم خمید
داغ جدایی ات به دلم ماند بر قرار
هوش مصنوعی: تو رفتی و من از درد جداییات ناراحت و غمگین هستم، مرگ تو موجب شده است که تمایل و زیباییام کم شود و دلم هنوز از این جدایی رنج میبرد.
بسترد محاسن خود خونش از جبین
وز سیل اشک، شست ز رخساره اش غبار
هوش مصنوعی: چهرهاش را با اشکهایش شست و با خونش از پیشانیاش، زیباییهایش را در معرض نمایش قرار داد.
پس برگرفت آن تن صد چاک را ز خاک
گفتا به خیمه چون برم این جسم زخمدار
هوش مصنوعی: او آن بدن پارهپاره را از زمین برداشت و گفت: چگونه این جسم زخمدار را به خیمه ببرم؟
اهل حرم، تمام شدند از حرم برون
شد دیده شان ز اشک، به مانند جویبار
هوش مصنوعی: آدمهای حرم، احساساتشان را به بیرون از حرم نشان دادند و چشمانشان پر از اشک بود، همانند جویبار که به آرامی جاری میشود.
از ناله و فغان زنان، بر در خیام
گفتی مگر که روز قیامت، شد آشکار
هوش مصنوعی: از صدای ناله و فغان افرادی که در کنار خیام جمع شدهاند، به نظر میرسد که گویی در روز قیامت، حقایق و اسرار برای همه آشکار خواهد شد.
به اله که اشک، قابل این شاهزاده نیست
«ترکی» به جای اشک، بیا خون زدیده بار
هوش مصنوعی: به خدا قسم، اشکها در برابر این شاهزاده ارزشی ندارند. ای کسی که دلت شکسته است، به جای اشک، خون دل خود را به نمایش بگذار.