گنجور

شمارهٔ ۱۰۵ - شبستان عمر

« پدر درد هجرت دوایی ندارد
غریب وطن، آشنایی ندارد»
پدر تا تو رفتی ز شهر مدینه
دلم بی حضورت صفایی ندارد
چگویم پدر جان که بی شمع رویت
شبستان عمرم ضیایی ندارد
تو در کربلایی و مرغ خیالم
به جز سوی تو میل جایی ندارد
در اینجا مرضیت چه سازد به بستر
که جز غم،دوا و غذایی ندارد
غریب است آنکس که در خانهٔ خود
به سر سایهٔ آشنایی ندارد
دلم خون شده در بیابان هجرت
به جز وصل تو رهنمایی ندارد
من از درد هجرتو مشکل برم جان
که دردم رموز شفایی ندارد
چسان زندگانی کنم بی سکینه
که یکدست، هرگز صدایی ندارد
همی ترسم از آرزویش بمیرم
که این دار فانی، بقایی ندارد
بگو با علی اکبر مه لقایت
که درد جدایی، دوایی ندارد
شود روزی آیا که بینم جمالت
که دنیا بقا و وفایی ندارد
بیاد تو و نینوای تو صغرا
چو نی، جز نوایت، نوایی ندارد
پدر ای که سر منزل کوی عشق ات!
طریقی بود که انتهایی ندارد
به دربانی ات«ترکی» امید دارد
دریغا که برگ و نوایی ندارد
ندارد به دل آرزویی به دنیا
که او جز غم کربلایی ندارد
در این غم به وی کار گردیده مشکل
به غیر از تو مشکل گشایی ندارد
به دربانی خود کنی گر قبولش
به قصر جنان اعتنایی ندارد

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

« پدر درد هجرت دوایی ندارد
غریب وطن، آشنایی ندارد»
هوش مصنوعی: پدرِ درد دوری، هیچ درمانی ندارد و غریب در وطن، هیچ کسی را نمی‌شناسد.
پدر تا تو رفتی ز شهر مدینه
دلم بی حضورت صفایی ندارد
هوش مصنوعی: زمانی که تو از شهر مدینه رفتی، دل من بدون حضور تو هیچ آرامشی ندارد.
چگویم پدر جان که بی شمع رویت
شبستان عمرم ضیایی ندارد
هوش مصنوعی: چطور باید بگویم، ای پدر جان، که بدون روشنی چهره تو، زندگی‌ام هیچ نور و روشنی ندارد.
تو در کربلایی و مرغ خیالم
به جز سوی تو میل جایی ندارد
هوش مصنوعی: تو در کربلا هستی و خیال من هیچجا غیر از تو نمی‌خواهد برود.
در اینجا مرضیت چه سازد به بستر
که جز غم،دوا و غذایی ندارد
هوش مصنوعی: در این مکان، چه فایدهای دارد که دراز بکشیم؟ چون اینجا تنها درد و غم وجود دارد و هیچ درمان و غذایی نیست.
غریب است آنکس که در خانهٔ خود
به سر سایهٔ آشنایی ندارد
هوش مصنوعی: کسی که در خانه‌ی خود هیچ یک از آشنایان را در کنار خود ندارد، احساس تنهایی عمیقی می‌کند و زندگی‌اش بی‌روح و غریب می‌شود.
دلم خون شده در بیابان هجرت
به جز وصل تو رهنمایی ندارد
هوش مصنوعی: دل من در بیابان هجرت پر از غم و اندوه است و هیچ راهنمایی جز وصالت ندارم.
من از درد هجرتو مشکل برم جان
که دردم رموز شفایی ندارد
هوش مصنوعی: من از درد دوری و مشکلاتی که به جانم فشار می‌آورد، رنج می‌برم؛ چرا که این درد هیچ درمانی ندارد و نمی‌توانم از آن رهایی یابم.
چسان زندگانی کنم بی سکینه
که یکدست، هرگز صدایی ندارد
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانم زندگی کنم در حالی که آرامش ندارم، چون سکوت مطلق هیچ صدایی تولید نمی‌کند؟
همی ترسم از آرزویش بمیرم
که این دار فانی، بقایی ندارد
هوش مصنوعی: من از این می‌ترسم که به آرزوی او برسم و جانم را از دست بدهم، زیرا زندگی در این دنیا دوام و پایداری ندارد.
بگو با علی اکبر مه لقایت
که درد جدایی، دوایی ندارد
هوش مصنوعی: بگو به علی اکبر که زیبایی‌اش را به یاد می‌آورم، ولی از درد جدایی نمی‌توانم رهایی یابم.
شود روزی آیا که بینم جمالت
که دنیا بقا و وفایی ندارد
هوش مصنوعی: آیا روزی خواهد آمد که چهره زیبایت را ببینم، در حالی که دنیا هیچ ثبات و دوامی ندارد؟
بیاد تو و نینوای تو صغرا
چو نی، جز نوایت، نوایی ندارد
هوش مصنوعی: در یاد تو و مکان نینوا، کوچک من مانند نی است که جز صدای تو، صدای دیگری ندارد.
پدر ای که سر منزل کوی عشق ات!
طریقی بود که انتهایی ندارد
هوش مصنوعی: ای پدر، تو که در مسیر عشق قرار داری، این راهی است که هیچ پایانی برایش وجود ندارد.
به دربانی ات«ترکی» امید دارد
دریغا که برگ و نوایی ندارد
هوش مصنوعی: به درگاه تو «ترکی» امید دارد، اما افسوس که نه برگ سبزی دارد و نه صدایی برای اظهار عشق و دلشکستگی.
ندارد به دل آرزویی به دنیا
که او جز غم کربلایی ندارد
هوش مصنوعی: دل هیچ آرزویی نسبت به دنیا ندارد، زیرا او جز غم و اندوه کربلا چیز دیگری را نمی‌شناسد.
در این غم به وی کار گردیده مشکل
به غیر از تو مشکل گشایی ندارد
هوش مصنوعی: در این درد و رنج، هیچ‌کس به جز تو قادر به حل مشکلات نیست.
به دربانی خود کنی گر قبولش
به قصر جنان اعتنایی ندارد
هوش مصنوعی: اگر به دربان خود توجه کنی، دیگر به قصر بهشتی اهمیت نخواهد داد.