شمارهٔ ۱۰۳ - حلقهٔ ماتم
به شام چون اسرارا خرابه شد منزل
فزون ز کرب و بلا گشت بهرشان غم دل
طعامشان همگی بود لخته های جگر
شرابشان همه از قطره های اشک بصر
یکی ز هجر پدر، در خروش و آه و فغان
یکی ز داغ پسر، از دو دیده اشک فشان
رقیه دختر نیک اخترامام شهید
در آن خرابه ز هجر پدر، چو نی نالید
ز بسکه کرد فغان آن صغیره شد بی تاب
به روی خاک، سر خود نهاد و رفت به خواب
به خواب دید که بابایش آمده ز سفر
گرفته تنگ چو جان عزیزش اندر بر
زبان به شکوه گشود آن سلالهٔ حیدر
به گریه گفت چرا دیر آمدی ز سفر؟
از آن زمان که تو پنهان شدی ز دیدهٔ من
شکیب و صبر برفت از دل رمیدهٔ من
ز خیمه جانب صحرا مرا کشانیدند
به پشت ناقهٔ عریان، مرا نشانیدند
میان راه ز بس خصم زد مرا سیلی
رخم ز صدمهٔ سیلی خصم، شد نیلی
ز ترس شمر که می زد مرا ز روی غضب
جدا نمی شدم از پیش عمه ام زینب
نکرد درد دل خویش را تمام اظهار
که آن سلاله زهرا ز خواب شد بیدار
ز خواب شد بیدار و هر طرف نگریست
پدر ندید و غمین گشت و زار زار گریست
ز دیده اشک فرو ریخت همچو مروارید
ز هجر روی پدر، همچو بید می لرزید
به گریه گفت که ای عمه جان! چه شد پدرم
که آفتاب رخش بود سایه ای به سرم
مگر نه باب من آمد همین زمان ز سفر
مرا کشید ز راه وفا چو جان، در بر
من از فراق پدر، عمه سخت غمگینم
چه روی داد که او را دگر نمی بینم
بگو به من که کجا رفت عمه جان، پدرم
که از فراق رخش، خون چکد ز چشم ترم
از آن صغیره چو زینب شنید این سخنان
درید جامه و از دل کشید آه و فغان
یقین نمود که در خواب دیده بابش را
به فکر رفت که بدهد چسان جوابش را
کشید از دل اندوهگین خود فریاد
به گریه گفت که فریاد زین همه بیداد
ز آه و نالهٔ آن طفل، بانوان حرم
زدند گرد رقیه چو حلقهٔ ماتم
در آن خرابه چو افغان آن ستم زدگان
قیامتی شد و گردید رستخیز عیان
رسید نالهٔ غمدیده گان به گوش یزید
ز خادمی سبب بانگ ناله را پرسید
جواب داد که طفلی ز سیدالشهدا
یقین کرد که دیده پدر را به عالم رویا
کنون که بخت بد از خواب کرده بیدارش
پدر طلب کند از عمهٔ دل افگارش
به او گفت یزید آن ستم گر غدار
که طفل را نبود عقل و دانش بسیار
برای دیدن بابش بود ز بسکه حریص
میان مرده و زنده کجا دهد تشخیص
کنون سر پدر در طبق چو لاله نهید
پی تسلی آن طفل، در خرابه برید
سر مطهر سر حلقهٔ شهیدان را
نهاد در طبق آن خادم یزید دغا
روانه گشت به سوی خرابه آن بی دین
گذارد در بر آن طفل، آن طبق به زمین
فتاد دیدهٔ آن طفل، بر طبق گفتا
به اشک و آه که ای عمه! از برای خدا
نخواستم من ماتم رسیده عمه طعام
طعام بی پدرم، عمه بر من است حرام
من از برای پدر، می کشم ز سینه فغان
نخواهم از تو ای عمه جان! نه آب و نه نان
بگفت زینب غمدیده کی کشیده تعب
شود فدایی تو جان عمه ات زینب
به دست خویش تو سرپوش را بنه به کنار
ز عارض پدر ای همه! توشه ای بردار
ز بس به باب خود آن طفل شوق بی حد داشت
چگویم آه که سرپوش را چسان برداشت
بر آن بریده سر آن طفل را نظر چو فتاد
لبش به لب به نهاد و ز شوق سر جان داد
ز بانگ گریهٔ اهل حرم، در آن شب تار
ز خواب دیدهٔ این چرخ پیر شد بیدار
سزا بود که بر آن طفل، یک جهان گریند
عجب نباشد اگر اهل آسمان گریند
همین نه «ترکی» ازاین ماجرا پریشان است
که چشم فاطمه در باغ خلد گریان است
شمارهٔ ۱۰۲ - ستاره می شمرم: پدر ز درد فراقت خون شده جگرمشمارهٔ ۱۰۴ - آتش غم: چه شد که ای گل من! این چنین تو پژمردی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به شام چون اسرارا خرابه شد منزل
فزون ز کرب و بلا گشت بهرشان غم دل
هوش مصنوعی: در شب در شام، وقتی رازها و اسرار فاش شد، خانه و کاشانه به ویرانی کشیده شد و ناگهان بیشتر از کربلا، غم و اندوه دلهایشان را فراگرفت.
طعامشان همگی بود لخته های جگر
شرابشان همه از قطره های اشک بصر
هوش مصنوعی: غذایشان همگی از تکههای جگر بود و نوشیدنیشان همه از قطرههای اشک چشم.
یکی ز هجر پدر، در خروش و آه و فغان
یکی ز داغ پسر، از دو دیده اشک فشان
هوش مصنوعی: یک نفر به خاطر دوری از پدرش در حال ناله و زاری است و دیگری به خاطر غم فرزندش، اشک از چشمانش میریزد.
رقیه دختر نیک اخترامام شهید
در آن خرابه ز هجر پدر، چو نی نالید
هوش مصنوعی: رقیه، دختر امام شهید، در آن ویرانه به خاطر جدایی از پدرش مانند نی ناله میزد.
ز بسکه کرد فغان آن صغیره شد بی تاب
به روی خاک، سر خود نهاد و رفت به خواب
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آن دختر کوچک خیلی نالید و شکایت کرد، بیتاب شد و روی زمین افتاد و سرش را گذاشت و خوابش برد.
به خواب دید که بابایش آمده ز سفر
گرفته تنگ چو جان عزیزش اندر بر
هوش مصنوعی: در خواب دید که پدرش از سفر برگشته و او را به گرمی در آغوش گرفته است، همانطور که انسان جان عزیزش را در آغوش میفشارد.
زبان به شکوه گشود آن سلالهٔ حیدر
به گریه گفت چرا دیر آمدی ز سفر؟
هوش مصنوعی: فرزند حیدر با ناراحتی و اشک گفت که چرا دیر به خانه برگشتی؟
از آن زمان که تو پنهان شدی ز دیدهٔ من
شکیب و صبر برفت از دل رمیدهٔ من
هوش مصنوعی: از زمانی که تو از نظرم دور شدی، صبر و تحمل از قلب آشفتهام رفت.
ز خیمه جانب صحرا مرا کشانیدند
به پشت ناقهٔ عریان، مرا نشانیدند
هوش مصنوعی: از خیمه به سمت بیابان مرا با پشت شتر برهنه کشاندند و نشاندند.
میان راه ز بس خصم زد مرا سیلی
رخم ز صدمهٔ سیلی خصم، شد نیلی
هوش مصنوعی: در میانهی مسیر، به خاطر کینه و دشمنی که با من داشتند، ضربهای به صورتم زدند و به همین دلیل روی صورتم کبود و زخم شده است.
ز ترس شمر که می زد مرا ز روی غضب
جدا نمی شدم از پیش عمه ام زینب
هوش مصنوعی: از ترس شمر که با خشم به من حمله میکرد، به هیچ وجه از کنار عمهام زینب دور نمیشدم.
نکرد درد دل خویش را تمام اظهار
که آن سلاله زهرا ز خواب شد بیدار
هوش مصنوعی: او به طور کامل نمیتواند درد دل خود را بیان کند، زیرا آن دختر زهرا از خواب بیدار شده است.
ز خواب شد بیدار و هر طرف نگریست
پدر ندید و غمین گشت و زار زار گریست
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شد و به اطراف نگاه کرد، پدرش را ندید و بسیار غمگین شد و با ناراحتی گریه کرد.
ز دیده اشک فرو ریخت همچو مروارید
ز هجر روی پدر، همچو بید می لرزید
هوش مصنوعی: از چشمانش اشکهایی مانند مروارید به خاطر دوری از پدرش ریخت و همچون درخت بید میلرزد.
به گریه گفت که ای عمه جان! چه شد پدرم
که آفتاب رخش بود سایه ای به سرم
هوش مصنوعی: با ناله و گریه به عمهام گفتم: چه بر سر پدرم آمده که مانند آفتاب، همیشه در کنارم بود و حالا دیگر نیست؟
مگر نه باب من آمد همین زمان ز سفر
مرا کشید ز راه وفا چو جان، در بر
هوش مصنوعی: آیا نمیدانی که همین الان پدرم از سفر برگشته است؟ او مرا با محبت و وفاداری همچون جان، به آغوش خود کشید.
من از فراق پدر، عمه سخت غمگینم
چه روی داد که او را دگر نمی بینم
هوش مصنوعی: من به شدت از دوری پدر و عمهام ناراحتم و نمیتوانم بفهمم چه اتفاقی افتاده که دیگر نمیتوانم او را ببینم.
بگو به من که کجا رفت عمه جان، پدرم
که از فراق رخش، خون چکد ز چشم ترم
هوش مصنوعی: بگو به من عمه جان کجا رفته است؟ پدرم از غم دوری او چشمانش پر از اشک شده است.
از آن صغیره چو زینب شنید این سخنان
درید جامه و از دل کشید آه و فغان
هوش مصنوعی: وقتی زینب این سخنان را شنید، ناراحت شد و لباسش را پاره کرد و از دلش فریاد و نالهای بلند کرد.
یقین نمود که در خواب دیده بابش را
به فکر رفت که بدهد چسان جوابش را
هوش مصنوعی: او مطمئن شد که در خواب پدرش را دیده است و به فکر افتاده که چگونه به او پاسخ دهد.
کشید از دل اندوهگین خود فریاد
به گریه گفت که فریاد زین همه بیداد
هوش مصنوعی: از دل اندوهگینش فریادی بلند کشید و با گریه گفت که این همه ظلم و بیعدالتی چقدر دردناک است.
ز آه و نالهٔ آن طفل، بانوان حرم
زدند گرد رقیه چو حلقهٔ ماتم
هوش مصنوعی: از گریه و نالهٔ آن کودک، زنان حرم دور رقیه را مثل حلقهای از عزا گرفتند.
در آن خرابه چو افغان آن ستم زدگان
قیامتی شد و گردید رستخیز عیان
هوش مصنوعی: در آن ویرانه، به حال ناله و فریاد ستمدیدگان، صحنهای از قیامت به وجود آمد و وقوع یک زلزله بزرگ به وضوح نمایان شد.
رسید نالهٔ غمدیده گان به گوش یزید
ز خادمی سبب بانگ ناله را پرسید
هوش مصنوعی: نالههای غمانگیز کسانی که در درد و رنج هستند، به یزید رسید. او از یکی از خدمتکاران پرسید که این صداهای اندوهناک از چه چیزی ناشی میشود.
جواب داد که طفلی ز سیدالشهدا
یقین کرد که دیده پدر را به عالم رویا
هوش مصنوعی: جواب داد که کودکی از سیدالشهدا در خواب پدرش را دیده و به این نتیجه رسیده که او وجود دارد.
کنون که بخت بد از خواب کرده بیدارش
پدر طلب کند از عمهٔ دل افگارش
هوش مصنوعی: اکنون که شانس بد از خواب بیدار شده است، پدر باید از عمهی دلشکستهاش کمک بپرسد.
به او گفت یزید آن ستم گر غدار
که طفل را نبود عقل و دانش بسیار
هوش مصنوعی: یزید، آن ستمگر بیرحم، به او گفت که کودک هنوز عقل و درک زیادی ندارد.
برای دیدن بابش بود ز بسکه حریص
میان مرده و زنده کجا دهد تشخیص
هوش مصنوعی: برای دیدن پدرش، آنقدر مشتاق بود که نمیتوانست میان زنده و مرده تمایز قائل شود.
کنون سر پدر در طبق چو لاله نهید
پی تسلی آن طفل، در خرابه برید
هوش مصنوعی: اکنون سر پدر را مانند گل لاله بر روی ظرفی بگذارید تا این کودک را تسلی دهید و در ویرانهها دفن کنید.
سر مطهر سر حلقهٔ شهیدان را
نهاد در طبق آن خادم یزید دغا
هوش مصنوعی: سرب مطهر و پاک شهیدان را در ظرفی قرار دادند که آن خادم یزید، دسیسهگر و فریبکار است.
روانه گشت به سوی خرابه آن بی دین
گذارد در بر آن طفل، آن طبق به زمین
هوش مصنوعی: مرد بیایمان به سوی خرابهای رفت و کودک را در آغوش گرفت و سپس ظرفی را بر زمین گذاشت.
فتاد دیدهٔ آن طفل، بر طبق گفتا
به اشک و آه که ای عمه! از برای خدا
هوش مصنوعی: چشم آن کودک به دلیلی افتاد و با اشک و آه گفت: ای عمه! برای خدا.
نخواستم من ماتم رسیده عمه طعام
طعام بی پدرم، عمه بر من است حرام
هوش مصنوعی: من نمیخواهم در عزا و ماتم برادرم حاضر شوم، زیرا در این شرایط طعام و خوردنی برای من حرام است. عمهام هم به من توجهی ندارد.
من از برای پدر، می کشم ز سینه فغان
نخواهم از تو ای عمه جان! نه آب و نه نان
هوش مصنوعی: من به خاطر پدرم از دل ناله میکنم و از تو، ای عمه عزیزم، چیزی نمیخواهم؛ نه آب و نه نان.
بگفت زینب غمدیده کی کشیده تعب
شود فدایی تو جان عمه ات زینب
هوش مصنوعی: زینب غمدیده میگوید که دیگر چه کسی میتواند تحمل این رنج را داشته باشد؟ جان عمهات زینب فدای تو خواهد شد.
به دست خویش تو سرپوش را بنه به کنار
ز عارض پدر ای همه! توشه ای بردار
هوش مصنوعی: با دستان خودت، کلاهی را از سر پدر کنار بزن و ای همه، توشهای برای سفر بردار.
ز بس به باب خود آن طفل شوق بی حد داشت
چگویم آه که سرپوش را چسان برداشت
هوش مصنوعی: به علت شور و اشتیاق فراوان آن کودک نسبت به پدرش، نمیدانم چطور باید بگویم که چگونه آن پوشش سرش را برداشت.
بر آن بریده سر آن طفل را نظر چو فتاد
لبش به لب به نهاد و ز شوق سر جان داد
هوش مصنوعی: به آن کودک بیسر نگاه کن که وقتی لبش به لب کسی میخورد، از شوق جانش را فدای او میکند.
ز بانگ گریهٔ اهل حرم، در آن شب تار
ز خواب دیدهٔ این چرخ پیر شد بیدار
هوش مصنوعی: صدای گریهٔ خانوادهٔ حرم در آن شب تاریک، باعث شد که این جهان کهن از خواب بیدار شود.
سزا بود که بر آن طفل، یک جهان گریند
عجب نباشد اگر اهل آسمان گریند
هوش مصنوعی: مناسب بود که برای آن کودک همهی دنیا گریه کند و عجیب نیست اگر مردمان آسمانی نیز به سوگ او بیفتند.
همین نه «ترکی» ازاین ماجرا پریشان است
که چشم فاطمه در باغ خلد گریان است
هوش مصنوعی: این تفکر که «ترکی» در این رویدادها دچار سردرگمی است، به خاطر این است که چشمان فاطمه در بهشت همچنان اشکبار و غمگین است.