شمارهٔ ۲۲ - صاحب ذوالفقار
سرت گردم ای ساقی سیمتن!
بسی کن علاج دل زار من
مرا از می عشق، سرمست کن
که من نیستم ازمی ام هست کن
بده یک دو جام از می بی غشم
که از زور مستی کند سرخوشم
گشایم زبان را به صد احترام
به مدح پسر عم خیر الانام
سر سروران، شاه دلدل سوار
علی ولی صاحب ذوالفقار
علی آن نهنگ یم پردلی
نبی را وصی و خدا را ولی
علی مظهر قدرت داور است
علی وارث علم پیغمبر است
علی شافع روز محشر بود
علی زوج دخت پیمبر بود
به طفلی زهم بردرید اژدرا
از آن روز شد نام او حیدر را
به دلدل اگر هی کند در مصاف
کشد از کمر، تیغ خارا شکاف
بریزد ز پیکر سر پردلان
چو برگ درختان، ز باد خزان
کشد گر ز دل نعرهٔ حیدری
شکافد ز هم زهرهٔ لشگری
نباشد ز گردان و، گردکشان
همآورد او هیچ کس در جهان
عدو را به یک ضربت ذوالفقار
به بالای مرکب کند او چهار
به مردی در از حصن خیبر بکند
به ارکان خیبر تزلزل فکند
بکند آن چنان آن در آهنین
که جبریل گفتش هزارآفرین
به مرحب چو زد تیغ کین بی دریغ
شد از تنگ اسبش برون برق تیغ
سر عمروبن عبدود را برید
تنش را به خاک مذلت کشید
به آن زور و بازو و، آن ذوالفقار
به آن صولت و، شوکت و، اقتدار
به آن پنجهٔ دست خیبر گشا
ندانم کجا بود در کربلا
در آن دم که عباس نام آورش
دو دستش جدا گشت از پیکرش
چو از بهر هیجا کمر تنگ بست
سکینه یکی مشک خالی به دست
بیآمد به نزدیک آن شهریار
بگفتا که ای عم والا تبار!
مرا تشنگی برده آرام و تاب
دلم سوزد از بهر یک قطره آب
چو عباس بشنید از او این سخن
شد آب از خجالت چو سوز محن
گرفت از سکینه همان خشک مشک
ز مژگان فرو ریخت بر چهره اشک
روان شد به میدان، چو شیر ژیان
همی حمله ور گشت بر مشرکان
بیفشرد در جنگ پای ثبات
رسانید خود را به شط فرات
ز شط، کرد آن مشک را پر ز آب
درآویخت بر دوش خود با شتاب
کفی آب برداشت آن نور عین
بیاد آمدش لعل خشک حسین
فرو ریخت آب وز شط شد برون
لب تشنه و، با دلی پر زخون
کشید از کمر، تیغ آن شیر گیر
بر آن ناکسان، حمله ور شد چو شیر
یل صف شکن، شبل شیر اله
بزد خویش را بر صف آن سپاه
چو شیر ژیان، نعره از دل کشید
صف کوفی و شامی از هم درید
شکست آن سپه را سراسربه هم
رساند مگر آب، سوی حرم
گرفتند گرد وی از چارسو
ز کین تنگ کردند میدان بر او
فکندند آن فرقهٔ نابکار
دو دست از تنش از یمین و یسار
یکی می زدی نیزه بر پیکرش
یکی تیغ الماس گون، بر سرش
ز بس تیر بنشست بر پیکرش
قبا چون زره گشت اندر برش
به ناگاه تیری به مشکش رسید
شد عباس از بخت خود ناامید
نه بر تن، دگر طاقت تاب داشت
نه بر دوش مشکش، دگر آب داشت
برون کرد پا از رکاب آن زمان
بیفتاد بر خاک و،بسپرد جان
تنش را ز خنجر، نمودند پاک
فکندند او را خسان، روی خاک
شد از ضربت نیزه و تیغ تیز
تن نازپرورد او ریز ریز
به تن «ترکیا» جامه را چاک کن
فشان آب دیده به سر خاک کن
شمارهٔ ۲۱ - صاحب تاج انما: ای دل! از چاه بیخودی بدرآشمارهٔ ۲۳ - حبیبه داور: بلبل طبعم دوباره گشت سخنور
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سرت گردم ای ساقی سیمتن!
بسی کن علاج دل زار من
هوش مصنوعی: ای ساقی زیبا، جانم فدای تو! لطفاً دل شکستهام را درمان کن.
مرا از می عشق، سرمست کن
که من نیستم ازمی ام هست کن
هوش مصنوعی: مرا با عشق و شوقی خوشی بخش که من دیگر از خودم بیخبرم و فقط نیاز به سرمستی و نشاط دارم.
بده یک دو جام از می بی غشم
که از زور مستی کند سرخوشم
هوش مصنوعی: به من دو جام از این می بدون کدورت بده که از شدت مستی خوشحال و شاداب هستم.
گشایم زبان را به صد احترام
به مدح پسر عم خیر الانام
هوش مصنوعی: با احترام بسیار، زبانم را میگشایم تا در ستایش پسر عم خیر البشر صحبت کنم.
سر سروران، شاه دلدل سوار
علی ولی صاحب ذوالفقار
هوش مصنوعی: یاری که بر سر سروران بر زبانها مینشیند، شاهی مهربان و شجاع است که بر اسب نشسته و دقت کن، او علی است که شمشیر ذوالفقار را در دست دارد.
علی آن نهنگ یم پردلی
نبی را وصی و خدا را ولی
هوش مصنوعی: علی، همانند یک نهنگ بزرگ در دریای دلیران است و او وصی نبی و ولی خداوند به شمار میرود.
علی مظهر قدرت داور است
علی وارث علم پیغمبر است
هوش مصنوعی: علی نماد قدرت و عدالت خداوند است و او حامل و ادامهدهنده علم پیامبر میباشد.
علی شافع روز محشر بود
علی زوج دخت پیمبر بود
هوش مصنوعی: علی در روز قیامت شفاعتکننده است و او همسر دختر پیامبر بود.
به طفلی زهم بردرید اژدرا
از آن روز شد نام او حیدر را
هوش مصنوعی: از آن روزی که اژدها به کودکی رحم نکرد و او را از هم درید، نام او حیدر شد.
به دلدل اگر هی کند در مصاف
کشد از کمر، تیغ خارا شکاف
هوش مصنوعی: اگر دل شجاعت به خرج دهد و در نبرد برآید، با نیرویی همچون تیغ سخت، همه موانع را پشت سر خواهد گذاشت.
بریزد ز پیکر سر پردلان
چو برگ درختان، ز باد خزان
هوش مصنوعی: دلهای پرخالی مانند برگهای درختان در پاییز تحت تاثیر وزش باد خزان، از هم میریزد و جدا میشود.
کشد گر ز دل نعرهٔ حیدری
شکافد ز هم زهرهٔ لشگری
هوش مصنوعی: اگر از دل نعرهای به مانند نعرهی حیدر بوم، برآورده شود، زهره و دلیران لشکر به دو نیم خواهند شد.
نباشد ز گردان و، گردکشان
همآورد او هیچ کس در جهان
هوش مصنوعی: در این جهان هیچ کس نمیتواند با او در میدان مبارزه همسطح و همتراز باشد.
عدو را به یک ضربت ذوالفقار
به بالای مرکب کند او چهار
هوش مصنوعی: با یک ضربهی شمشیر ذوالفقار، دشمن را از اسبش به زمین میاندازد.
به مردی در از حصن خیبر بکند
به ارکان خیبر تزلزل فکند
هوش مصنوعی: مردی به نام علی، به تنهایی دیوارهای محکم خیبر را شکست و پایههای آن را متزلزل کرد.
بکند آن چنان آن در آهنین
که جبریل گفتش هزارآفرین
هوش مصنوعی: او به قدری به قدرت و توانایی دست یافت که فرشته جبریل نیز به او آفرین گفت و شگفتزده شد.
به مرحب چو زد تیغ کین بی دریغ
شد از تنگ اسبش برون برق تیغ
هوش مصنوعی: وقتی دشمن با شمشیرش حمله کرد و بیرحمی نشان داد، از اضطراب و فشار، اسبش به سرعت شروع به فرار کرد.
سر عمروبن عبدود را برید
تنش را به خاک مذلت کشید
هوش مصنوعی: عمر بن عبدود را کشته و سرش را از بدنش جدا کردند و بدنش را به خاک ذلت انداختند.
به آن زور و بازو و، آن ذوالفقار
به آن صولت و، شوکت و، اقتدار
هوش مصنوعی: به آن قدرت و نیرویی که داری، به آن شمشیر معروف و به آن هیبت و عظمت و توانایی که از آن برخورداری.
به آن پنجهٔ دست خیبر گشا
ندانم کجا بود در کربلا
هوش مصنوعی: نمیدانم آن دستان قوی و شجاع که در نبرد خیبر بر دشمنان پیروز شد، در کربلا کجا بود.
در آن دم که عباس نام آورش
دو دستش جدا گشت از پیکرش
هوش مصنوعی: در زمانی که عباس، مرد نامی و دلیر، دستانش از بدنهاش جدا شد.
چو از بهر هیجا کمر تنگ بست
سکینه یکی مشک خالی به دست
هوش مصنوعی: وقتی که برای رفتن به جنگ آماده میشد، سکینه یکی از مشکهای خالی را در دست گرفت.
بیآمد به نزدیک آن شهریار
بگفتا که ای عم والا تبار!
هوش مصنوعی: او به نزد آن پادشاه نزدیک رفت و گفت: ای عموی بزرگ و محترم!
مرا تشنگی برده آرام و تاب
دلم سوزد از بهر یک قطره آب
هوش مصنوعی: من در情 و دلتنگی و بیتابی غرق شدهام و قلبم به خاطر یک جرعه آب میسوزد.
چو عباس بشنید از او این سخن
شد آب از خجالت چو سوز محن
هوش مصنوعی: عباس وقتی این را شنید، به خاطر شرمندگی، مانند آبی که سوزش را حس کند، تحت تاثیر قرار گرفت.
گرفت از سکینه همان خشک مشک
ز مژگان فرو ریخت بر چهره اشک
هوش مصنوعی: سکینه به خاطر غم و اندوه، اشکهایش را مانند مشک خشک بر چهرهاش ریخت.
روان شد به میدان، چو شیر ژیان
همی حمله ور گشت بر مشرکان
هوش مصنوعی: او به میدان رفت و همچون شیر شجاع، به دشمنان حمله کرد.
بیفشرد در جنگ پای ثبات
رسانید خود را به شط فرات
هوش مصنوعی: در جنگ، خود را با تمام قدرت حفظ کرد و به رود فرات رسید.
ز شط، کرد آن مشک را پر ز آب
درآویخت بر دوش خود با شتاب
هوش مصنوعی: از کنار رود، آن فرد مشک را پر از آب کرد و با سرعت آن را بر دوش خود انداخت.
کفی آب برداشت آن نور عین
بیاد آمدش لعل خشک حسین
هوش مصنوعی: زنی در کنار آب با دست خود آب برداشت و یاد لعل خشک حسین بر او الهام شد.
فرو ریخت آب وز شط شد برون
لب تشنه و، با دلی پر زخون
هوش مصنوعی: آب از کنار رودخانه سرازیر شد و فردی تشنه از آن بیرون آمد، در حالی که دلش پر از غم و درد بود.
کشید از کمر، تیغ آن شیر گیر
بر آن ناکسان، حمله ور شد چو شیر
هوش مصنوعی: او تیغ را از کمر کشید و مانند یک شیر بر ناخلفان حملهور شد.
یل صف شکن، شبل شیر اله
بزد خویش را بر صف آن سپاه
هوش مصنوعی: جوانی که در میدان جنگ، پیشتاز و شجاع است، پسر شیر خدا، دشمنان را به چالش میکشد و خود را در صف آن گروه قرار میدهد.
چو شیر ژیان، نعره از دل کشید
صف کوفی و شامی از هم درید
هوش مصنوعی: شیر جنگلی با قدرت و شجاعت خود فریادی از دل کشید و صفهای کوفی و شامی را از هم پاشید.
شکست آن سپه را سراسربه هم
رساند مگر آب، سوی حرم
هوش مصنوعی: شکست آن سپاه همه جا را پر از همهمه و آشفتگی کرد، ولی تنها آب بود که راهش به سوی حرم را یافت.
گرفتند گرد وی از چارسو
ز کین تنگ کردند میدان بر او
هوش مصنوعی: از همه طرف به خاطر کینهای که داشتند، اطراف او را گرفتند و میدان را بر او تنگ کردند.
فکندند آن فرقهٔ نابکار
دو دست از تنش از یمین و یسار
هوش مصنوعی: آن گروه بدکه با بیرحمی، هر دو دست او را از بدنش جدا کردند، یک دست را از طرف راست و دیگری را از طرف چپ.
یکی می زدی نیزه بر پیکرش
یکی تیغ الماس گون، بر سرش
هوش مصنوعی: یک نفر بر بدن او نیزه میزد و دیگری با شمشیر الماسمانند، بر سر او ضربه میزد.
ز بس تیر بنشست بر پیکرش
قبا چون زره گشت اندر برش
هوش مصنوعی: به دلیل اینکه تیرها بر بدن او نشستند، لباسش مانند زره سخت و محکم شد.
به ناگاه تیری به مشکش رسید
شد عباس از بخت خود ناامید
هوش مصنوعی: ناگهان تیری به مشک عباس برخورد کرد و او از شانس خود ناامید شد.
نه بر تن، دگر طاقت تاب داشت
نه بر دوش مشکش، دگر آب داشت
هوش مصنوعی: نه توان تحمل سنگینی بر تنش را داشت و نه دیگر بر دوش مشکِ آبش، آبی باقی مانده بود.
برون کرد پا از رکاب آن زمان
بیفتاد بر خاک و،بسپرد جان
هوش مصنوعی: زمانی که از چنگ سوار بیرون آمد، بر زمین افتاد و جانش را تسلیم کرد.
تنش را ز خنجر، نمودند پاک
فکندند او را خسان، روی خاک
هوش مصنوعی: او را با خنجر کشتند و بدنش را بهطور ناپاک بر روی زمین انداختند.
شد از ضربت نیزه و تیغ تیز
تن نازپرورد او ریز ریز
هوش مصنوعی: تن لطیف و نرم او به خاطر ضربات نیزه و تیغ تیز، به تکههای کوچک تقسیم شده است.
به تن «ترکیا» جامه را چاک کن
فشان آب دیده به سر خاک کن
هوش مصنوعی: به لباس دختر ترک، چاکی ایجاد کن و اشک هایت را بر روی خاک بریز.