شمارهٔ ۲۰ - در دریای سرمدی
شاهنشهی که بحر سخا راست گوهرا
مهر افسری که عرش خدا راست زیورا
حق را ولی و دخت نبی راست همسرا
بعد از نبی به خلق اوست رهبرا
زیرا که اوست لایق محراب و منبرا
بالانشین بارگه کبریا علی ست
مقصد ز آفرینش ارض و سما علی ست
دریای علم و معدن جود و سخا علی ست
مولای اتقیا و شه اولیا علی ست
صهر نبی و دختر او راست شوهرا
آن سروری که صهر نبی مکرم است
هم جانشین او و هم او را پسر عم است
فرزند آدم است ولی به ز آدم است
این نکته بر تمامی عالم مسلم است
کز بوالبشر به رتبه و جاه برترا
در روز رزم گر بنشیند به پشت زین
از هیبتش به هم شکند پشت مشرکین
رنگین کند زخون یلان دامن زمین
دست یداللهش چو درآید ز آستین
بر خرمن عدو، زند از قهر آذرا
گر روز رزم برکشد از قهر، ذوالفقار
با ذوالفقار راکب و مرکب کند چهار
دامان دشت را کند از خون چو لاله زار
از صد هزار خصم نترسد به کارزار
برهم زند سپاه مخالف سراسرا
با خصم اگر شود گه پیکار، روبرو
خصمش ره فرار نیابد ز چارسو
تیغش ز قهر، خون خورد از پیکر عدو
سازد روان، ز خون دلیران، به دشت، جو
رمحش به جان خصم کند کار نشترا
در کوه و دشت شیر گریزد ز هیبتش
لرزد به خود نهنگ به دریا ز سطوتش
گردکشان فرار کنند از صلابتش
آید ز آستی چو برون دست قدرتش
آرد برون دمار، ز جان غضنفرا
گر چرخ سر به پیچد از حکم آن جناب
از کهمشان به گردن وی افکند طناب
گاه سواریش ز سر شوق، با شتاب
روح الامین ز سمت یمین، گیردش رکاب
بر پشت زین برآید چون مهر خاورا
گاه نبرد چون بنشیند به پشت رخش
رخشش ز سم کند سر و مغز هژبر پخش
تیغش تن هژبر دلان را کند دو بخش
بر پشت تیغ او ید قدرت نموده نقش
کاین تیغ نیست در خور کس غیر حیدرا
بربست در گرفتن خیبر، کمر چو تنگ
از ترس، چهر خیبریان گشت زرد زنگ
یازید دست بر در آن قلعه بی درنگ
در را ز جای کند چو بود او امیر جنگ
از دل کشید نعرهٔ الله اکبرا
غیر از علی کسی به پیمبر حبیب نیست
بی او دمی رسول خدا را شکیب نیست
خیبر گرفتنش به جوانی عجیب نیست
در کندش ز قلعهٔ خیبر غریب نیست
در کودکی دریده به گهواره اژدرا
شاها! تویی که اهل ولایند چاکرت
سایند سروران جهان، جبهه بر درت
گردن کشان، ملازم سلمان و بوذرت
«ترکی» بود یکی ز غلامان قنبرت
او را شفیع باش تو در روز محشرا
ای سروری که بر همه عالم سرآمدی
داماد و ابن عم و وصی محمدی
بی شبه جانشین بلافصل احمدی
زوج بتولی و در دریای سرمدی
غیر از تو کیست همسر زهرای اطهرا؟
هم شیر کردگاری و، هم میر مؤمنان
هم سایهٔ الهی و، هم آفتاب جان
درگاه توست ملجاء خلق جهانیان
خوشتر ز جنت است تو را خاک آستان
جبریل آستان تو روبدز شهپرا
دست من است و دامنت ای شیر کردگار!
مولا! مرا یکی ز غلامان خود شمار
تا در جهان کنم به غلامی ات افتخار
این آرزوی من است که در حال احتضار
چشمم شود ز نور جهان منورا
شاها! اگر چه شیوهٔ من شاعری نبود
اشعار خلق در نظرم سحر می نمود
حب تو عقده های دلم را ز هم گشود
منظور من ز شعر چو مداحی تو بود
از همت ولای تو کشتم سخنورا
جایی که کردگار بگوید تو را ثنا
من کیتم که مدح و ثنایت کنم ادا
مهر و محبت تو به قلبم گرفته جا
در دوستی تو بود اشعار من گوا
شعرم قبول کن توبه حق پیمبرا
این دل نشین قصیده که شعرش مخمس است
درویشی و به کسوت شاهی ملبس است
از یمن نام توست که مطبوع هر کس است
یک بیتش ار قبول تو افتد مرا بس است
فردا سپید روی درآیم به محشرا
ای شیر کردگار، تو با این همه جلال
در کربلا نبودی در عرصهٔ قتال
روز دهم ز ماه محرم پس از زوال
شد جسم نازنین حسین تو پایمال
عریان تنش فتاد در آن دشت، بی سرا
سوزد دلم به حال حسینت که شد شهید
قاتل به کام تشنه سرش را ز تن برید
سر از تنش برید و، تنش را به خون کشید
جسمش بسان طایر بسمل به خون طپید
شد پاره پاره از دم شمشیر و خنجرا
شاهی که بود دامن صدیقه بسترش
می زد مدام شانه به موی چو عنبرش
صد بار گفت لحمک لحمی پیمبرش
و اینک به خاک بین تن صد چاک و بی سرش
خاکش چگونه تنگ گرفته است در برا
اصحاب و اقربا و جوانانش از جفا
پرپر شدند همچو گل، از تیغ اشقیا
کردند در رکاب شه عشق، جان فدا
یک تن بجا نماند از آن قوم باوفا
از اکبرش شهید شدی تا به اصغرا
از پا فتاد قامت چون سرو اکبرش
آغشته شد به خون رخ و زلف معنبرش
از بس زدند نیزه و خنجر به پیکرش
خاکم به سر، کفن چو زره گشت در برش
شد پاره پاره آن بدن ناز پرورا
تاراج شد اساس شهنشاهی اش تمام
رفتند دل شکسته عیالش به سوی شام
در راه شام دختر زارش سکینه نام
از فرقت برادر و عم و پدر مدام
می ریخت اشک از مژه بر رخ چو گوهرا
خاموش «ترکیا» که از این نظم سوزناک
ترسم ز گریه فاطمه خود را کند هلاک
ختم رسل ز سینه کشد آه دردناک
حیدر کند ز غصه گریبان صبر چاک
یکباره سرنگون شود این چرخ اخضرا
خاموش «ترکیا» که از این نظم غم فزا
اجزای آسمان شود از یک دگر جدا
هنگامهٔ قیامت کبری شود بپا
افتد خروش و ولوله در عرش کبریا
کروبیان ز غصه بمیرند یکسرا
خاموش «ترکیا» که از این نظم گریه خیز
اهل عزا شدند به سر، جمله خاک بیز
جن و بشر شدند ز مژگان، سرشک ریز
شد در جهان ز گریه بپا شور رستخیز
از آب دیده خاک زمین شد مخمرا
شمارهٔ ۱۹ - شه سریر ولایت: رسید فصل بهار، ای نگار سیمین تن!شمارهٔ ۲۱ - صاحب تاج انما: ای دل! از چاه بیخودی بدرآ
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شاهنشهی که بحر سخا راست گوهرا
مهر افسری که عرش خدا راست زیورا
هوش مصنوعی: پادشاهی که دریاى generosity (سخاوت) از او زاده شده و مهر و محبت او مانند تاجی است که بر عرش خداوند زینت بخشیده است.
حق را ولی و دخت نبی راست همسرا
بعد از نبی به خلق اوست رهبرا
هوش مصنوعی: حقیقت و حق را تنها ولی و دختر پیامبر میدانند و بعد از پیامبر، رهبری به عهده او و همراهانش است که به مردم راهنمایی میکنند.
زیرا که اوست لایق محراب و منبرا
هوش مصنوعی: چون او شایسته مقامهای بزرگ و جایگاههای مهم است و من به این مرتبه نمیرسم.
بالانشین بارگه کبریا علی ست
مقصد ز آفرینش ارض و سما علی ست
هوش مصنوعی: علی به عنوان مقام بلند و باعظمت در کائنات شناخته میشود و همه چیز در آفرینش، از زمین تا آسمان، به او تعلق دارد.
دریای علم و معدن جود و سخا علی ست
مولای اتقیا و شه اولیا علی ست
هوش مصنوعی: علی، دریای علم و منبع سخاوت و generosity است و در میان پرهیزگاران و بزرگواران، او امام و پیشوای واقعی به شمار میآید.
صهر نبی و دختر او راست شوهرا
هوش مصنوعی: عروس پیامبر و همسر او در واقع شوهرانشان هستند.
آن سروری که صهر نبی مکرم است
هم جانشین او و هم او را پسر عم است
هوش مصنوعی: سروری که به پیامبر بزرگوار نسبت دارد، هم جانشین اوست و هم پسر عموی او به شمار میآید.
فرزند آدم است ولی به ز آدم است
این نکته بر تمامی عالم مسلم است
هوش مصنوعی: این شخص فرزند آدم است، اما از خود آدم برتر و بزرگتر به حساب میآید. این نکته برای همه جهان مشخص و روشن است.
کز بوالبشر به رتبه و جاه برترا
هوش مصنوعی: از ویژگیها و مقام والای بوالبشر (آدم) برخوردار هستی.
در روز رزم گر بنشیند به پشت زین
از هیبتش به هم شکند پشت مشرکین
هوش مصنوعی: زمانی که او در میدان نبرد بر روی زین نشسته باشد، با قدرت و شوکتی که دارد، دشمنانش را به هراس واداشته و به سستی میکشاند.
رنگین کند زخون یلان دامن زمین
دست یداللهش چو درآید ز آستین
هوش مصنوعی: وقتی که خون دلیران بر زمین بریزد، زمین رنگین میشود و وقتی که دست قدرت الهی از آستین بیرون آید، اثر و نشانههای آن بروز میکند.
بر خرمن عدو، زند از قهر آذرا
هوش مصنوعی: در میان انبوهی از دشمنان، به خاطر نیروی قهر و قدرت آذر، دست به اقدام میزنم.
گر روز رزم برکشد از قهر، ذوالفقار
با ذوالفقار راکب و مرکب کند چهار
هوش مصنوعی: اگر روز جنگ و نبرد شروع شود، فرد شجاع و قهرمان با شمشیرش در میدان جنگ حاضر شده و با قدرت و اراده به میدان میآید.
دامان دشت را کند از خون چو لاله زار
از صد هزار خصم نترسد به کارزار
هوش مصنوعی: چون لالههای دشت در خون غوطهورند، اینگونه است که برای آنها هیچ ترسی از صدها دشمن در میدان نبرد وجود ندارد.
برهم زند سپاه مخالف سراسرا
هوش مصنوعی: سپاه دشمن را به طور کامل از هم میپاشد.
با خصم اگر شود گه پیکار، روبرو
خصمش ره فرار نیابد ز چارسو
هوش مصنوعی: وقتی کسی با دشمنش رو در رو میشود و درگیر میشود، دشمن نمیتواند از همه طرف فرار کند و از چنگال او رهایی یابد.
تیغش ز قهر، خون خورد از پیکر عدو
سازد روان، ز خون دلیران، به دشت، جو
هوش مصنوعی: تیغ او از شدت خشم، خون از بدن دشمنان میریزد و روح آنان را با خون دلیران، به دشت میفرستد.
رمحش به جان خصم کند کار نشترا
هوش مصنوعی: رخسار زیبای او، کار دشمن را خراب میکند.
در کوه و دشت شیر گریزد ز هیبتش
لرزد به خود نهنگ به دریا ز سطوتش
هوش مصنوعی: در کوه و دشت، حتی شیر از ترس او فرار میکند و در دریا، نهنگ به خاطر قدرت او میلرزید.
گردکشان فرار کنند از صلابتش
آید ز آستی چو برون دست قدرتش
هوش مصنوعی: برخی از موجودات به خاطر شدت و قدرت او فرار میکنند، زیرا توانایی و قدرتش مانند دستانی است که از آستینش بیرون میآید.
آرد برون دمار، ز جان غضنفرا
هوش مصنوعی: چیزی به بیرون میآید که جان انسان را به شدت تحت تأثیر قرار میدهد و او را در وضعیت نابسامانی قرار میدهد.
گر چرخ سر به پیچد از حکم آن جناب
از کهمشان به گردن وی افکند طناب
هوش مصنوعی: اگر گردونه روزگار به خواست آن بزرگوار بچرخد، از بلندی کوه هم به گردن او طنابی خواهد انداخت.
گاه سواریش ز سر شوق، با شتاب
روح الامین ز سمت یمین، گیردش رکاب
هوش مصنوعی: گاهی سوارش از روی شوق و اشتیاق، با سرعت و شتاب، فرشتهی وحی را از سمت راست خود میبیند که رکاب او را میگیرد.
بر پشت زین برآید چون مهر خاورا
هوش مصنوعی: این جمله به تصویر کشیدن یک صحنه است. در آن، شخصی بر روی زین سوار میشود، و انگار که خورشید صبحگاهی در حال طلوع است. این تصویر میتواند نمادی از شروعی تازه یا قدرت و زیبایی طبیعی باشد.
گاه نبرد چون بنشیند به پشت رخش
رخشش ز سم کند سر و مغز هژبر پخش
هوش مصنوعی: گاهی اوقات وقتی جنگ به پایان میرسد، اسب جنگی با قدرت و استقامت تمام، سر و مغز دشمن را شکست میدهد و آن را به اطراف پراکنده میکند.
تیغش تن هژبر دلان را کند دو بخش
بر پشت تیغ او ید قدرت نموده نقش
هوش مصنوعی: تیغ او که همچون سلاحی برنده است، دلهای قوی را به دو نیم میکند و قدرتی عظیم از دستان او نمایان است.
کاین تیغ نیست در خور کس غیر حیدرا
هوش مصنوعی: این شمشیر برای هیچکس دیگر جز حیدر نیست.
بربست در گرفتن خیبر، کمر چو تنگ
از ترس، چهر خیبریان گشت زرد زنگ
هوش مصنوعی: در حین گرفتن خیبر، دلها پر از ترس شد و چهرههای مردم آنجا به رنگ زرد درآمد.
یازید دست بر در آن قلعه بی درنگ
در را ز جای کند چو بود او امیر جنگ
هوش مصنوعی: بشتاب و به در آن قلعه بزن، بدون تأخیر در را از جا کنده و باز کن، زیرا او سردار جنگ است.
از دل کشید نعرهٔ الله اکبرا
هوش مصنوعی: از دل فریاد الله اکبر بلند شد.
غیر از علی کسی به پیمبر حبیب نیست
بی او دمی رسول خدا را شکیب نیست
هوش مصنوعی: به جز علی، هیچ کس برای پیامبر عزیز نیست و بدون او، پیامبر نمیتواند حتی یک لحظه صبر کند.
خیبر گرفتنش به جوانی عجیب نیست
در کندش ز قلعهٔ خیبر غریب نیست
هوش مصنوعی: گرفتن خیبر در جوانی برای کسی عجیب نیست، چرا که در کشیدن آن، از قلعه خیبر، چیزی غریب وجود ندارد.
در کودکی دریده به گهواره اژدرا
هوش مصنوعی: در دوران کودکی، در گهوارهاش با چیزهای وحشتناک و خطرناک مانند اژدها مواجه بوده است.
شاها! تویی که اهل ولایند چاکرت
سایند سروران جهان، جبهه بر درت
هوش مصنوعی: ای پادشاه! تو کسی هستی که بزرگان و صاحبان مقام دور و بر تو حضور دارند و به خاطر تو، در گشاده بودن درگاهت صف کشیدهاند.
گردن کشان، ملازم سلمان و بوذرت
«ترکی» بود یکی ز غلامان قنبرت
هوش مصنوعی: گردن کشان و سرکشها، یکی از خدمتکاران قنبرت بود که همراه سلمان و بوذر، در حال گذر به سر میبردند.
او را شفیع باش تو در روز محشرا
هوش مصنوعی: در روز قیامت از او بخواه تا شفاعتت کند.
ای سروری که بر همه عالم سرآمدی
داماد و ابن عم و وصی محمدی
هوش مصنوعی: ای بزرگتری که بر تمامی دنیا برتری یافتی، داماد و پسرعمو و وصی پیامبر خدا محسوب میشوی.
بی شبه جانشین بلافصل احمدی
زوج بتولی و در دریای سرمدی
هوش مصنوعی: او بیتردید، جانشین بدون واسطه رسول خدا احمد (ص) است و همسر او دارای فضایل و پاکی خاصی است. او مانند دریای جاودانی و بیپایان است.
غیر از تو کیست همسر زهرای اطهرا؟
هوش مصنوعی: به جز تو، چه کسی میتواند همسر دختر پاک و مقدس محمد باشد؟
هم شیر کردگاری و، هم میر مؤمنان
هم سایهٔ الهی و، هم آفتاب جان
هوش مصنوعی: این بیت به ویژگیهای والای یک شخصیت اشاره دارد که هم شجاعت و قدرت را به تصویر میکشد، هم رهبری مؤمنان را بر عهده دارد، هم نشانی از حمایت الهی است و هم به مانند نوری در زندگی مردم میدرخشد.
درگاه توست ملجاء خلق جهانیان
خوشتر ز جنت است تو را خاک آستان
هوش مصنوعی: درگاه تو محلی است که مردم به آن پناه میبرند و این مکان برای آنها بهتر از بهشت است. خاک پای تو از هر چیز دیگری ارزشمندتر و عزیزتر است.
جبریل آستان تو روبدز شهپرا
هوش مصنوعی: فرشته وحی در درگاه تو به خفتگی و ادب ایستاده است.
دست من است و دامنت ای شیر کردگار!
مولا! مرا یکی ز غلامان خود شمار
هوش مصنوعی: ای شیر خدا! دست من به دامن توست. مولا! مرا هم به عنوان یکی از غلامان خودت بشمار.
تا در جهان کنم به غلامی ات افتخار
این آرزوی من است که در حال احتضار
هوش مصنوعی: من در این دنیا آرزو دارم که در خدمت تو باشم و به این خدمت افتخار کنم، حتی در لحظههای آخر زندگیام.
چشمم شود ز نور جهان منورا
هوش مصنوعی: چشمم به دلیل نور دنیا روشن و پرنور میشود.
شاها! اگر چه شیوهٔ من شاعری نبود
اشعار خلق در نظرم سحر می نمود
هوش مصنوعی: ای پادشاه! هرچند من به طور خاص شاعر نیستم، اما شعرهای دیگران از نظر من بسیار جذاب و جالب به نظر میرسد.
حب تو عقده های دلم را ز هم گشود
منظور من ز شعر چو مداحی تو بود
هوش مصنوعی: عشق تو گرههای دل مرا باز کرد و مقصود من از سرودن شعر، ستایش تو بود.
از همت ولای تو کشتم سخنورا
هوش مصنوعی: من به خاطر ارادت و محبت به تو، در کلام و گفتار خود را کنترل میکنم و از سخن گفتن خودداری میکنم.
جایی که کردگار بگوید تو را ثنا
من کیتم که مدح و ثنایت کنم ادا
هوش مصنوعی: در جایی که خداوند بخواهد و اراده کند، من چه توانایی و لیاقتی دارم که بتوانم به تو احترام بگذارم و تو را ستایش کنم.
مهر و محبت تو به قلبم گرفته جا
در دوستی تو بود اشعار من گوا
هوش مصنوعی: محبت و عشق تو در قلب من جا گرفته و اشعار من شاهدی بر دوستی ما هستند.
شعرم قبول کن توبه حق پیمبرا
هوش مصنوعی: شعر من را بپذیر، مانند عهدی که پیامبر با خدا بست.
این دل نشین قصیده که شعرش مخمس است
درویشی و به کسوت شاهی ملبس است
هوش مصنوعی: این شعر زیبا و دلنواز، که به فرم مخمس سروده شده، داستان درویشی را روایت میکند که به ظاهری شاهانه و فونداسیونهای سلطنتی ملبس شده است. این تضاد در ظاهر نشاندهندهی سیر و سلوک یک شخص است که به جایگاههای مختلف جامعه دست یافته، ولی هنوز توجهی به اصل خود و ریشههای درونیش دارد.
از یمن نام توست که مطبوع هر کس است
یک بیتش ار قبول تو افتد مرا بس است
هوش مصنوعی: به خاطر نام تو، هر کسی از شنیدن یک بیت شعر لذت میبرد. اگر فقط یک بیت از تو را قبول کنی، برای من کافی است.
فردا سپید روی درآیم به محشرا
هوش مصنوعی: فردا با چهرهای روشن و درخشان به صحنه میآیم.
ای شیر کردگار، تو با این همه جلال
در کربلا نبودی در عرصهٔ قتال
هوش مصنوعی: ای بزرگترین و با شکوهترین، تو با این عظمت در روز عاشورا در میدان نبرد حضور نداشتی.
روز دهم ز ماه محرم پس از زوال
شد جسم نازنین حسین تو پایمال
هوش مصنوعی: در روز دهم محرم، بعد از ظهر، بدن عزیز حسین بر زمین افتاد و زیر پا رفت.
عریان تنش فتاد در آن دشت، بی سرا
هوش مصنوعی: بدن او در آن دشت بیسرپناه و عریان افتاده است.
سوزد دلم به حال حسینت که شد شهید
قاتل به کام تشنه سرش را ز تن برید
هوش مصنوعی: دل من به خاطر حسین میسوزد، چون او شهید شد و قاتل در حالی که تشنه بود، سرش را از بدنش جدا کرد.
سر از تنش برید و، تنش را به خون کشید
جسمش بسان طایر بسمل به خون طپید
هوش مصنوعی: سرش را از تنش جدا کرد و تنش را در خون غرق کرد. جسمش مانند پرندهای که با تیر زخمی شده باشد، در خون میغلطید.
شد پاره پاره از دم شمشیر و خنجرا
هوش مصنوعی: از ضربههای شمشیر و خنجر، دچار آسیب و تکهتکه شدن گردید.
شاهی که بود دامن صدیقه بسترش
می زد مدام شانه به موی چو عنبرش
هوش مصنوعی: پادشاهی که دائم دامن شخصیت پاک و بافضیلت را به زمین میزدد و به موهایش شانه میزند، مانند عطر خوشی است که از عنبر به مشام میرسد.
صد بار گفت لحمک لحمی پیمبرش
و اینک به خاک بین تن صد چاک و بی سرش
هوش مصنوعی: او بارها به لحمک، یعنی به گوشت تو، نسبت پیامبرش را میدهد و حالا ببین که بدن او به خاک افتاده و تنش به هزاران شکاف دچار شده و بیسر مانده است.
خاکش چگونه تنگ گرفته است در برا
هوش مصنوعی: این زمین چقدر به تنگ آمده است در برابر او.
اصحاب و اقربا و جوانانش از جفا
پرپر شدند همچو گل، از تیغ اشقیا
هوش مصنوعی: دوستان و نزدیکان و جوانان او مانند گلها به خاطر ظلم و ستم دشمنان، پژمرده و از بین رفتند.
کردند در رکاب شه عشق، جان فدا
یک تن بجا نماند از آن قوم باوفا
هوش مصنوعی: در کنار پادشاهی عشق، جان همه وفاداران فدای او شد و از آن قوم باوفا، حتی یک نفر هم باقی نماند.
از اکبرش شهید شدی تا به اصغرا
هوش مصنوعی: تو از بزرگترین شهید شدهای تا به کوچکترین.
از پا فتاد قامت چون سرو اکبرش
آغشته شد به خون رخ و زلف معنبرش
هوش مصنوعی: اکبر به زمین افتاد و قامتش به زیبایی مانند سرو بود. خون بر چهره و موهایش که پر از معنی و جذابیت بودند، نشسته بود.
از بس زدند نیزه و خنجر به پیکرش
خاکم به سر، کفن چو زره گشت در برش
هوش مصنوعی: از شدت ضربات نیزه و خنجر بر بدن او، خاک بر سرم ریخته و کفن مانند زرهای به دور او شده است.
شد پاره پاره آن بدن ناز پرورا
هوش مصنوعی: بدن نرم و نازک او به شدت آسیب دیده و تکهتکه شده است.
تاراج شد اساس شهنشاهی اش تمام
رفتند دل شکسته عیالش به سوی شام
هوش مصنوعی: حکومت و بزرگیاش ویران شد و همهی کسانی که به او دل بسته بودند، دلشکسته و ناامید به سمت شام رفتند.
در راه شام دختر زارش سکینه نام
از فرقت برادر و عم و پدر مدام
هوش مصنوعی: در مسیر شام، دختری به نام سکینه از دوری برادر، عم و پدرش به شدت ناراحت است و همواره به یاد آنها میافتد.
می ریخت اشک از مژه بر رخ چو گوهرا
هوش مصنوعی: اشک مانند مروارید از چشمانش بر روی صورتش میریخت.
خاموش «ترکیا» که از این نظم سوزناک
ترسم ز گریه فاطمه خود را کند هلاک
هوش مصنوعی: خاموش کن، ای ترک! من از این شعر سوزان میترسم که مبادا فاطمه به خاطر آن گرفتار گریه شود و جان خود را از دست بدهد.
ختم رسل ز سینه کشد آه دردناک
حیدر کند ز غصه گریبان صبر چاک
هوش مصنوعی: علی، آخرین پیامبر و بزرگترین رسول، از درون خود زیربنای درد و اندوه را احساس میکند و این غم و غصه باعث میشود که او صبرش را از دست بدهد و به شدت در خود بشکند.
یکباره سرنگون شود این چرخ اخضرا
هوش مصنوعی: این دنیا به ناگاه و به شکل غیرمنتظرهای فرو خواهد ریخت.
خاموش «ترکیا» که از این نظم غم فزا
اجزای آسمان شود از یک دگر جدا
هوش مصنوعی: سکوت «ترکیا» برقراری خواهد کرد، و از این شعر حزنانگیز، اجزای آسمان از یکدیگر جدا خواهند شد.
هنگامهٔ قیامت کبری شود بپا
افتد خروش و ولوله در عرش کبریا
هوش مصنوعی: وقتی قیامت به پا میشود، صدای بلند و هیاهویی در عالم بالا ایجاد میشود.
کروبیان ز غصه بمیرند یکسرا
هوش مصنوعی: فرشتگان از شدت اندوه به شدت ناراحت هستند و حالتی از غم و نگرانی دارند.
خاموش «ترکیا» که از این نظم گریه خیز
اهل عزا شدند به سر، جمله خاک بیز
هوش مصنوعی: خاموش باش ای ترک، زیرا که از این شعر، اهل عزا به گریه درآمدند و در نهایت همه به خاک سپرده خواهند شد.
جن و بشر شدند ز مژگان، سرشک ریز
شد در جهان ز گریه بپا شور رستخیز
هوش مصنوعی: از چشمان پر از اشک آنانی که گریه میکنند، جنیان و انسانها به هیجان آمدهاند و در دنیا شور و حالتی مانند روز رستاخیز ایجاد شده است.
از آب دیده خاک زمین شد مخمرا
هوش مصنوعی: اشکهای من به جایی رسیده که خاک زمین را به حالت مستی درمیآورد.