گنجور

شمارهٔ ۱۹ - شه سریر ولایت

رسید فصل بهار، ای نگار سیمین تن!
اگر که تابئی از باده توبه را بشکن
به کنج غم منشین هم چو مرغ بوتیمار
که گشت ژاله فشان ابر و، سبزه زار چمن
ز بس دمیده شقایق، ز دامن کهسار
شده است دامن کهسار، رشگ کان یمن
سحاب گشته ز باران به دشت، گوهربار
چمن ز سنبل و نرگس شده است مینوون
چمن چو طلبه عطار گشته سرتاسر
ز بوی نرگس و، نسرین و، سنبل و، سوسن
ز شرم سرو که بر پا ستاده بر لب جو
سپید چادر بر سر کشیده نسترون
ز بسکه ریخته از ابر دانه های تگرگ
فضای باغ تو گویی شده است بحر عدن
مباش لاله صفت خون جگر در این ایام
که راغ لاله ستان گشته و، باغ پر زسمن
در این بهار که باغ است چون بهشت برین
به صحن باغ خرام و درآ ز بیت حزین
بگو به ساقی گل چهره بریز شراب
بگو به مطرب خوش نغمه بزن ارغن
لب پیاله ببوس و، می دو ساله بنوش
درخت عیش نشان و، نهال غم بر کن
ببین که بلبلکان در چمن چه می گوید
که فصل گل، می گلگون بنوش و لاتحزن
چو کهنه رندان، مشتاق او هزارانند
ولیک طالب و مشتاق تر از آن همه من
بگیر دستش و بی پرده به نزد من آر
به شرط آنکه نگویی سخن زلا و زلن
رسید دختر رز ساقیا به حد بلوغ
بگو قدم بگذارد برون ز حجرهٔ ون
بگو به ساقی گل چهره هی بریز شراب
بگو به مطرب خوش نغمه هی بزن ارغن
سه چار جام بده زان می روان بخشم
که جام چارمش از دل برد غبار محن
سه در حساب بود طاق و طاق هست قبیح
چهارده که بود جفت، جفت هست حسن
مرا سه جام نخستین نمی کند سرخوش
ز جام چارمم آید روان تازه به تن
بده پیاله به شادی و شادکامی دوست
بده پیاله به کوری دیده دشمن
از آن شراب، که مدهوش شد از آن سلمان
از آن شراب، که سرمست شد اویس قرن
از آن شراب، که نوشد ز وی و ثنی
ز مستیش شود آسوده از خیال و ثن
از آن شراب که ریزند اگر به گورستان
به تن ز نشئه او مردگان درند کفن
که تا به مژده نیکی چنان کنم شادت
که از تطاول دور زمان، شوی ایمن
هلا که گر زمن این نغز مژده را شنوی
چو گل به تن بدری از نشاط، پیراهن
به مژدگانی من هان بده پیاله می
به خنده لب بگشا چین بر ابروتن مفکن
بساط عیش بیفکن، اساس بزم بچین
عبیر و عود بسوزان و، عنبر و لادن
که گشته است بر این فصل این مبارک روز
به حکم خالق منان و قادر ذوالمن
وصی خاتم پیغمبران به امر خدای
علی ولی خدا بهتر از اهل زمن
وصی ختم رسولان و شوهر زهرا
ولی بار خدا، والد حسین و حسن
قدم به تخت خلافت نهاده با اعزاز
خلیفه گشت به جای نبی به سر و علن
شد از خلافت او کور دیدهٔ اعدا
شد از وصایت او چشم دوستان روشن
شه سریر ولایت، خلیفهٔ برحق
سپهر جاه و جلال و، محیط فهم و فطن
علی عالی اعلا قسیم جنت و نار
نهنگ بحر یلی، شهسوار قلعه شکن
شهی که هادی کل را خلیفه است و وزیر
شهی که ختم رسل را برادر است و ختن
شهنشهی که به زور آوری و صف شکنی
کسی ندیده نظیرش، به زیر چرخ کهن
شهنشهی که ز هم بردرید اژدر را
به گاهواره به طفلی، به وقت شرب لبن
دلاوری که شکستی صف مخالف را
چو شاهباز که افتد میان فوج زغن
ز نعل مرکب او فرق فرقدان شکند
چو روز رزم، به جولان درآورد توسن
زمین به لرزه درآمد ز سم مرکب او
به هر زمان که بتازد به روز رزم گرن
به روز رزم، ز بس خون پردلان ریزد
به جای سبزه نروید ز خاک جز ریون
کند دو نیمه تن خصم را ز تیغ دو دم
اگر ز آهن پولاد، باشدش جوشن
ز حصن حیبر، برکند آهنین در را
بلند کرد به سرپنجه اش به جای مجن
ز نوک نیزهٔ او سینهٔ هژ بریلان
به روز رزم، مشبک شود چو پر ویزن
کسی که سینهٔ او خالی از محبت است
به روز بازپسین، دوزخش بود مسکن
به تحت قبهٔ او، خلق را بود ملجاء
به صحن روضهٔ او، خلق را بود مامن
شها! مرا ز حضور او مدعا این است
که در جوار تو روزی مرا شود مدفن
کسیکه خالق ارض و سماست مداحش
زبان «ترکی» در مدح او بود الکن
من از کجا و مدیح تو از کجا که زبان
به مدح قنبر تو عاجز است گاه سخن
مرا که کلب سر کوی دوستان توام
مرا که بی کس و آواره ام ز شهر و وطن
ز ملک هند نخوانی، اگر به شهر نجف
به عجز و لابه بگیرم به محشرت دامن
همیشه که تا وزد باد نوبهار به دشت
همیشه که تا شقایق دمد ز کوه و دمن
محب خاص تو بادا همیشه خوشدل و شاد
عدوی پست تو بادا هماره جفت لجن
مؤلفان تو را باد تاجشان بر سر
مخالفان تو را باد خاکشان به دهن

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رسید فصل بهار، ای نگار سیمین تن!
اگر که تابئی از باده توبه را بشکن
هوش مصنوعی: فصل بهار فرا رسیده است، ای معشوق زیبا! اگر می‌توانی، از نوشیدن باده دست برندار و عهد و پیمانت را بشکن.
به کنج غم منشین هم چو مرغ بوتیمار
که گشت ژاله فشان ابر و، سبزه زار چمن
هوش مصنوعی: در گوشه غم نمان، مانند پرنده‌ای که به خاطر باران و آب‌وهوای خوب، بهار را از دست داده و تنها مانده است.
ز بس دمیده شقایق، ز دامن کهسار
شده است دامن کهسار، رشگ کان یمن
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و شکوفایی شقایق‌ها، دامن کوه‌ها به زیبایی دامن سرزمین یمن حسادت می‌کند.
سحاب گشته ز باران به دشت، گوهربار
چمن ز سنبل و نرگس شده است مینوون
هوش مصنوعی: ابرها به خاطر باران، دشت را سیراب کرده‌اند و چمن به دلیل سنبل و نرگس پر از زیبایی و لطافت شده است.
چمن چو طلبه عطار گشته سرتاسر
ز بوی نرگس و، نسرین و، سنبل و، سوسن
هوش مصنوعی: چمن به مانند طلبه‌ای پر تلاش و خسته، به خاطر عطر نرگس، نسرین، سنبل و سوسن در تمام جاها پُر شده است.
ز شرم سرو که بر پا ستاده بر لب جو
سپید چادر بر سر کشیده نسترون
هوش مصنوعی: دختر نسترون با حیا و شرم از زیبایی‌اش، به صورت ایستاده بر کناره‌ی چشمه، با چادر سفیدی به سر دارد.
ز بسکه ریخته از ابر دانه های تگرگ
فضای باغ تو گویی شده است بحر عدن
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه باران و تگرگ به قدری در باغ تو باریده که انگار این مکان بهشت جاویدان شده است.
مباش لاله صفت خون جگر در این ایام
که راغ لاله ستان گشته و، باغ پر زسمن
هوش مصنوعی: در این روزها که باغ‌ها پر از گل‌های لاله شده‌اند و زیبایی طبیعت چشم‌نواز است، نگذار که درد و غم در دل تو مانند خون و زخم باقی بماند.
در این بهار که باغ است چون بهشت برین
به صحن باغ خرام و درآ ز بیت حزین
هوش مصنوعی: در این بهار زیبا که باغ بهشتی را تداعی می‌کند، به آرامی به محوطه باغ برو و از فضای دلنشین آن لذت ببر.
بگو به ساقی گل چهره بریز شراب
بگو به مطرب خوش نغمه بزن ارغن
هوش مصنوعی: به ساقی بگو که برای ما شراب بریزد و به نوازنده بگو که آهنگ زیبایی را بنوازد.
لب پیاله ببوس و، می دو ساله بنوش
درخت عیش نشان و، نهال غم بر کن
هوش مصنوعی: لب پیاله را ببوس و شراب دو ساله را بنوش. درخت شادی را نگاه کن و نهال غم را از ریشه بکن.
ببین که بلبلکان در چمن چه می گوید
که فصل گل، می گلگون بنوش و لاتحزن
هوش مصنوعی: ببین که پرنده‌ها در باغ چه آهنگ شادی می‌زنند. این فصل گل است، از زیبایی‌ها لذت ببر و غمگین نباش.
چو کهنه رندان، مشتاق او هزارانند
ولیک طالب و مشتاق تر از آن همه من
هوش مصنوعی: بسیاری از رندان قدیمی و کهنه به او عشق می‌ورزند، اما من به مراتب بیشتر و با اشتیاق‌تر از همه آن‌ها به او وابسته‌ام.
بگیر دستش و بی پرده به نزد من آر
به شرط آنکه نگویی سخن زلا و زلن
هوش مصنوعی: دست او را بگیر و بدون هیچ پرده‌پوشی او را به نزد من بیاور، به شرط اینکه درباره‌ی فلانی و فلانی صحبت نکنی.
رسید دختر رز ساقیا به حد بلوغ
بگو قدم بگذارد برون ز حجرهٔ ون
هوش مصنوعی: دختر زیبای گل به سن جوانی و کمال رسید، بگو که از اتاق خود خارج شود و قدم به دنیای بیرون بگذارد.
بگو به ساقی گل چهره هی بریز شراب
بگو به مطرب خوش نغمه هی بزن ارغن
هوش مصنوعی: به ساقی بگو که شراب را در جام بریزد و به نوازنده بگو که بهترین نغمه‌ها را بنوازد.
سه چار جام بده زان می روان بخشم
که جام چارمش از دل برد غبار محن
هوش مصنوعی: به من سه یا چهار جام از آن نوشیدنی جاری بدهید، چون جام چهارمش غبار ناراحتی را از دل من می‌برد.
سه در حساب بود طاق و طاق هست قبیح
چهارده که بود جفت، جفت هست حسن
هوش مصنوعی: در یک حساب، وقتی سه باشد، معنای آن این است که می‌توان گفت فرد است و طبعاً زیبا نیست. اما وقتی چهارده باشد، این عدد نمایانگر جفتی است که به خاطر ویژگی‌اش، زیبا به حساب می‌آید.
مرا سه جام نخستین نمی کند سرخوش
ز جام چارمم آید روان تازه به تن
هوش مصنوعی: سه جام اولی مرا خوشحال نمی‌کند، اما از جام چهارمش روح تازه‌ای به جسمم می‌دهد.
بده پیاله به شادی و شادکامی دوست
بده پیاله به کوری دیده دشمن
هوش مصنوعی: به شادی و خوشبختی دوست پیاله را بده و به دشمن، که چشمش به خوشحالی تو نیفتد، نیز پیاله بده.
از آن شراب، که مدهوش شد از آن سلمان
از آن شراب، که سرمست شد اویس قرن
هوش مصنوعی: سلمان و اویس قرن به خاطر شراب معنوی به حالت مستی و شور و شوق رسیده‌اند. این شراب باعث دگرگونی و سرمستی آن‌ها شده و آن‌ها را به مقام بالاتری برده است.
از آن شراب، که نوشد ز وی و ثنی
ز مستیش شود آسوده از خیال و ثن
هوش مصنوعی: از آن می‌آشام که با نوشیدنش، از مستی‌اش به آرامش می‌رسد و خیال و افکارش را رها می‌کند.
از آن شراب که ریزند اگر به گورستان
به تن ز نشئه او مردگان درند کفن
هوش مصنوعی: اگر از شرابی که به زمین می‌ریزند در قبرستان بنوشی، نشئه آن به قدری قوی است که حتی مرده‌ها از قبرهایشان برمی‌خیزند و کفن‌هایشان را درمی‌آورند.
که تا به مژده نیکی چنان کنم شادت
که از تطاول دور زمان، شوی ایمن
هوش مصنوعی: به گونه‌ای تو را خوشحال کنم که با خبرهای خوب، احساس ایمنی و آرامش کنی و نگرانی از گذر زمان را نداشته باشی.
هلا که گر زمن این نغز مژده را شنوی
چو گل به تن بدری از نشاط، پیراهن
هوش مصنوعی: بشتاب و بشنو این خبر شیرین را که اگر بشنوی، همچون گلی شاداب و سرزنده خواهی شد و از شوق مانند گل لباس زیبایی بر تن خواهی کرد.
به مژدگانی من هان بده پیاله می
به خنده لب بگشا چین بر ابروتن مفکن
هوش مصنوعی: برای شادباشی من، یک جام شراب به من بده و لبخند بزن. نگذار چین‌های ابروی تو از بین برود.
بساط عیش بیفکن، اساس بزم بچین
عبیر و عود بسوزان و، عنبر و لادن
هوش مصنوعی: برای برگزاری یک جشن و میهمانی لذت‌بخش، از نشستن بر روی تشک‌های تنگ و بی‌فائده دست بکش و هر چیزی را که برای شادی ضروری است فراهم کن؛ عطرهای معطر و چوب‌های خوشبو را بسوزان و از رایحه‌های دلپذیر مانند عنبر و گل لادن بهره‌مند شو.
که گشته است بر این فصل این مبارک روز
به حکم خالق منان و قادر ذوالمن
هوش مصنوعی: این روز مبارک به اراده و فرمان خداوند قهار و بخشنده، در این فصل به وقوع پیوسته است.
وصی خاتم پیغمبران به امر خدای
علی ولی خدا بهتر از اهل زمن
هوش مصنوعی: وصی آخرین پیامبر، به فرمان خدا، علی ولی خداست و او از تمام مردم زمانه‌اش برتر است.
وصی ختم رسولان و شوهر زهرا
ولی بار خدا، والد حسین و حسن
هوش مصنوعی: او وصی آخرین پیامبر و همسر حضرت زهراست و همچنان بار خدا را بر دوش دارد؛ پدر حسین و حسن است.
قدم به تخت خلافت نهاده با اعزاز
خلیفه گشت به جای نبی به سر و علن
هوش مصنوعی: او با احترام و تشریفات به مقام خلافت رسید و جایگزین پیامبر شد.
شد از خلافت او کور دیدهٔ اعدا
شد از وصایت او چشم دوستان روشن
هوش مصنوعی: به خاطر خلافت او، دشمنان دچار کوری شدند و به واسطه وصایت او، چشم دوستان روشن شد.
شه سریر ولایت، خلیفهٔ برحق
سپهر جاه و جلال و، محیط فهم و فطن
هوش مصنوعی: پادشاهی که در رأس ولایت قرار دارد، جانشین واقعی خداوند در آسمان‌ها و سرشار از عظمت و شکوه است و همه چیز را با درک و هوش خود در بر می‌گیرد.
علی عالی اعلا قسیم جنت و نار
نهنگ بحر یلی، شهسوار قلعه شکن
هوش مصنوعی: علی بزرگ و برجسته، کسی است که به بهشت و جهنم تقسیم می‌کند. او همچون نهنگی دریا، قدرت و عظمت دارد و همچون یک قهرمان، در قلعه‌ها را می‌شکند.
شهی که هادی کل را خلیفه است و وزیر
شهی که ختم رسل را برادر است و ختن
هوش مصنوعی: سلطانی که راهنمای کل رهبری است و وزیر، همان سلطانی که برادر پیامبر آخر الزمان و همسر اوست.
شهنشهی که به زور آوری و صف شکنی
کسی ندیده نظیرش، به زیر چرخ کهن
هوش مصنوعی: شاهی که با قدرت و تسلط خود کسی را به زیر می‌آورد و صفوف دشمنان را می‌شکند، مانند او را هیچ کس در تاریخ ندیده است.
شهنشهی که ز هم بردرید اژدر را
به گاهواره به طفلی، به وقت شرب لبن
هوش مصنوعی: شاهی که نیرویش به حدی است که می‌تواند اژدها را از هم بگسلد، همانند یک نوزاد در گهواره، زمانی که شیر می‌نوشد.
دلاوری که شکستی صف مخالف را
چو شاهباز که افتد میان فوج زغن
هوش مصنوعی: شجاعتی که دشمنانش را شکست داده، مانند شاهینی است که در میان گروهی از کلاغ‌ها فرود می‌آید.
ز نعل مرکب او فرق فرقدان شکند
چو روز رزم، به جولان درآورد توسن
هوش مصنوعی: در مادیانی که از نعل مرکب او می‌آید، ستاره فرقدان را می‌شکند، همان‌طور که در روز جنگ، اسب در میدان به حرکت درمی‌آید.
زمین به لرزه درآمد ز سم مرکب او
به هر زمان که بتازد به روز رزم گرن
هوش مصنوعی: زمین به لرزه می‌افتد زمانی که او با اسبش به میدان جنگ می‌آید و در هر نبردی که به راه می‌اندازد، زلزله‌ای به پا می‌شود.
به روز رزم، ز بس خون پردلان ریزد
به جای سبزه نروید ز خاک جز ریون
هوش مصنوعی: در روزهای نبرد، به اندازه‌ای خون دلیران بر زمین می‌ریزد که دیگر چیزی به جز گیاهان تلخ و ناخواسته از خاک نمی‌روید.
کند دو نیمه تن خصم را ز تیغ دو دم
اگر ز آهن پولاد، باشدش جوشن
هوش مصنوعی: اگر دشمن با شمشیر دوتایی از آهن و فولاد، به نیمه‌های بدن تقسیم شود، در این صورت، او باید زرهی داشته باشد تا از آسیب در امان بماند.
ز حصن حیبر، برکند آهنین در را
بلند کرد به سرپنجه اش به جای مجن
هوش مصنوعی: از دژ حیبر، در آهنی را با دست نیرومندش برداشت و به جای مجنون، آن را بلند کرد.
ز نوک نیزهٔ او سینهٔ هژ بریلان
به روز رزم، مشبک شود چو پر ویزن
هوش مصنوعی: در نبرد، سینه‌ی هژبریلان به وسیله‌ی نوک نیزه او، مانند توری مشبک می‌شود و در نتیجه، شکلی شبیه به پر پرنده پیدا می‌کند.
کسی که سینهٔ او خالی از محبت است
به روز بازپسین، دوزخش بود مسکن
هوش مصنوعی: کسی که در دل خود محبت ندارد، در روز قیامت مکانش جهنم خواهد بود.
به تحت قبهٔ او، خلق را بود ملجاء
به صحن روضهٔ او، خلق را بود مامن
هوش مصنوعی: در سایهٔ وجود او، مردم پناه و refuge دارند و در حریم مقدس او، جایی برای آرامش و امنیت می‌یابند.
شها! مرا ز حضور او مدعا این است
که در جوار تو روزی مرا شود مدفن
هوش مصنوعی: ای جان! آرزویم این است که در کنار تو روزی آرام گیرم و در آغوش محبت تو جایگاه ابدی‌ام شود.
کسیکه خالق ارض و سماست مداحش
زبان «ترکی» در مدح او بود الکن
هوش مصنوعی: شخصی که آفریننده زمین و آسمان است، کسانی که به مدح او سخن می‌گویند به زبان «ترکی» نمی‌توانند به خوبی او را ستایش کنند.
من از کجا و مدیح تو از کجا که زبان
به مدح قنبر تو عاجز است گاه سخن
هوش مصنوعی: من از کجا آمده‌ام و تو از کجا هستی که زبانم نمی‌تواند به خوبی تو را توصیف کند. بعضی اوقات حتی در بیان سخن هم ناتوانم.
مرا که کلب سر کوی دوستان توام
مرا که بی کس و آواره ام ز شهر و وطن
هوش مصنوعی: من که مثل یک سگ در کوچه‌های دوستان تو هستم، کسی هستم که بی‌کس و تنها از شهر و وطنم دور افتاده‌ام.
ز ملک هند نخوانی، اگر به شهر نجف
به عجز و لابه بگیرم به محشرت دامن
هوش مصنوعی: اگر از سرزمین هند نمی‌خوانی، من در شهر نجف با ناله و زاری به درگاهت پناه می‌آورم و دامن تو را می‌گیرم.
همیشه که تا وزد باد نوبهار به دشت
همیشه که تا شقایق دمد ز کوه و دمن
هوش مصنوعی: همیشه در فصل بهار، وقتی که باد ملایم می‌وزد و گل‌های شقایق در دشت و کوه‌های اطراف شکوفا می‌شوند، این زیبایی و طراوت بهاری ادامه دارد.
محب خاص تو بادا همیشه خوشدل و شاد
عدوی پست تو بادا هماره جفت لجن
هوش مصنوعی: دوست خاص تو همیشه خوشدل و شاد باشد، و دشمن پست تو همیشه همچون لجن باقی بماند.
مؤلفان تو را باد تاجشان بر سر
مخالفان تو را باد خاکشان به دهن
هوش مصنوعی: نویسندگان برای تو آرزوی مقام و عزت دارند، در حالی که برای دشمنان تو آرزو می‌کنند به خاک بیفتند و مفتضح شوند.