شمارهٔ ۷۳ - شب هجران
آن پری چهره نگاری که منم خاک درش
میل دارم که شبی تنگ بگیرم ببرش
من نظر جز به جمالش نکنم جایی و، او
روی درهم کشد ار سوی من افتد نظرش
بی وفایی همه آموخته در مکتب و بس
گویی از علم وفا هیچ نباشد خبرش
درپس پرده دل از دست، برد خلقی را
آه اگر پرده فتد از رخ همچون قمرش
به قدم بوسی اش از خاک برون آرم سر
بعد مردن، اگر افتد، به مزارم گذارش
عاشق سوخته دل، پا نکشد از در دوست
چون قلم، گر بشکافند دو صد بار سرش
هر شبی را سحری هست ولی در عجبم
چه شب است این شب هجران، که نباشد سحرش
مرغ هر دل که گشاید به هوایش پر و بال
بشکند عاقبت از سنگ جفا بال و پرش
نه عجب گر بچکد از سخنم شربت و قند
گر شبی بوسه زنم بر لب همچون شکرش
خبرش نیست که شب تا به سحر «ترکی» را
عوض اشک، رود خون دل از چشم ترش
شمارهٔ ۷۲ - قبله نما: جانا! زلب لعل تو یک بوسه مرا بسشمارهٔ ۷۴ - پیر مغان: شنو تو این سخن ای زاهد مرقع پوش!
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آن پری چهره نگاری که منم خاک درش
میل دارم که شبی تنگ بگیرم ببرش
هوش مصنوعی: من به آن زیبای محبوبی که تصویرش در ذهنم نقش بسته، بیاندازه علاقه دارم و آرزو میکنم شبی او را در آغوش بگیرم و به سوی خود ببری.
من نظر جز به جمالش نکنم جایی و، او
روی درهم کشد ار سوی من افتد نظرش
هوش مصنوعی: من نظر خود را فقط به زیبایی او معطوف میکنم و اگر او به من نگاه کند، ممکن است چهرهاش را از من بگرداند.
بی وفایی همه آموخته در مکتب و بس
گویی از علم وفا هیچ نباشد خبرش
هوش مصنوعی: بیوفایی را همه در مکتب آموختهاند و گویی از علم وفا هیچ خبر و آگاهی ندارند.
درپس پرده دل از دست، برد خلقی را
آه اگر پرده فتد از رخ همچون قمرش
هوش مصنوعی: اگر پردهای که بر چهره دل است کنار برود، چه دلیری که درد و حسرت از دست دادن عشق را فاش کند. کاش پرده از چهرهاش کنار برود و زیباییاش چون ماه نمایان شود.
به قدم بوسی اش از خاک برون آرم سر
بعد مردن، اگر افتد، به مزارم گذارش
هوش مصنوعی: وقتی که او را تقدیس میکنم و به خاک احترام میگذارم، حتی بعد از مرگم، اگر به مزارم بیاید، سرم را از خاک بلند میکنم.
عاشق سوخته دل، پا نکشد از در دوست
چون قلم، گر بشکافند دو صد بار سرش
هوش مصنوعی: عاشق دل شکسته هرگز از درِ محبوب خارج نمیشود، حتی اگر صد بار هم او را مورد آسیب قرار دهند، همچون قلمی که در دست نویسنده تا آخرین لحظه کار خود را ادامه میدهد.
هر شبی را سحری هست ولی در عجبم
چه شب است این شب هجران، که نباشد سحرش
هوش مصنوعی: هر شب یک سحر و صبحی دارد، اما من در شگفتم که این شب جدایی چه شبی است که هیچ روشنایی و صبحی ندارد.
مرغ هر دل که گشاید به هوایش پر و بال
بشکند عاقبت از سنگ جفا بال و پرش
هوش مصنوعی: هر که عاشق شود و دلش را به عشق وا کند، در نهایت از سختیها و بیمحبتیها شکست میخورد و پروازش محدود میشود.
نه عجب گر بچکد از سخنم شربت و قند
گر شبی بوسه زنم بر لب همچون شکرش
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر از کلامم شیرینی و لذتی مانند شربت و قند به وجود آید، چرا که اگر شبی لبم را به لب او بزنم، همانند شکر احساس خوشایندی پیدا میکنم.
خبرش نیست که شب تا به سحر «ترکی» را
عوض اشک، رود خون دل از چشم ترش
هوش مصنوعی: او نمیداند که شب تا صبح به جای اشک، خون دل از چشمهایش میریزد.

ترکی شیرازی