شمارهٔ ۷۱ - محرم راز
راز عشق تو با که گویم باز
که مرا جز تو نیست محرم راز
از تو گر جمله ناز هست و عتاب
نیست از من، به غیر عجز و نیاز
ای که بر رخش عزتی تو سوار!
از بر ما بر این شتاب متاز
چند دایم به خویش پردازی
چند روزی به حال ما پرداز
جان فدا سازمت به شکرانه
که ببینم به کام خویشت باز
هر چه روزم به هجر رفت به شام
عمر کوته شد و امید دراز
دست از دامنت رها نکنم
گر کنی صد هزار عشوه و ناز
این جفاها که می کنی تو به من
نکند با کبوتری، شهباز
بخت آخر، نصیب «ترکی» کرد
یار دشمن نواز و دوست گداز
شمارهٔ ۷۰ - رایحهٔ مشک: شورچه شرابی ست که بر سر زده ای بازشمارهٔ ۷۲ - قبله نما: جانا! زلب لعل تو یک بوسه مرا بس
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
راز عشق تو با که گویم باز
که مرا جز تو نیست محرم راز
هوش مصنوعی: راز عشق تو را با کی در میان بگذارم، زیرا جز تو کسی نیست که به این راز آگاه باشد و بتواند آن را درک کند.
از تو گر جمله ناز هست و عتاب
نیست از من، به غیر عجز و نیاز
هوش مصنوعی: اگر تمام زیباییها و ناز تو وجود دارد و از من هیچ چیزی جز ناتوانی و نیاز نیست، پس چه انتظاری میتوان داشت؟
ای که بر رخش عزتی تو سوار!
از بر ما بر این شتاب متاز
هوش مصنوعی: ای کسی که بر اسب زیبایت افتخار داری! بر ما از این سرعت و شتابت نگران نباش.
چند دایم به خویش پردازی
چند روزی به حال ما پرداز
هوش مصنوعی: مدت زیادی به خودت مشغول نباش و برای مدتی هم به حال و روز ما توجه کن.
جان فدا سازمت به شکرانه
که ببینم به کام خویشت باز
هوش مصنوعی: جانم را فدای تو میکنم تا به خاطر شکرگزاری، تو را در آرامش و خوشحالی ببینم.
هر چه روزم به هجر رفت به شام
عمر کوته شد و امید دراز
هوش مصنوعی: هر چه روزهایم را به خاطر جدایی گذراندم، شبهای عمرم کوتاهتر شده و امیدهایم طولانیتر.
دست از دامنت رها نکنم
گر کنی صد هزار عشوه و ناز
هوش مصنوعی: هرچقدر که تو جلوهگری و ناز کنی، من هرگز از تو دست نخواهم کشید.
این جفاها که می کنی تو به من
نکند با کبوتری، شهباز
هوش مصنوعی: این کارهایی که تو به من میکنی، شبیه به این است که با یک کبوتر برخورد کنیم، در حالی که تو شهباز و باهوش هستی.
بخت آخر، نصیب «ترکی» کرد
یار دشمن نواز و دوست گداز
هوش مصنوعی: در نهایت، سرنوشت به «ترکی» تعلق پیدا کرد؛ او که دوستی را نوازش میکند و دشمن را دلسوزی میکند.

ترکی شیرازی