شمارهٔ ۴۰ - گلشن وصل
از من ای دوست! تو را مهر بریدن عجب است
در حق من سخن غیر، شنیدن عجب است
جان من آمده از حسرت لعل تو به لب
لب چون لعل تو را غیر مکیدن عجب است
بر سر کوی تو یک عمر نشستن، سهل است
نمک وصل تو روزی، نچشیدن عجب است
آهوی چشم تو نخجیر کند شیران را
آهو اندر عقب شیر دویدن عجب است
از تو ای خواجه! که صد بنده به یک بوسه خری
بندهٔ مثل منی را نخریدن عجب است
چشم را چشم کبودان، سیه از سرمه کنند
از تو بر چشم سیه، سرمه کشیدن عجب است
گر خلد خار فراق تو به جانم نه عجب
گلی از گلشن وصل تو نچیدن عجب است
نیش فصاد ز دست تو گشاید رگ خون
خونش از چشم من زار، چکیدن عجب است
جان فدا کردن «ترکی» به تو نبود عجبی
جان فدا کردن و، روی تو ندیدن عجب است
شمارهٔ ۳۹ - زلف گره گیر: باز دیوانه شدم من، غل و زنجیر کجاست؟شمارهٔ ۴۱ - شرط دوستی: روز نخست، دل به تو دادم عبث عبث
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از من ای دوست! تو را مهر بریدن عجب است
در حق من سخن غیر، شنیدن عجب است
هوش مصنوعی: ای دوست! چطور ممکن است تو بیمهر و محبت از من فاصله بگیری و اینکه دربارهام حرفهای غیرواقعی بشنوی، چیز عجیبی است.
جان من آمده از حسرت لعل تو به لب
لب چون لعل تو را غیر مکیدن عجب است
هوش مصنوعی: جان من به خاطر آرزو و حسرت برای دیدن لبت به تنگ آمده است؛ بنابراین، عجیب نیست که کسی جز من نتواند این زیبایی را حتی لمس کند.
بر سر کوی تو یک عمر نشستن، سهل است
نمک وصل تو روزی، نچشیدن عجب است
هوش مصنوعی: نشستن در کنار کوی تو برای همیشه کاری آسان است، اما این که هفتهای یک بار هم طعم وصال تو را نچشیم، واقعاً جای تعجب دارد.
آهوی چشم تو نخجیر کند شیران را
آهو اندر عقب شیر دویدن عجب است
هوش مصنوعی: چشمان تو مانند آهویی است که میتواند شکارچیان را به دنبال خود بکشاند. همین که آهویی به سمت شیرها میدود، واقعاً شگفتانگیز است.
از تو ای خواجه! که صد بنده به یک بوسه خری
بندهٔ مثل منی را نخریدن عجب است
هوش مصنوعی: ای بزرگوار! عجیب است که تو با یک بوسه میتوانی صد بنده را خریداری کنی، اما بندهای مثل من را نخرند.
چشم را چشم کبودان، سیه از سرمه کنند
از تو بر چشم سیه، سرمه کشیدن عجب است
هوش مصنوعی: چشمهای کبود به خاطر تو از سرمه سیاه میشوند. واقعاً جالب است که بر چشم سیاه تو، سرمه بکشند.
گر خلد خار فراق تو به جانم نه عجب
گلی از گلشن وصل تو نچیدن عجب است
هوش مصنوعی: اگرچه دوری و فراق تو برایم زجرآور است، اما این جای تعجب دارد که من نتوانم از زیباییهای وصال تو بهرهمند شوم.
نیش فصاد ز دست تو گشاید رگ خون
خونش از چشم من زار، چکیدن عجب است
هوش مصنوعی: زهر زنبور ز دست تو رگ خونم را میگشاید و اشکم از چشمانم میریزد؛ چکیدن اشک واقعاً شگفتانگیز است.
جان فدا کردن «ترکی» به تو نبود عجبی
جان فدا کردن و، روی تو ندیدن عجب است
هوش مصنوعی: فدای تو شدن و جان را برایت دادن چندان عجیب نیست، اما جان را فدای تو کردن و در عین حال نتوانستن روی تو را دیدن، واقعاً شگفتآور است.