شمارهٔ ۳۳ - هزار انگشت
اگر زنی به دل زخمم ای نگار، انگشت
تو را، زخون دلم می شود نگار، انگشت
من از کمان نگاه تو خورده ام تیری
که جا نموده مرا بر جگر چهار، انگشت
بجز تو چشم، من از روزگار پوشیدم
مرا به چشم فرو برده روزگار، انگشت
زدم به ابرویت انگشت و سخت ترسیدم
که کس چگونه رساند به ذوالفقار، انگشت
ز سوز آتش، انگشت من چو آب شود
اگر اشاره کنم سوی کوهسار، انگشت
ز گرمی تب عشق، این تن بلاکش من
چنان بود که گذارد کسی به نار، انگشت
تنم ز بس شده لاغر ز عشق، جانب من
شود دراز، ز هر گوشه و کنار، انگشت
ز بوی دست تو خیزم ز زیر سنگ مزار
مرا اگر بگذاری تو بر مزار، انگشت
بهای بوسه اگر جان طلب کنی بنهم
پی قبول، بر این چشم اشکبار، انگشت
مرا چو در نظر، آن لعل آبدار آید
گزم ز حسرت آن لعل آبدار، انگشت
چو نقش مهر بماند نشان انگشتم
اگر گذارمت آهسته بر عذار، انگشت
حساب روز فراقت کجا؟ توان شمرم
به دست من بود ار فی المثل هزار انگشت
رقم چگونه کنی شرح حال خود «ترکی»
تو را که نیست زمانی به اختیار، انگشت
شمار معنی انگشت کی تمام شود؟
اگر شماره کنی تا صف شمار، انگشت.
شمارهٔ ۳۲ - صد هزار دست: جانا! مکش به زلف چو مشک تتار، دستشمارهٔ ۳۴ - آه سحرگاه: آنکه هر شب به فلک، شعله کشد آه من است
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اگر زنی به دل زخمم ای نگار، انگشت
تو را، زخون دلم می شود نگار، انگشت
هوش مصنوعی: اگر تو دلی مرا زخم کردهای، انگشتت به نشان درد و رنج من به خون دل من آغشته میشود.
من از کمان نگاه تو خورده ام تیری
که جا نموده مرا بر جگر چهار، انگشت
هوش مصنوعی: من از نگاه تو ضربهای خوردهام که چنان عمیق است که انگار بر جسم من اثر گذاشته و جراحتی به جا گذاشته است.
بجز تو چشم، من از روزگار پوشیدم
مرا به چشم فرو برده روزگار، انگشت
هوش مصنوعی: من به جز تو از هیچچیز و هیچکسی نمیبینم و دیگر به روزگار اعتماد ندارم، چرا که زمان با بیرحمی مرا به چالش کشیده و به عمق غمهایش فرو برده است.
زدم به ابرویت انگشت و سخت ترسیدم
که کس چگونه رساند به ذوالفقار، انگشت
هوش مصنوعی: من به ابرویت با انگشت اشاره کردم و از ترس سختی که داشتم، فکر کردم کسی چگونه میتواند به شمشیر ذوالفقار نزدیک شود.
ز سوز آتش، انگشت من چو آب شود
اگر اشاره کنم سوی کوهسار، انگشت
هوش مصنوعی: اگر من به کوهها اشاره کنم، انگشتم به قدری به خاطر سوز آتش میسوزد که مثل آب میشود.
ز گرمی تب عشق، این تن بلاکش من
چنان بود که گذارد کسی به نار، انگشت
هوش مصنوعی: به دلیل شدت احساسات و عشق، بدن من به قدری داغ شده بود که گویی میتوانستم انگشت خود را روی آتش بگذارم.
تنم ز بس شده لاغر ز عشق، جانب من
شود دراز، ز هر گوشه و کنار، انگشت
هوش مصنوعی: به خاطر عشق، بدنم به شدت لاغر شده و طولانی میشود، طوری که از هر سمت و گوشه، انگشتانم به بیرون میآیند.
ز بوی دست تو خیزم ز زیر سنگ مزار
مرا اگر بگذاری تو بر مزار، انگشت
هوش مصنوعی: به خاطر عطر و بوی دست تو از زیر سرم بالا میآیم، اگر تو اجازه بدهی که بر مزار من انگشت بگذاری.
بهای بوسه اگر جان طلب کنی بنهم
پی قبول، بر این چشم اشکبار، انگشت
هوش مصنوعی: اگر بهای یک بوسه جانم را بپردازی، با کمال میل، اشکهای این چشمانم را با انگشت پاک میکنم.
مرا چو در نظر، آن لعل آبدار آید
گزم ز حسرت آن لعل آبدار، انگشت
هوش مصنوعی: هرگاه آن گوهری در نظر من بیافتد، انگشت خود را از حسرت آن گوهر زیبا، میزنم.
چو نقش مهر بماند نشان انگشتم
اگر گذارمت آهسته بر عذار، انگشت
هوش مصنوعی: اگر من انگشتم را به آرامی بر صورتت بگذارم، مانند نشانی از مهر و محبت بر جای خواهد ماند.
حساب روز فراقت کجا؟ توان شمرم
به دست من بود ار فی المثل هزار انگشت
هوش مصنوعی: من نمیتوانم روزهای جداییات را حساب کنم، زیرا اگر بخواهم این کار را بکنم، حتی اگر هزار انگشت هم داشته باشم، باز هم نمیتوانم به درستی آنها را بشمارم.
رقم چگونه کنی شرح حال خود «ترکی»
تو را که نیست زمانی به اختیار، انگشت
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی داستان زندگیات را توضیح دهی وقتی که هیچ زمان و اختیاری برای این کار نداری؟
شمار معنی انگشت کی تمام شود؟
اگر شماره کنی تا صف شمار، انگشت.
هوش مصنوعی: تعداد معانی و مفاهیمی که میتوانیم از یک موضوع استخراج کنیم مشخص نیست و هیچ وقت تمام نمیشود. اگر بخواهی این معانی را به تعداد بشماری، به تعداد انگشتانت هم نمیرسی.