گنجور

ساقی نامه

بیا ساقی ای مقتدای طرب!
بیا ای تو داماد بنت‌العنب!
دل مرده‌ام را به می زنده کن
که از شور مستی بگویم سخن!
بیا ساقی ای آب و رنگ بهار
بیا ای فلاطون حکمت‌شعار!
به معجون رز کن دلم را قوی
که نامش بود شربت عیسوی
بیا ساقی ای آفتاب گرم
که بی‌باده عمریست دردسرم!
نه صندل به دفع خمارش دواست
مرا جرعه‌ای می به از کیمیاست!
بیا ساقی هنگام نوش می است
بهار طرب را خزان در پی است!
تغافل مکن بس که دوران دون
به یک دم کند عیش ما را زبون!
بیا ساقی باب مغان باز کن
به رندان مخمور آواز کن
که میخانه بکشاد پیر سها
رسد هرکه نوشد ز شاه و گدا!
بیا ساقی معجون آتش‌مزاج
که جز او به دردم نباشد علاج
خدا را دل ریش من کن دوا
که افتادگان را تویی رهنما!
بیا ساقی عالم ندارد مدار
همان باده صاف از خم برآر
که با هم بنوشیم و عیشی کنیم
زمانی ز اندوه و کلفت رهیم
بیا ساقی مشتاق روی توام
اسیر خم جعد موی توام!
مهیاست اسباب بزم و طرب
به جز رشحه شوق ماء عنب
بیا ساقی ای صدر مجلس نشین
تو را ملک خوبی به زیر نگین!
تویی بانی طاق قصر مغان
تویی حکمران خراباتیان!
بیا ساقی ای عارضت بوستان
لبت برگ گل چهره‌ات ارغوان
ز زلفت بیاشفته سنبل به باغ
ز رخسار ماهت شده لاله داغ!
بیا ساقیا جان‌فدای توام
تو شاهی به مغ من گدای توام!
رسیدم به دربار میخانه‌ات
بده جرعه‌ای می ز پیمانه‌ات
بیا ساقیا آفتابا مها
فلک‌رتبه مسندنشینا شها
که عهد بعیدیست بی‌باده‌ام
ز شادی بسی دور افتاده‌ام!
بیا ساقی ای آبروی مغان
بیا ای تو مطلوب پیر و جوان!
مرا کرد اندیشه دهر پیر
جوان ساز با باده‌ام دست گیر!
بیا ساقیا نوبهارم رسید
به طرف چمن سرو سر برکشید!
چو با سایه سرو در پای جو
به من ده ز سر جوش می یک سبو!
بیا ساقی مینای می را برآر
که برده شعور حریفان خمار!
به جامی که جمشید حسرت برد
بده تا گریبان غم را درد!
بیا ساقی گل خنده زد در چمن
پریشان ز باد صبا شد سمن!
می صاف را ساغر از لاله کن
ز دل دفع غم‌های صدساله کن!
بیا ساقیا کوه و صحرا و دشت
سراپا چو خط لب یار گشت!
جهان رونق از خضر رهبر گرفت
دلم میل مینا و ساغر گرفت
بیا ساقیا ساز عیش افتتاح
نما بکر رز را به شادی نکاح!
خطیب صراحی بکن خطبه سر
به آهنگ قل‌قل به صدر شور و شر!
بیا ساقی ای مایه خرمی
بیا ای گل گلشن بی‌غمی!
هم‌آهنگ فریاد چون بلبلم
ز مینات مشتاق یک قل‌قلم
بیا ساقی مجبور دوران شدم
فلک بر سر آورد روز بدم
به یک ساغر می مرا گیر دست
که من از ازل آمدم میْ‌پرست
بیا ساقی ای دستگیر همه
تویی در خرابات پیر همه
تو را سبحه از دان انگور شوق
تو را سجده بر طاق ابروی ذوق
بیا ساقی صبح بناگوش تو
بیا ساقی لب‌های میْ‌نوش تو
یکی از سپهر طرب دم زند
یکی خنده بر حال ماتم زند!
بیا ساقی می ده که مستم کند
ز مستی مرا بت‌پرستم کند!
سجود آورم طاق ابروت را
بتان را پرستم نه طاغوت را!
بیا ساقی ایجاد میخانه ساز
ز لای ته باده پیمانه ساز
که پیمانه از لای می گر کنی
کجا فکر اسکندر و کی کنی؟!
بیا ساقی افتادم از یار دور
به جامی که بخشد دلم را سرور
کرم کن مرا زآنکه هستم غریب
ز هجران دلدار و بعد حبیب
بیا ساقی ای من غلام درت
تو شاهی و من کمترین چاکرت!
به مخموری‌ام جام شاهانه ده
مرا گر دهی می به پیمانه ده!
بیا ساقی مردم من از دوری‌ات
چو آیینه محوم ز مهجوری‌ات
بیا عکس رخساره خود نما
که تا دیده‌ام را فزاید جلا!
بیا ساقی از باده کن راضی‌ام
برد فکر مستقبل و ماضی‌ام!
ز مخموری می مرا حال بین
تنم گشته از ضعف چون نال بین!
بیا ساقی سوسن زبان ثنا
برآورده است تاک دست دعا
یکی می‌فرستد ثنای تو را
به آمن کشاده یکی پنجه را
بیا ساقی با دیده اشکبار
به راهت شده چشم نرگس دو چار
که تا سرو قدت تماشا کند
چو با قمری این راز افشا کند
بیا ساقی ای نخل شادی‌ثمر
بیا ای صنوبرقد موکمر!
از آن می که تاکش صنوبر بود
ز کیفیتش شور محشر بود!
بیا ساقیا فصل نوروز شد
گل باغ از تو دل‌افروز شد!
قدح گیر با دست بیضای خود
تنک‌ظرف میخواره کن آزمود
بیا ساقی عمر تو جاوید باد
مرا روز وصل تو آمد به یاد!
رفو چاک روی فراقم نما
ز موج می وصل کن رشته را!
بیا ساقی ای اختر شب‌فروز
بیا ای رخت شمع پروانه‌سوز!
به گرد سرت همچو پروانه‌ام
بده می که مشتاق پیمانه‌ام!
بیا ساقی ای چهره‌ات صبح دیر
بیا عاقبت از تو گردد به خیر
بکن مست از زور می هو کشم
همه رخت خود جانب او کشم!
بیا ساقی ای نور چشمان من
بیا ساقی ای رونق جان من!
ز هجر تو از دیده‌ام رفته نور
میم ده که دورم ز عقل و شعور!

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا ساقی ای مقتدای طرب!
بیا ای تو داماد بنت‌العنب!
هوش مصنوعی: ای ساقی، ای پیشوای شادی! بیا و خوشحالی را به ما آور، تو که به مانند داماد انگور هستی!
دل مرده‌ام را به می زنده کن
که از شور مستی بگویم سخن!
هوش مصنوعی: دل بی‌احساس و مرده‌ام را با شراب زنده کن تا بتوانم از شادی و نشئگی صحبت کنم!
بیا ساقی ای آب و رنگ بهار
بیا ای فلاطون حکمت‌شعار!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی با رنگ و بوی بهار، بیا که تو مثل سقراط، سخنان عمیق و حکمت‌آموزی داری!
به معجون رز کن دلم را قوی
که نامش بود شربت عیسوی
هوش مصنوعی: دلم را با ترکیبی از گل رز محکم کن که نام آن دارویی است که به عیسی نسبت داده شده.
بیا ساقی ای آفتاب گرم
که بی‌باده عمریست دردسرم!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، ای نور خورشید گرم، که بدون شراب مدت زیادی است که در زحمت و مشقت هستم!
نه صندل به دفع خمارش دواست
مرا جرعه‌ای می به از کیمیاست!
هوش مصنوعی: بهتر است به جای استفاده از صندل برای رفع خمار، فقط یک جرعه‌ی می می‌تواند برای من موثرتر باشد.
بیا ساقی هنگام نوش می است
بهار طرب را خزان در پی است!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، وقتی دورهم نوشیدن می داریم، بدان که بهار شادی و خوشی در حال پایان است و خزان در راه است!
تغافل مکن بس که دوران دون
به یک دم کند عیش ما را زبون!
هوش مصنوعی: بی‌توجهی نکن، زیرا زندگی پست می‌تواند در یک لحظه لذت‌های ما را به خاک ذلت بکشاند!
بیا ساقی باب مغان باز کن
به رندان مخمور آواز کن
هوش مصنوعی: بیا و درب میخانه را باز کن و به می‌نوشان مست آواز بده.
که میخانه بکشاد پیر سها
رسد هرکه نوشد ز شاه و گدا!
هوش مصنوعی: هر کسی که از شراب میخانه بنوشد، چه از شاه و چه از گدا، به رستگاری و فضیلت خواهد رسید.
بیا ساقی معجون آتش‌مزاج
که جز او به دردم نباشد علاج
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، مشروبی بیار که خاصیتش آتشین است، چون جز این نوشیدنی، درمان دیگری برای درد و رنج من وجود ندارد.
خدا را دل ریش من کن دوا
که افتادگان را تویی رهنما!
هوش مصنوعی: ای خدا، دل آزرده من را شفا ببخش، زیرا تو تنها راهنمای کسانی هستی که ناامید و افتاده‌اند.
بیا ساقی عالم ندارد مدار
همان باده صاف از خم برآر
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، دنیا هیچ ارزشی ندارد، همان باده زلال را از کاسه بیرون بیاور.
که با هم بنوشیم و عیشی کنیم
زمانی ز اندوه و کلفت رهیم
هوش مصنوعی: بیایید با هم نوشیدنی بنوشیم و لذت ببریم، تا زمانی که از غم و اندوه رهایی پیدا کنیم.
بیا ساقی مشتاق روی توام
اسیر خم جعد موی توام!
هوش مصنوعی: بیا و به من شراب بده، من عاشق چهره‌ات هستم و به خاطر پیچ و تاب موی تو به اسیری درآمده‌ام!
مهیاست اسباب بزم و طرب
به جز رشحه شوق ماء عنب
هوش مصنوعی: برای شادی و خوشی همه چیز مهیاست، جز اینکه ذره‌ای از شوق و اشتیاق برای نوشیدن شراب وجود ندارد.
بیا ساقی ای صدر مجلس نشین
تو را ملک خوبی به زیر نگین!
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و به ما بپیوند که تو در جایگاه بهترین‌ها نشسته‌ای و زیبایی‌های تو مانند نگینی ارزشمند است.
تویی بانی طاق قصر مغان
تویی حکمران خراباتیان!
هوش مصنوعی: تو سازنده و بنیان‌گذار عجب و زیبایی، تو فرمانروا و سرپرست افرادی هستی که در میخانه‌ها به سر می‌برند!
بیا ساقی ای عارضت بوستان
لبت برگ گل چهره‌ات ارغوان
هوش مصنوعی: این بیت به دعوت از ساقی اشاره دارد تا از زیبایی و طراوت چهره‌ی محبوب، که مانند باغی پر از گل و رنگارنگ است، لذت ببرد. در حقیقت، شاعر از ساقی می‌خواهد که زیبایی و شادابی آن شخص را ستایش کند و از نعمت‌های زندگی بهره‌برداری کند.
ز زلفت بیاشفته سنبل به باغ
ز رخسار ماهت شده لاله داغ!
هوش مصنوعی: از زلف تو سنبل باغ به هم ریخته و از چهره‌ات گل لاله به رنگ داغ و سوزش شده است!
بیا ساقیا جان‌فدای توام
تو شاهی به مغ من گدای توام!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، جانم را فدای تو می‌کنم. تو شاهی و من فقط یک گدای تو هستم!
رسیدم به دربار میخانه‌ات
بده جرعه‌ای می ز پیمانه‌ات
هوش مصنوعی: به محضر tavern تو رسیدم، لطفاً یک جرعه از شراب خودت به من بده.
بیا ساقیا آفتابا مها
فلک‌رتبه مسندنشینا شها
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و به ما بنما آفتاب درخشان را که در آسمان زیبا و بلند نشسته است.
که عهد بعیدیست بی‌باده‌ام
ز شادی بسی دور افتاده‌ام!
هوش مصنوعی: از عهدی دور شده‌ام که بدون شراب شادابی‌ام بسیار کاهش یافته است.
بیا ساقی ای آبروی مغان
بیا ای تو مطلوب پیر و جوان!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، تو که مورد توجه همه هستی، چه پیرها و چه جوان‌ها، و نماد زیبایی و احترام مغان هستی!
مرا کرد اندیشه دهر پیر
جوان ساز با باده‌ام دست گیر!
هوش مصنوعی: اندیشه‌های زندگی مرا به جوانی و شادابی می‌کشاند، ای شراب! مرا در این مسیر یاری کن!
بیا ساقیا نوبهارم رسید
به طرف چمن سرو سر برکشید!
هوش مصنوعی: بیفزای زیانی و سرور، چون بهار دوباره به زندگی‌ام رسیده و چمن‌زار نیز پر از زیبایی است!
چو با سایه سرو در پای جو
به من ده ز سر جوش می یک سبو!
هوش مصنوعی: وقتی که زیر سایه درخت سرو و کنار جوی آب نشسته‌ام، لطفا یک ظرف از شراب پر از شور و حال به من بده!
بیا ساقی مینای می را برآر
که برده شعور حریفان خمار!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، جام می را بلند کن چون که دیگران مست و بی‌خبرند!
به جامی که جمشید حسرت برد
بده تا گریبان غم را درد!
هوش مصنوعی: به جشنی که جمشید در گذشته آرزو داشته است، بگذار درد و غم را فراموش کنیم و لحظه‌ای شاد باشیم!
بیا ساقی گل خنده زد در چمن
پریشان ز باد صبا شد سمن!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، گل در میان چمن خندیده است و به خاطر نسیم ملایم صبح، سمن‌ها به هم ریخته و پریشان شده‌اند!
می صاف را ساغر از لاله کن
ز دل دفع غم‌های صدساله کن!
هوش مصنوعی: شراب زلال را در جام بریز و با آن غم‌های انبوه سال‌ها را از دل خود دور کن!
بیا ساقیا کوه و صحرا و دشت
سراپا چو خط لب یار گشت!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، هنگامی که کوه‌ها، دشت‌ها و صحراها به زیبایی و لطافت لب‌های یار می‌رسند!
جهان رونق از خضر رهبر گرفت
دلم میل مینا و ساغر گرفت
هوش مصنوعی: دنیا با هدایت خضر، سرشار و پربار شد و دل من به می و جام تمایل پیدا کرد.
بیا ساقیا ساز عیش افتتاح
نما بکر رز را به شادی نکاح!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، جشن و شادی را شروع کن و گل سرخ را به مناسبت عروسی با خوشحالی بچین!
خطیب صراحی بکن خطبه سر
به آهنگ قل‌قل به صدر شور و شر!
هوش مصنوعی: ای خطیب، آماده باش تا با صدای دلنشین و آهنگین خطبه‌ات را بخوانی و شور و شوق را در دل‌ها زنده کنی!
بیا ساقی ای مایه خرمی
بیا ای گل گلشن بی‌غمی!
هوش مصنوعی: بیا و با خوش‌مزگیرات روح ما را شاد کن، بیا ای گل زیبا و بی‌دغدغه!
هم‌آهنگ فریاد چون بلبلم
ز مینات مشتاق یک قل‌قلم
هوش مصنوعی: صدای من مانند فریاد بلبل است، که از عشق به معشوق خود، با شوق و هیجان به سرودن شعر و نغمه‌پردازی می‌پردازد.
بیا ساقی مجبور دوران شدم
فلک بر سر آورد روز بدم
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا که از شدت روزگار و سختی‌هایی که بر من رفته، به تنگ آمده‌ام.
به یک ساغر می مرا گیر دست
که من از ازل آمدم میْ‌پرست
هوش مصنوعی: مرا در یک جام بگیر که من از همان ابتدا عاشق شراب بوده‌ام.
بیا ساقی ای دستگیر همه
تویی در خرابات پیر همه
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو تنها پشتیبان و یاری‌دهنده‌ی همه هستی و در این میخانه همواره پیره‌زن حکمت و تجربه در کنار توست.
تو را سبحه از دان انگور شوق
تو را سجده بر طاق ابروی ذوق
هوش مصنوعی: تو همچون تسبیحی هستی که از دانه‌های انگور ساخته شده، و عشق تو باعث می‌شود که بر زیبایی ابروهایت سجده کنم.
بیا ساقی صبح بناگوش تو
بیا ساقی لب‌های میْ‌نوش تو
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، صبح در و دیوار تو را می‌بینم، بیا و لب‌های نوشیدنی‌ات را به من نشان بده.
یکی از سپهر طرب دم زند
یکی خنده بر حال ماتم زند!
هوش مصنوعی: یکی از آسمان شادی صحبت می‌کند و دیگری در حالی که در غم و اندوه است، می‌خندد.
بیا ساقی می ده که مستم کند
ز مستی مرا بت‌پرستم کند!
هوش مصنوعی: بیا، ای ساقی! شرابی به من بده که مرا به حالت مستی بیندازد و از عشق و محبت معشوقم بی‌خبر کند.
سجود آورم طاق ابروت را
بتان را پرستم نه طاغوت را!
هوش مصنوعی: من به ابروی تو سجده می‌کنم و فقط به خدایان تو احترام می‌گذارم، نه به قدرت‌های ظالم!
بیا ساقی ایجاد میخانه ساز
ز لای ته باده پیمانه ساز
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، میخانه را برپا کن و از ته این باده، پیمانه‌ای درست کن.
که پیمانه از لای می گر کنی
کجا فکر اسکندر و کی کنی؟!
هوش مصنوعی: این جمله به این مفهوم اشاره دارد که هنگامی که به شادمانی و لذت‌های زودگذر می‌پردازی، نباید به افکار و آرزوهای بزرگ و بلندپروازانه فکر کنی. در واقع، وقتی در حال لذت بردن از زندگی هستی، باید از آن لحظه و تجربه‌ی حاضر بهره‌مند شوی و به مسائل بزرگتر و آینده فکر نکنی.
بیا ساقی افتادم از یار دور
به جامی که بخشد دلم را سرور
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، من از یارم دور افتاده‌ام و به جامی نیاز دارم که دل مرا شاد کند و آرامش ببخشد.
کرم کن مرا زآنکه هستم غریب
ز هجران دلدار و بعد حبیب
هوش مصنوعی: مرا یاری کن، زیرا به خاطر دوری از محبوبم احساس تنهایی و غریب بودن می‌کنم.
بیا ساقی ای من غلام درت
تو شاهی و من کمترین چاکرت!
هوش مصنوعی: ای ساقی، به نزد من بیا! تو بزرگ و پادشاهی و من فقط یک خدمتگزار کوچک تو هستم.
به مخموری‌ام جام شاهانه ده
مرا گر دهی می به پیمانه ده!
هوش مصنوعی: به من شراب بده تا در حالت سرخوشی به سر بروم، اگر می‌خواهی به من چیزی بدهی، لطفاً آن را با ظرف پرشکوهی به من بده.
بیا ساقی مردم من از دوری‌ات
چو آیینه محوم ز مهجوری‌ات
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، من به خاطر دوری تو مانند آیینه‌ای هستم که از غم جدایی‌ات در هم شکسته و محو شده‌ام.
بیا عکس رخساره خود نما
که تا دیده‌ام را فزاید جلا!
هوش مصنوعی: بیا چهره‌ات را به من نشان بده تا چشمم بیشتر روشنایی بگیرد!
بیا ساقی از باده کن راضی‌ام
برد فکر مستقبل و ماضی‌ام!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، با شراب مرا خوشحال کن؛ من از نگرانی آینده و گذشته‌ام رها شده‌ام!
ز مخموری می مرا حال بین
تنم گشته از ضعف چون نال بین!
هوش مصنوعی: از مستی و خوشحالی من حال پر از ناتوانی در بدنم افتاده، مانند وضعیت کسی است که ناله می‌کند.
بیا ساقی سوسن زبان ثنا
برآورده است تاک دست دعا
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، گل سوسن زبانی برای ستایش گشوده است و تاک (شراب) دست نیاز و دعا به سوی آسمان بلند کرده است.
یکی می‌فرستد ثنای تو را
به آمن کشاده یکی پنجه را
هوش مصنوعی: یک نفر به ستایش تو مشغول است و دیگری در حال مبارزه و تلاش است.
بیا ساقی با دیده اشکبار
به راهت شده چشم نرگس دو چار
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، با چشم‌های پر از اشک به سراغت آمده‌ام و چشم‌های نرگس به خاطر تو غمگین و نگران شده‌اند.
که تا سرو قدت تماشا کند
چو با قمری این راز افشا کند
هوش مصنوعی: تا زمانی که قامت زیبای تو را تماشا کند، این راز را با پرنده‌ای همراز کند.
بیا ساقی ای نخل شادی‌ثمر
بیا ای صنوبرقد موکمر!
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و به ما خوشی‌ها را بیاور، بیا ای درخت بلند و زینتی که شکوفه‌های شادی به بار می‌آوری!
از آن می که تاکش صنوبر بود
ز کیفیتش شور محشر بود!
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف درخت تاک و صنوبر می‌پردازد. شاعر اشاره می‌کند که تاک، به خاطر شباهتش به صنوبر، ویژگی‌هایی خاص دارد که باعث ایجاد شور و هیجان می‌شود. این منظور به نوعی به عواطف و احساسات انسانی ارتباط دارد و نشان‌دهنده تأثیر طبیعت بر روح و روان انسان است.
بیا ساقیا فصل نوروز شد
گل باغ از تو دل‌افروز شد!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، فصل بهار فرا رسیده و گل‌های باغ با وجود تو شاداب و دل‌انگیز شده‌اند!
قدح گیر با دست بیضای خود
تنک‌ظرف میخواره کن آزمود
هوش مصنوعی: لیوان را با دست گرد و بیضی خود بگیر و بی‌توجه به محدودیت‌های ظاهری، مستی و خوش‌گذرانیت را تجربه کن.
بیا ساقی عمر تو جاوید باد
مرا روز وصل تو آمد به یاد!
هوش مصنوعی: ای ساقی، امیدوارم عمر تو همیشه طولانی باشد. به خاطر روز وصال تو یاد تو در ذهنم زنده شده است!
رفو چاک روی فراقم نما
ز موج می وصل کن رشته را!
هوش مصنوعی: چاک روی دلتنگی‌ام را با محبت پر کن و با موج خوشی به من نزدیک شو!
بیا ساقی ای اختر شب‌فروز
بیا ای رخت شمع پروانه‌سوز!
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، ای ستاره‌ای که شب را روشن می‌کنی، بیا! چهره‌ات همچون شمعی است که پروانه‌ها را می‌سوزاند.
به گرد سرت همچو پروانه‌ام
بده می که مشتاق پیمانه‌ام!
هوش مصنوعی: به دور تو مانند پروانه می‌چرخم، به من اجازه بده که از می نوشیدنی که دوست دارم، بهره‌مند شوم!
بیا ساقی ای چهره‌ات صبح دیر
بیا عاقبت از تو گردد به خیر
هوش مصنوعی: بیا ای ساقی، چهره‌ات مانند صبح است، هرچند که دیر می‌رسی. امیدوارم در نهایت همه چیز به خوبی پیش برود.
بکن مست از زور می هو کشم
همه رخت خود جانب او کشم!
هوش مصنوعی: اگر از نوشیدن شراب به شدت سرمست شوم، تمام بار و بنه‌ام را به سمت او می‌کشم!
بیا ساقی ای نور چشمان من
بیا ساقی ای رونق جان من!
هوش مصنوعی: ای ساقی، تو که روشنی چشمانم هستی، بیا و هر چه رونق و انگیزه‌ام است، به من ارائه کن!
ز هجر تو از دیده‌ام رفته نور
میم ده که دورم ز عقل و شعور!
هوش مصنوعی: از دوریت، چشمانم بی‌نور شده‌اند و به خاطر دوری از تو، از عقل و شعورم بی‌بهره هستم!