شمارهٔ ۲ - مسدس ترجیع بند
از رخت آیینه تا لذت دیدار گرفت
وز نگاه دگران جانب خود عار گرفت
خاک ره از قدمت رتبه گلزار گرفت
از تو گلهای چمن زینت دستار گرفت
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
تا نشستم به رهت بهر تمنای وصال
دیده وقف تو نمودم شب و روز و مه و سال
بیجمال تو مرا زندگی دهر محال
از من دلشده یک بار نپرسیدی حال!
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
چند نالم ز گل روی تو چون بلبل زار
همچو پروانه زنم بال و پر خویش به نار؟
برده سودای تو یکسر ز دلم صبر و قرار
رنگ رخسار مرا بین و به حالم رحم آر!
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
کلک تقدیر که تصویر تو میکرد رقم
در ازل با خط او من به تو بودم توأم
داشتم بر سر خود عشق تو در ملک عدم
از چه بسیار به ما سازی نوازشها کم؟!
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
گریهام از غم هجرت به جهان طوفان کرد
شبنم اشک از آنجا به سر مژگان کرد
جوش این سیل بلا قصر دلم ویران کرد
عاقبت داغ تو با خاک مرا یکسان کرد!
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
جیب ناموس مرا صبحصفت چاک زدی
از نگه تیر غضب بر دل غمناک زدی
ناز گفتی به دلم خنجر بیباک زدی
بردی در اوج و میان همه بر خاک زدی!
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از رخت آیینه تا لذت دیدار گرفت
وز نگاه دگران جانب خود عار گرفت
هوش مصنوعی: از چهرهات به قدری زیبایی و جذابیت میتراود که دیگران تنها به تماشای تو مشغول میشوند و به همین خاطر از خودشان خجالت میکشند.
خاک ره از قدمت رتبه گلزار گرفت
از تو گلهای چمن زینت دستار گرفت
هوش مصنوعی: خاکی که زیر پایت است، به خاطر قدمهای تو زیبا شده و گلهای چمن نیز به خاطر وجود تو، زینتبخش سر تو شدهاند.
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
هوش مصنوعی: من چه چیزی گفتم که دل لطیف تو را ناراحت کرد؟ یاد تو از من بیچاره به یک بار آزار دید!
تا نشستم به رهت بهر تمنای وصال
دیده وقف تو نمودم شب و روز و مه و سال
هوش مصنوعی: تا زمانی که در انتظار رسیدن به تو نشستم، شب و روز و ماه و سال را به دیدهام وقف تو کردم.
بیجمال تو مرا زندگی دهر محال
از من دلشده یک بار نپرسیدی حال!
هوش مصنوعی: بدون زیبایی تو، زندگی برای من ممکن نیست. هرگز از من دلشکسته حال من را نپرسیدی!
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
هوش مصنوعی: من چه چیزی گفتهام که دل لطیف تو آزار دید؟ تو که به راحتی به یکباره خاطر من را ناراحت کردی؟
چند نالم ز گل روی تو چون بلبل زار
همچو پروانه زنم بال و پر خویش به نار؟
هوش مصنوعی: چند بار باید از زیبایی تو ناله کنم؟ مثل بلبل غمگین که به خاطر تو میگرید. آیا مانند پروانهای که به شمع نزدیک میشود، نمیخواهی بال و پر خود را به عشق تو بسوزانم؟
برده سودای تو یکسر ز دلم صبر و قرار
رنگ رخسار مرا بین و به حالم رحم آر!
هوش مصنوعی: دل من به خاطر عشق تو کاملاً بیقرار و بیصبر شده است. رنگ چهرهام را ببین و به حال و روزم رحم کن!
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
هوش مصنوعی: من چه چیزی گفتم که دلت را آزرده کرد؟ مگر خاطر تو از من بیچاره به یک بار آزردگی تغییر کرد؟
کلک تقدیر که تصویر تو میکرد رقم
در ازل با خط او من به تو بودم توأم
هوش مصنوعی: سرنوشت، که تصویر تو را در آغاز جهان کشیده است، با قلم خود نشان داده که من از همان ابتدا به تو وابسته بودهام.
داشتم بر سر خود عشق تو در ملک عدم
از چه بسیار به ما سازی نوازشها کم؟!
هوش مصنوعی: در دل بینهایت عشق تو، چرا این همه نوازش و محبت به من نمیدهی؟
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
هوش مصنوعی: من چه چیزی گفتم که دل حساس تو را آزار داد؟ چرا خاطر با ارزش تو از من بیچاره به یکباره ناراحت شد؟
گریهام از غم هجرت به جهان طوفان کرد
شبنم اشک از آنجا به سر مژگان کرد
هوش مصنوعی: از شدت غم دوری، چشمانم پر از اشک شده و قطرههای اشک مانند شبنم از مژههایم چکیده است.
جوش این سیل بلا قصر دلم ویران کرد
عاقبت داغ تو با خاک مرا یکسان کرد!
هوش مصنوعی: در نهایت، طوفان مشکلات و مصیبتها قلب من را به نابودی کشاند و در نتیجه، اثر درد تو مرا به حال خاک و نابودی رساند.
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
هوش مصنوعی: من چه چیزی گفتهام که دل حساس و لطیف تو را آزار داد؟ خاطرت از من بیچاره فقط با یک بار صحبت کردن به هم خورد؟
جیب ناموس مرا صبحصفت چاک زدی
از نگه تیر غضب بر دل غمناک زدی
هوش مصنوعی: صبحصفت، که به گونهای خوشچهره و جذاب به نظر میرسد، با نگاه تند و زهرآلود خود، آسیب بزرگی به من رساند. او با چاک زدن جیب من، نه تنها ناموس و اعتبارم را جریحهدار کرد، بلکه تیر غمی را به دل من نشانه گرفت و آن را به درد و رنج انداخت.
ناز گفتی به دلم خنجر بیباک زدی
بردی در اوج و میان همه بر خاک زدی!
هوش مصنوعی: تو با لحن ناز خود به قلب من زخم زدی و بیپروا از آن جایی که در اوج عشق بودم، مرا به زمین انداختی!
من چه گفتم که دل نازکت آزار گرفت
خاطرت از من بیچاره به یکبار گرفت؟!
هوش مصنوعی: من چه چیزی گفتهام که دل حساس تو زخم برداشت؟ چرا فکر کردی من دربارهیت به این راحتی گذشتم؟