شمارهٔ ۴
حلقه زنار شد تا زلف عنبرسای تو
خون مردم ریخت یکسر نرگس شهلای تو
سرو و طوبی شد خجل از آن قد بالای تو
ای که یوسف را به بازار آورد سودای تو
معجز عیسی نماید لعل جانافزای تو!
بس که بودم در غمت آشفته همچون یاسمن
از فراقت شعله بر دوشم چو شمع انجمن
غنچه لعل لبت را آشنایی در سخن
نیست ای بدخو تغافل چند باشد راهزن
لطف نبود گر غضب سازی نوازشهای تو!
یک سخن از لعل خاموش تو دارم آرزو
جز می وصلت مرا نبود به عالم جستجو
عکس رخسار تو در آیینه دل روبهرو
همچو طوطی با رخت پیوسته دادم گفتگو
گنجسان ویرانه دل منزل و مأوای تو!
با کدامین گفتگو وصف تو را سازم بیان؟!
از زبان ذره نآید مدح خورشید جهان!
بس که ممتازی ز خوبان همچو مه از اختران
لبشکر دندانگهر گلپیرهن ابروکمان
ملک خوبی طی نمودم نیست یک همتای تو!
جان ز تن آید برون نآید ز دل عشقت برون
تا به کی سازی جفا بر حال زارم رحم کن!
طاقت و صبر و قرارم رفته و حالم شد زبون
میسزد گیرد ز من مجنون تعلیم جنون
توتیای چشم سازم خاک کفش پای تو!
ای که در گلزار خوبی چون تو گل را کس ندید
از چمنزار جمالت غنچهای را کس نچید
قامتت از جویبار ناز سر بالا کشید
سبزه لعل لبت تا در لب کوثر دمید
میچرد آهوی عشق من چو در صحرای تو
نال گشته این تن مهجور بیصبر و شکیب
کاش از شمع جمالت کلبهام یابد نصیب
نخل این گلشن ثمر آورد از نامت چو سیب
کمترین از خاکبوسان سر کویت نقیب
جرعه راحت نشد در کامم از صهبای تو!
شمارهٔ ۳: تا به باغ حسن نخل قامتت شد جلوهگرشمارهٔ ۵ - بر غزل کمال خجندی: چند تیغ ظلم را از کشتنم خونین کنی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حلقه زنار شد تا زلف عنبرسای تو
خون مردم ریخت یکسر نرگس شهلای تو
هوش مصنوعی: حلقهای از زنجیر به دور زلفهای خوشبو و زیبای تو افتاد و به خاطر آن، خون دلهای مردم به زمین ریخت. چشمهای سیاه و جذاب تو هم دلها را میرباید.
سرو و طوبی شد خجل از آن قد بالای تو
ای که یوسف را به بازار آورد سودای تو
هوش مصنوعی: سرو و درخت طوبی از زیبایی قد بلند تو شرمنده شدند، ای کسی که در دلها عشق تو همانند یوسف در بازارها فروخته میشود.
معجز عیسی نماید لعل جانافزای تو!
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی تو مانند معجزهای است که روح را زنده کرده و به آن شادابی میبخشد.
بس که بودم در غمت آشفته همچون یاسمن
از فراقت شعله بر دوشم چو شمع انجمن
هوش مصنوعی: به خاطر غمت به شدت نگران و مضطرب بودم، مانند یاسمن که از دوریاش آتش میکشد؛ مانند شمعی در جمع که بر دوشم شعله میافروزد.
غنچه لعل لبت را آشنایی در سخن
نیست ای بدخو تغافل چند باشد راهزن
هوش مصنوعی: گلبرگهای سرخ لب تو در صحبت با کسی آشنا نیستند، ای بدخلق، چقدر باید غفلت کنی تا به راهزنی بپردازی؟
لطف نبود گر غضب سازی نوازشهای تو!
هوش مصنوعی: اگر بخواهی با خشم و کینه رفتار کنی، دیگر لطف و محبت تو معنا ندارد!
یک سخن از لعل خاموش تو دارم آرزو
جز می وصلت مرا نبود به عالم جستجو
هوش مصنوعی: من یک سخن از زیبایی ساکت تو دارم، جز نوشیدن محبت تو در جهان، آرزوی دیگری ندارم.
عکس رخسار تو در آیینه دل روبهرو
همچو طوطی با رخت پیوسته دادم گفتگو
هوش مصنوعی: چهرهات را در دلام مانند تصویری در آیینه میبینم و با آن به گفتوگو نشستهام، همچنان که طوطی با زیباییاش صحبت میکند.
گنجسان ویرانه دل منزل و مأوای تو!
هوش مصنوعی: دل ویران تو را میتوانم مانند گنجی در نظر بگیرم که در آن خانه و مکانی برای خود داری!
با کدامین گفتگو وصف تو را سازم بیان؟!
از زبان ذره نآید مدح خورشید جهان!
هوش مصنوعی: با چه زبانی میتوانم زیبایی تو را توصیف کنم؟! ستارهها هم نمیتوانند خورشید را ستایش کنند.
بس که ممتازی ز خوبان همچو مه از اختران
لبشکر دندانگهر گلپیرهن ابروکمان
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و ویژگیهای بینظیرت، مانند ماهی که از ستارهها میدرخشد، تو از دیگران متمایز هستی. لبهای شیرین، دندانهای درخشان، پیراهنی لطیف و ابروانی کمانگونه داری که همه را مجذوب خود میکند.
ملک خوبی طی نمودم نیست یک همتای تو!
هوش مصنوعی: من در این دنیا هیچ کس را همتای تو نمیبینم و بهترین را تجربه کردهام.
جان ز تن آید برون نآید ز دل عشقت برون
تا به کی سازی جفا بر حال زارم رحم کن!
هوش مصنوعی: زمانی که جان از بدن خارج میشود، عشق تو هرگز از دل خارج نخواهد شد. تا چه زمانی به من که در حال عذاب و ناتوانی هستم، بیرحمی میکنی؟ کمی بر حال من رحم کن!
طاقت و صبر و قرارم رفته و حالم شد زبون
میسزد گیرد ز من مجنون تعلیم جنون
هوش مصنوعی: صبر و تحملم از بین رفته و حال خوبی ندارم؛ به نظرم میرسد که مجنون باید از من در زمینهٔ دیوانگی درس بگیرد.
توتیای چشم سازم خاک کفش پای تو!
هوش مصنوعی: چشمانم را به اندازهای زیبا میکنم که خاک کفش تو هم برایم ارزشمند باشد!
ای که در گلزار خوبی چون تو گل را کس ندید
از چمنزار جمالت غنچهای را کس نچید
هوش مصنوعی: ای کسی که در باغ زیبایی، هیچکس مانند تو را در میان گلها ندیده است، و هیچ کس از زیبایی تو غنچهای را از چمنزار برنداشته است.
قامتت از جویبار ناز سر بالا کشید
سبزه لعل لبت تا در لب کوثر دمید
هوش مصنوعی: قد زیبا و بلند تو از جویبار سر برآورده و سبزهای که بر لبهایت است، مانند لعل در صحنهی کوثر درخشیده است.
میچرد آهوی عشق من چو در صحرای تو
هوش مصنوعی: عشق من همچون آهویی در دشت و بیابان تو سرگردان میگردد.
نال گشته این تن مهجور بیصبر و شکیب
کاش از شمع جمالت کلبهام یابد نصیب
هوش مصنوعی: این بدن بیقرار و تنها بسیار نالان است و ای کاش از زیبایی تو، خانهام بهرهمند شود.
نخل این گلشن ثمر آورد از نامت چو سیب
کمترین از خاکبوسان سر کویت نقیب
هوش مصنوعی: درخت نخل این باغ به برکت نام تو ثمر میدهد، مانند سیب که کمترین پاداش از خاک بوسیدن سر کوی تو است.
جرعه راحت نشد در کامم از صهبای تو!
هوش مصنوعی: هرگز نتوانستم لحظهای از خوشی و آرامش را در طعم شراب تو تجربه کنم!