شمارهٔ ۳
تا به باغ حسن نخل قامتت شد جلوهگر
شاخ طوبی گشت از بار خجالت پرثمر
ز آتش غم سوخت قمری را سراپا بال و پر
سرو و شمشاد و صنوبر پیش پات انداخت سر
چشم نرگس شد به سوی باده حیرت اثر
سنبل از زلف چلیپایت پریشانحال شد
سوسن از طرز ادایت محو گشت و لال شد
غنچه از خندیدن لعل لبت بیحال شد
از تکلم کردنت تنگ شکر پامال شد
در چمن ای شوخ افکندی تو آشوب دگر!
کافر آن نرگس افسونگر بیمارتم
زائر بتخانه و هم طالب زنارتم
دل مکن از من که ای بدمهر من در کارتم
کشته مژگان ناز و مردم خونخوارتم
از ره شفقت خدا را بر سر خاکم گذر!
غیر را با رغم من سرمست جامت میکنی
بر سرم هر لحظه تیغ بینیامت میکنی
شور و غوغای قیامت از قیامت میکنی
صلصل و دراج را اکنون غلامت میکنی
بس که نبود هیچ نخلی چون قدت با زیب و فر!
لیموی صفرای من باشد ترنج غبغبت
قوت جان و قوت دل شوق یاقوت لبت
روز هجرانم سیه از دوری زلف شبت
فن ظلم آموخت استاد تو اندر مکتبت
حال بدآموز تو بادا ز حال من بتر!
گل قبای خویش را صد چاک زد از روی تو
خون شد اندر ناف آهو مشک از گیسوی تو
شعله جواله خاکستر شود از خوی تو
رشک آید باغ جنت را ز خاک کوی تو
محرم خاک درت دارد ز صد جنت گذر!
درس احیا از مسیحا لعل جانبخشت برد
پرده خورشید را انوار رخسارت درد
گر زلیخا حسن تو بیند ز یوسف بگذرد
کوهکن با یاد لعلت جان شیرین بسپرد
زآنکه باشد لعل شیرین تو شیرین از شکر!
من ازآن روزی که با قید جنون پابستتم
از می جام محبت تا قیامت مستتم
همچو ماهی در محیط غم به قید شستتم
هرچه میخواهی همان کن بندهام در دستتم
خویش را تسلیم کردم با تو از پا تا به سر!
ارغوان زار جمالت گر دمی شوخی کند
شاهد گل از خجالت جامه را بر تن درد
مردم چشمت به تیر غمزه آهو میزند
نظم طغرل بس بود با دعوی حسنت سند
بس که خوبان را همیآرد به خوبی در نظر
تا سیه شد لاله از دود چراغ غم دلش
از ستمهای تو آخر شد به صحرا منزلش
کردی با تیغ جفا ای بیمروت بسملش
هرکه دل را در هوایت داد این شد حاصلش
کرد از دست تو اندر گوشه عزلت مقر
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا به باغ حسن نخل قامتت شد جلوهگر
شاخ طوبی گشت از بار خجالت پرثمر
هوش مصنوعی: وقتی قامت تو در باغ زیبایی ظاهر شد، درخت طوبی به خاطر احساس شرم از تو، میوههایش را پربارتر کرد.
ز آتش غم سوخت قمری را سراپا بال و پر
سرو و شمشاد و صنوبر پیش پات انداخت سر
هوش مصنوعی: قمری از شدت غم و ناراحتی به آتش افتاده و سوخته است. او با بال و پر زیبا و سرسبز خود، همچون سروهای بلند و شمشادها و صنوبرها، همه را به چالش میکشد و در برابر تو قرار میدهد.
چشم نرگس شد به سوی باده حیرت اثر
هوش مصنوعی: چشم نرگس به سمت شراب گام برداشت و حیرت را نمایان کرد.
سنبل از زلف چلیپایت پریشانحال شد
سوسن از طرز ادایت محو گشت و لال شد
هوش مصنوعی: گل سنبل به خاطر زلفهای چلیپایت در هم ریخته و ناراحت شده است، و گل سوسن نیز به خاطر شیوه بیان تو متحیر و ساکت گشته است.
غنچه از خندیدن لعل لبت بیحال شد
از تکلم کردنت تنگ شکر پامال شد
هوش مصنوعی: گلبرگها از خندهی لبهای تو بیحال شدهاند و از صحبت کردن تو، شکر پاهایش زیر فشار قرار گرفته است.
در چمن ای شوخ افکندی تو آشوب دگر!
هوش مصنوعی: در باغ، ای محبوب، تو غوغایی تازه به پا کردی!
کافر آن نرگس افسونگر بیمارتم
زائر بتخانه و هم طالب زنارتم
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و فریبندهات مرا بیمار کرده و تو همچون زائران معبد، هم به دنبال پرستش من هستی و هم به دنبال ارتباط با من.
دل مکن از من که ای بدمهر من در کارتم
کشته مژگان ناز و مردم خونخوارتم
هوش مصنوعی: دلگیر نشو از من، زیرا بدمهر بودن تو در واقع باعث شده که من به خاطر دیدن ناز چشمانت کشته شوم، و مردم از من خونخواهی میکنند.
از ره شفقت خدا را بر سر خاکم گذر!
هوش مصنوعی: از روی مهربانی خدا، بر سر خاک من بگذر!
غیر را با رغم من سرمست جامت میکنی
بر سرم هر لحظه تیغ بینیامت میکنی
هوش مصنوعی: غیر از من را با وجود من شاداب و خوشحال میکنی، اما هر لحظه بر من آنچنان ضربه میزنی که گویی سلاحی در دستانت داری.
شور و غوغای قیامت از قیامت میکنی
صلصل و دراج را اکنون غلامت میکنی
هوش مصنوعی: اینجا به صورتی توصیف شده که در روز قیامت، شوری و هیاهویی به پا میشود و در این میان، تو با قدرت و سلطنتت، چیزهایی که در دنیای حیات بیارزش بودند را به کار میگیری و تحت تسلط خود درمیآوری.
بس که نبود هیچ نخلی چون قدت با زیب و فر!
هوش مصنوعی: هیچ درختی به زیبایی و قامت تو وجود ندارد.
لیموی صفرای من باشد ترنج غبغبت
قوت جان و قوت دل شوق یاقوت لبت
هوش مصنوعی: لیموی تلخ من، مانند ترنجی است که قوت جان و دل من را تأمین میکند و شوق لبت همچون یاقوتی درخشان است.
روز هجرانم سیه از دوری زلف شبت
فن ظلم آموخت استاد تو اندر مکتبت
هوش مصنوعی: روز جدایی من به خاطر دوری از موهایت، تیره و تار شده است. تو در مکتب خود متوجه ظلم و ستمی شدهای که استاد آن هستی.
حال بدآموز تو بادا ز حال من بتر!
هوش مصنوعی: نمیخواهم حال بد تو از حال من بدتر شود!
گل قبای خویش را صد چاک زد از روی تو
خون شد اندر ناف آهو مشک از گیسوی تو
هوش مصنوعی: گل، لباس زیبای خود را به خاطر زیبایی تو پاره پاره کرد و از آن در پوست شکم آهو، عطری شگفتانگیز به نام مشک از گیسوان تو به وجود آمد.
شعله جواله خاکستر شود از خوی تو
رشک آید باغ جنت را ز خاک کوی تو
هوش مصنوعی: شعلهای که از خودت سرچشمه میگیرد، میتواند خاکستر شود. زیبایی و درخشندگی تو باعث میشود که بهشت هم به حسادت بیفتد و از خاک کوی تو غبطه بخورد.
محرم خاک درت دارد ز صد جنت گذر!
هوش مصنوعی: محرم خاک درگاه تو به اندازهای ارزشمند است که از صد بهشت هم باارزشتر است!
درس احیا از مسیحا لعل جانبخشت برد
پرده خورشید را انوار رخسارت درد
هوش مصنوعی: درس زندگیبخش مسیحا از تو گرفته شده است، جایی که نور چهرهات پرده خورشید را کنار زده و با خود شفا و آرامش آورده است.
گر زلیخا حسن تو بیند ز یوسف بگذرد
کوهکن با یاد لعلت جان شیرین بسپرد
هوش مصنوعی: اگر زلیخا زیبایی تو را ببیند، از یوسف عبور خواهد کرد. کوهکن با یاد لبهای تو جان شیرینش را فدای تو میکند.
زآنکه باشد لعل شیرین تو شیرین از شکر!
هوش مصنوعی: از آنجا که لعل شیرین تو از شکر هم شیرینتر است!
من ازآن روزی که با قید جنون پابستتم
از می جام محبت تا قیامت مستتم
هوش مصنوعی: از روزی که به خاطر عشق و شیداییام به تو وابسته شدم، تا ابد از تمسک به عشق و محبت سرمست و خوشحالم.
همچو ماهی در محیط غم به قید شستتم
هرچه میخواهی همان کن بندهام در دستتم
هوش مصنوعی: در فضایی پر از غم و اندوه مانند ماهی که در آب شنا میکند، من تحت تأثیر هستی و هر کاری که بخواهی انجام میدهم. من بنده توام و در دست تو قرار دارم.
خویش را تسلیم کردم با تو از پا تا به سر!
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را به تو سپردم، از سر تا پا!
ارغوان زار جمالت گر دمی شوخی کند
شاهد گل از خجالت جامه را بر تن درد
هوش مصنوعی: اگر گل ارغوان زیباییات لحظهای شوخی کند، گل سرخ از خجالت و شرم، لباسش را بر تن نمیکند.
مردم چشمت به تیر غمزه آهو میزند
نظم طغرل بس بود با دعوی حسنت سند
هوش مصنوعی: مردم، چشمان تو مانند تیر زهرآگین آهوست که بر دل میزند. شعر طغرل دیگر کافی است و با نشان دادن زیباییات برای من مدرک میشود.
بس که خوبان را همیآرد به خوبی در نظر
هوش مصنوعی: زیبایی و نیکی افراد خوب در نظرها به قدری چشمنواز است که هر کس را مجذوب خود میکند.
تا سیه شد لاله از دود چراغ غم دلش
از ستمهای تو آخر شد به صحرا منزلش
هوش مصنوعی: لاله به خاطر دود چراغ سیاه شده و غم دلش باعث شده که به خاطر ستمهای تو، در صحرا سکونت کند.
کردی با تیغ جفا ای بیمروت بسملش
هرکه دل را در هوایت داد این شد حاصلش
هوش مصنوعی: تو با بدی و ظلم خود دیگران را زخم زدی، و هر کسی که دل خود را در عشق تو به دست تو سپرد، همین نتیجه را گرفت.
کرد از دست تو اندر گوشه عزلت مقر
هوش مصنوعی: به خاطر تو در گوشهای دور و تنها زندگی میکنم.