شمارهٔ ۲۶
برد زلفش گرو از مشکلم آسانی را
کرد نقشی به دلم خط پریشانی را
غنچهاش خندد اگر هیچ نباشد قدری
پیش شفتالوی او قیمت خوبانی را!
گیر از طره او سرخط آشفتهدلی
نیست استاد دگر درس پریشانی را!
عشق میخواهی؟ شو از بند تعلق آزاد!
رگ گل خار بود بلبل زندانی را!
بار منت نکشد کسوت ما از سوزن
بخیه حاجت نبود جامه عریانی را!
نیست در کلبه ما ننگ خرابآبادی
گنج بسیار بود مخزن ویرانی را!
عاقبت اشک تو گردد گهر بیقیمت
ریز در کام صدف گوهر نیسانی را!
ای که در صورت خوبی ز همه بهزادی
نیست در نقش تو حدی قلم مانی را!
روز عید است نشین در بر من یک ساعت
وقف نظاره کنم دیده قربانی را!
کی به سلک فضلا آیی؟! نداری جوهر!
بیش ازین سکه مزن لاف سخندانی را!
آفرین باد برین مصرع بیدل طغرل
چین دامان ادب کن خط پیشانی را!
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
برد زلفش گرو از مشکلم آسانی را
کرد نقشی به دلم خط پریشانی را
هوش مصنوعی: زلف او به مشکلی که برایم ایجاد کرده بود، آسانی بخشید و نشانهای از پریشانی در دلم نقش بست.
غنچهاش خندد اگر هیچ نباشد قدری
پیش شفتالوی او قیمت خوبانی را!
هوش مصنوعی: اگر غنچهای بخندد، حتی اگر چیزی در دست نباشد، باز هم شفتالو در کنار او ارزش خوبیها را بالا میبرد.
گیر از طره او سرخط آشفتهدلی
نیست استاد دگر درس پریشانی را!
هوش مصنوعی: از گیسوی او دل آدمی به هم میریزد و دیگر هیچکس نمیتواند به آدمی که عاشق است، درس آرامش بدهد!
عشق میخواهی؟ شو از بند تعلق آزاد!
رگ گل خار بود بلبل زندانی را!
هوش مصنوعی: اگر به دنبال عشق هستی، باید از وابستگیها و تعلقات بپرهیزی! چون بلبل در قفس با وجود زیباییاش، به خاطر خاری که در رگ گل وجود دارد، در بند است.
بار منت نکشد کسوت ما از سوزن
بخیه حاجت نبود جامه عریانی را!
هوش مصنوعی: هیچکس از سختی و دشواری لباس ما شکایت نکند؛ چرا که برای برطرف کردن نیاز یک لباس درهم و برهم، نیازی به دوختن با سوزن نیست!
نیست در کلبه ما ننگ خرابآبادی
گنج بسیار بود مخزن ویرانی را!
هوش مصنوعی: در کلبه ما، هیچ ننگی از ویرانی و بدبختی وجود ندارد، زیرا در دل این خراب آباد، گنجینهای بسیار ارزشمند نهفته است.
عاقبت اشک تو گردد گهر بیقیمت
ریز در کام صدف گوهر نیسانی را!
هوش مصنوعی: در نهایت، اشکهای تو به مانند مرواریدهای ارزشمند در کام صدف تبدیل میشوند و به نیکوکارانی که به جایگاه والای خود رسیدهاند، تعلق میگیرند.
ای که در صورت خوبی ز همه بهزادی
نیست در نقش تو حدی قلم مانی را!
هوش مصنوعی: ای کسی که در زیبایی، از همه برتر هستی، در نقش تو هیچ قلم و حدودی نمیتواند تو را توصیف کند!
روز عید است نشین در بر من یک ساعت
وقف نظاره کنم دیده قربانی را!
هوش مصنوعی: امروز روز عید است، بیایید در کنار من بنشینید و ساعتی را به تماشای چشمان کسانی که قربانی میشوند اختصاص دهیم!
کی به سلک فضلا آیی؟! نداری جوهر!
بیش ازین سکه مزن لاف سخندانی را!
هوش مصنوعی: کی میخواهی به جمع فرهیختگان بپیوندی؟! تو که خصوصیات آن را نداری! بیشتر از این ادعای بلاغت نکن!
آفرین باد برین مصرع بیدل طغرل
چین دامان ادب کن خط پیشانی را!
هوش مصنوعی: تحسین باد بر این حرف شاعر که همچون طغرل چین، برای نگهداری و پاسداشت ادب، زینت بخش خط پیشانی خود باشد!