گنجور

شمارهٔ ۱۹

اگر هوشم کند چون شانه در زلفش شبیخون را
به یک مو بسته گردم سرنوشت بخت واژون را
به جز وحشت نباشد هیچ سرمشق خط عاشق
سیه از چشم آهو کن سواد لوح مجنون را!
نگردد جوهری هم‌سنگ میزان سرشک من
که از یاقوت می‌باشد گرانی اشک گلگون را
ز بی‌تابی ندارد یک قلم تاب دماغ خط
به مو باید نوشتن از میانش حرف مضمون را!
به میدان شهادت گر شهید او نه‌ای لیکن
به خون رنگین نما همچون شفق دامان گردون را!
صفا از عشق خواهی از درشتی سوی نرمی شو
تصرف نیست در پیراهن فولاد صابون را!
نباشد در مریض عشق غیر از وصل معجونی
که ره در نبض عاشق نیست انگشت فلاطون را!
کمالت هر قدر گر بیش باشد بخت کم باشد
بود قدر تنزل از ترقی بید مجنون را
بلند و پست ما را مانع جولان نمی‌گردد
که نبود امتیازی پیش عاشق کوه و هامون را!
چو شبنم در هوای مهر او سودای همت کن
که در بازار امکان نیست قدری فطرت دون را!
نه‌ای آگه تو از ساز بم و زیر فنا هرگز
که نشنیدی صدای طشت کاف و کاسه نون را!
خوشا طغرل ازین یک مصرع بحر سخن بیدل
به چون و چند نتوان حکم کردن صنع بی‌چون را!

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

اگر هوشم کند چون شانه در زلفش شبیخون را
به یک مو بسته گردم سرنوشت بخت واژون را
هوش مصنوعی: اگر عقل و فهم من مانند شانه‌ای باشد که در میان زلف‌هایش گم شده، من یک موی او را به دست می‌گیرم و سرنوشت بخت خود را به هم می‌زنم.
به جز وحشت نباشد هیچ سرمشق خط عاشق
سیه از چشم آهو کن سواد لوح مجنون را!
هوش مصنوعی: عشق و دل‌باختگی تنها منبع الهام من شده است، و از درد و حسرت جز وحشت چیزی نمی‌بینم. چشمان آهو، نشان از عشق دیوانه‌وار من دارد و می‌خواهم در یاد و خاطرۀ عشق مجنون، تمام احساسات و نوشته‌هایم ثبت شود.
نگردد جوهری هم‌سنگ میزان سرشک من
که از یاقوت می‌باشد گرانی اشک گلگون را
هوش مصنوعی: اشک من به اندازه‌ای ارزشمند است که هیچ چیزی، حتی یاقوت، نمی‌تواند با آن مقایسه شود. غم و درد من آنقدر عمیق است که هر نوع زیورآلات گرانبها نمی‌تواند به آن بپردازد.
ز بی‌تابی ندارد یک قلم تاب دماغ خط
به مو باید نوشتن از میانش حرف مضمون را!
هوش مصنوعی: از شدت بی‌تابی، خودکار نمی‌تواند به خوبی بنویسد؛ برای نوشتن حرف اصلی مضمون، باید از میان آن خطی که به دقت کشیده شده، عبور کرد!
به میدان شهادت گر شهید او نه‌ای لیکن
به خون رنگین نما همچون شفق دامان گردون را!
هوش مصنوعی: اگر خودت به میدان شهادت نمی‌روی و شهید نمی‌شوی، لااقل کاری کن که دامان آسمان را به رنگ خونین زینت ببخشی، مانند شفق که آسمان را به سرخی می‌آورد.
صفا از عشق خواهی از درشتی سوی نرمی شو
تصرف نیست در پیراهن فولاد صابون را!
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که زندگی‌ات پر از آرامش و عشق باشد، باید از خویشتن سخت و خشن فاصله بگیری و به نرم‌خویی و محبت رو بیاوری. هیچ چیز نمی‌تواند بر روی سختی مقاومت کند، حتی اگر به سختی و استحکام فولاد باشد، باز هم برای پاک کردن آن به نرمی و لطافت نیاز است.
نباشد در مریض عشق غیر از وصل معجونی
که ره در نبض عاشق نیست انگشت فلاطون را!
هوش مصنوعی: در عشق، هیچ دارویی جز وصال وجود ندارد، زیرا در دل عاشق نشانه‌ای از بیماری نیست که به راحتی قابل تشخیص باشد، مانند رد انگشت فلاطون در اندیشۀ عمیق!
کمالت هر قدر گر بیش باشد بخت کم باشد
بود قدر تنزل از ترقی بید مجنون را
هوش مصنوعی: هرچه کمال و شایستگی انسان بیشتر باشد، شانس و بخت او کمتر خواهد بود. همچنین، ارزش و جایگاه فرد ممکن است به خاطر پایین آمدن و نزولش از اوج ترقی، کمتر شود؛ مانند مجنون که در حال هجوم عاشقانه‌اش به حالت جنون درآمده است.
بلند و پست ما را مانع جولان نمی‌گردد
که نبود امتیازی پیش عاشق کوه و هامون را!
هوش مصنوعی: عشق و علاقه به یکدیگر ما را از هر مانعی عبور می‌دهد و هیچ تفاوتی بین ما وجود ندارد؛ چه کوه‌ها بلند باشند، چه دشت‌ها هموار.
چو شبنم در هوای مهر او سودای همت کن
که در بازار امکان نیست قدری فطرت دون را!
هوش مصنوعی: چون شبنم که به عشق او در فضایی خوشدل است، تلاش کن و اراده‌ای نیکو داشته باش، چرا که در دنیای ممکنات، جایی برای روحی پایین‌تر از خودت وجود ندارد!
نه‌ای آگه تو از ساز بم و زیر فنا هرگز
که نشنیدی صدای طشت کاف و کاسه نون را!
هوش مصنوعی: آیا تو از ساز و نغمه‌های دل‌انگیز باخبر هستی؟ هرگز صدای طشت و کاسه نان را نشنیده‌ای!
خوشا طغرل ازین یک مصرع بحر سخن بیدل
به چون و چند نتوان حکم کردن صنع بی‌چون را!
هوش مصنوعی: خوشا به حال طغرل که با یک جمله‌اش نمی‌توان در مورد هنر و خلاقیت بدون نقص او قضاوت کرد.