شمارهٔ ۱۷
تا قضا کردست در قصر بلا بانی مرا
چون حبابم نیست غم از خانه ویرانی مرا
بعد ازین کلک ادب از چوب سنبل میکنم
زلف او تا گشت سرمشق پریشانی مرا
صورت نقشم نباید در قلم از لاغری
شرم میدارم کشد گر خامه مانی مرا!
از کمال اعتباراتم چه میپرسی دگر!؟
نیست چون مردم گیا جز نام انسانی مرا!
رفت ایام شباب و فرصت پیری رسید
تا کجا باشد کنون عهد غزلخوانی مرا؟!
از دو عالم آبرو این مدعا باشد فزون
بر سر خوان غمش یک لحظه مهمانی مرا!
سیل اشکم شد فزون از موج طوفان حیا
میبرد هردم ز خود آه پشیمانی مرا
ماتم هجران آن شه روح به ماتم میدهد
این بود در چهره غم گر فرسرانی مرا!
گر همین باشد سلوک شیوه هجران او
غیر مردن نیست دیگر مشکل آسانی مرا!
بینصیب راحتم از جام تقسیم ازل
مرکز پرگار غم شد خط پیشانی مرا!
عاشقان را پیرهن چون گل بود ننگ و وفا
همچو سروم کسوت تن گشت عریانی مرا!
ای که نزدیکی به چشمم مردمآسا چون غبار
از برم هرگز نگردی دور اگر دانی مرا!
ای خوشا طغرل ازین یک مصرع شاه سخن
دام یک عالم تعلق گشت حیرانی مرا!
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تا قضا کردست در قصر بلا بانی مرا
چون حبابم نیست غم از خانه ویرانی مرا
هوش مصنوعی: وقتی سرنوشتم در قصر سختی رقم خورده، من مثل حبابی هستم که از ویرانی و خراب بودن خانهام غمگین نیستم.
بعد ازین کلک ادب از چوب سنبل میکنم
زلف او تا گشت سرمشق پریشانی مرا
هوش مصنوعی: پس از این، با چوب سنبل به زیبایی و لطافت ادب را رقم میزنم، زلف او را مشق روشنی میکنم تا پریشانی و آشفتگیام را به تصویر بکشم.
صورت نقشم نباید در قلم از لاغری
شرم میدارم کشد گر خامه مانی مرا!
هوش مصنوعی: نقش و تصویر من نباید به خاطر لاغریام در قلم خجالت بکشد؛ اگر قلم بماند، مرا به تصویر خواهد کشید!
از کمال اعتباراتم چه میپرسی دگر!؟
نیست چون مردم گیا جز نام انسانی مرا!
هوش مصنوعی: به چه چیزهای مهمی از من برایت بگویم؟ دیگر هیچ چیز از من نمانده، جز اینکه تنها به نام انسان بودنم شناخته میشوم.
رفت ایام شباب و فرصت پیری رسید
تا کجا باشد کنون عهد غزلخوانی مرا؟!
هوش مصنوعی: روزهای جوانی به پایان رسید و زمان پیری فرارسیده است. حالا دیگر تا کی میتوانم به سرودن شعر و غزل ادامه دهم؟
از دو عالم آبرو این مدعا باشد فزون
بر سر خوان غمش یک لحظه مهمانی مرا!
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر احساس عمیق و آرزوی انسان برای عشق و دوستی است. میگوید که در میان دو دنیای مختلف، ارزش و اعتبار او در این است که فقط یک لحظه مهمانی و حضور در کنار معشوق خود را به دست آورد. در واقع، او به معنای عمیق محبت و ارتباط انسانی اشاره میکند و نشان میدهد که آن لحظه حضور چقدر ارزشمندتر از هر دو دنیا است.
سیل اشکم شد فزون از موج طوفان حیا
میبرد هردم ز خود آه پشیمانی مرا
هوش مصنوعی: اشکهایم به حدی زیاد شده که حتی از طوفان هم بیشتر است. هر لحظه حیا مرا از خود دور میکند و به یاد پشیمانیام میاندازد.
ماتم هجران آن شه روح به ماتم میدهد
این بود در چهره غم گر فرسرانی مرا!
هوش مصنوعی: غم و اندوه دوری آن محبوب باعث شده که به شدت نگران و پریشان حال باشم. این را در چهرهام میتوان دید، اگر تو مرا ملاقات کنی و ببینی.
گر همین باشد سلوک شیوه هجران او
غیر مردن نیست دیگر مشکل آسانی مرا!
هوش مصنوعی: اگر این نوع رفتار و سلوک باشد، پس جدایی او چیزی جز مرگ نیست و دیگر هیچ مشکلی برای من آسان نخواهد بود.
بینصیب راحتم از جام تقسیم ازل
مرکز پرگار غم شد خط پیشانی مرا!
هوش مصنوعی: من از این که بینصیب هستم، خشنودم که در تقسیم خوشبختی سهمی ندارم؛ اما غم و اندوه، مانند خطی که بر پیشانیام کشیده شده، دائماً با من همراه است.
عاشقان را پیرهن چون گل بود ننگ و وفا
همچو سروم کسوت تن گشت عریانی مرا!
هوش مصنوعی: عاشقان، مانند گل، لباسی زیبا و دلنشین دارند، اما برای من، که در وفا و صداقت هیچ چیزی ندارم، این لباس به نوعی حس عریانی و برهنگی را به وجود آورده است.
ای که نزدیکی به چشمم مردمآسا چون غبار
از برم هرگز نگردی دور اگر دانی مرا!
هوش مصنوعی: ای کسی که برای من مانند مردم خوب و مهربان هستی، تو همیشه در نزدیکی من هستی و هیچگاه از من دور نمیشوی، اگر واقعاً مرا بشناسی!
ای خوشا طغرل ازین یک مصرع شاه سخن
دام یک عالم تعلق گشت حیرانی مرا!
هوش مصنوعی: طغرل، تو چه زیبا و دلنشین به این یک بیت از شاه سخن اشاره کردی که باعث شد تمام عالم به فکر و حیرت بیفتد!