بخش ۹ - ساز سفر
به تکلیف آن هندوی چاپلوس
گزیدم سفر از گلستان طوس
چو فارغ ز طی منازل شدم
به غمخانه هند، داخل شدم
دلم گشت عازم که تا پای تخت
کنم راه سر بر سیاهی بخت
چو زنگی شب در دم صبح عید
سیه هندوی بخت شد ناپدید
سراسیمه گشتم درین پهن دشت
چه گویم چهها بر سر من گذشت
ز بنگاله تا احمدآباد و سند
شدم کوچه پیمای هر شهر هند
ولی برنخوردم به یک مرد راست
ز کج طینتان گر بنالم رواست
خصوصاً ز بازاریان دغل
که بی جنس، گیرند نقد از بغل
ز بقال هرکس متاعی خرید
بجز کشمکش چون ترازو ندید
نگویی به قصاب کاین گوشت چند
که خواهد به افسون ترا پوست کند
چو علاف گیرد ز من نقد هوش
به گندم نمایی شود جوفروش
ز طباخ او گرم تلواسهام
که ترسم کند خاک در کاسهام
پنیر از ترشرویی ماست بند
شود سرکه، شیرین بود گر چو قند
به گازر دهم هرکجا رخت خود
بشویم ازان دست، چون بخت خود
مرا کفشگر بخیهسان نیش زد
ندانم چه بر قالب خویش زد
به زرگر چو فرمایم انگشترین
کند قید در خانهام چون نگین
کمانگر نشان داد از قاتلم
کمان خواستم، تیر زد بر دلم
به تلخی کشد کارم از تیرگر
بود گر نی تیر او نیشکر
به شمشیرگر چون شوم سینه صاف
که در بند میخواهدم چون غلاف
کشم چون دُر اشک در تار آه
رباید ز من جوهری از نگاه
نگین کن چه سانم نسازد غمین؟
که ننشست نقشم به او چون نگین
سیاهی فروشم مرکب چو داد
سیه کار شد خامهام چون مداد
شد از دست نجار او لخت لخت
دل ساده لوحم چو ساق درخت
درین ملک کافسرده برگ و نوا
ندیدم ز کس گرمیی، جز هوا!
دلم شد ز گرمی درین دشت دور
به ته خانه خاک، راضی چو مور
به چشمم درین باغ پرداغ و درد
گل چنپه ماند به زنبور زرد
درین عرصه، اسبم چه جوید خوید؟
که چون اسب شطرنج، کاهی ندید
به هند جگرخوارم افتاد کار
دلم چون نگردد ز دستش فگار؟
ز کثرت مثل در همه عالم است
که هندوستان جنگل آدم است
سراپا شدم چشم چون قرص نیل
بزرگی ندیدم درو غیر فیل!
ولی او هم از تنگدستی چو تاک
کند زین چمن بر سر خویش خاک ...
مغنی بیا ای عمل سنج ذوق
که یابد ز کارت نوا، گنج ذوق
دم صبح شد، شغل خود ساز کن
سر دفتر نغمه را باز کن
بخش ۸ - مخالف انگیزی سخن: درین عصر کز نطق جز رنج نیستبخش ۱۰ - در مقام سجده و رکوع، تار نفس به سرایندگی مناجات گذاشتن و به آهنگ خضوع و خشوع، از سازنده کارها توقع اجابت داشتن: الهی به اعزاز پیر مغان
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
به تکلیف آن هندوی چاپلوس
گزیدم سفر از گلستان طوس
هوش مصنوعی: به خاطر وظیفهای که داشتم، سفر به گلستان طوس را انتخاب کردم.
چو فارغ ز طی منازل شدم
به غمخانه هند، داخل شدم
هوش مصنوعی: وقتی از مسیرهای سخت و پرپیچ و خم عبور کردم، وارد خانهای شدم که در آن غم و اندوه وجود داشت.
دلم گشت عازم که تا پای تخت
کنم راه سر بر سیاهی بخت
هوش مصنوعی: دل من تصمیم گرفته است که به سوی پادشاهی برود و سرش را به سختی و غم بگذارد.
چو زنگی شب در دم صبح عید
سیه هندوی بخت شد ناپدید
هوش مصنوعی: هنگامی که صدای زنگ در صبح عید به گوش میرسد، شانس بد و ناپسند مانند یک هندوی سیاه ناگهان ناپدید میشود.
سراسیمه گشتم درین پهن دشت
چه گویم چهها بر سر من گذشت
هوش مصنوعی: در این دشت وسیع، شگفتزده و نگرانی دچار شدم و نمیدانم باید چه بگویم یا چه اتفاقاتی برای من رخ داده است.
ز بنگاله تا احمدآباد و سند
شدم کوچه پیمای هر شهر هند
هوش مصنوعی: از منطقه بنگاله تا احمدآباد و سند، در همهی کوچههای هر شهر هند قدم زدهام.
ولی برنخوردم به یک مرد راست
ز کج طینتان گر بنالم رواست
هوش مصنوعی: در زندگی با افرادی که ناپاکاند و راستگو نیستند، برخوردی نداشتهام و اگر بخواهم از این موضوع شکایت کنم، شاید حق داشته باشم.
خصوصاً ز بازاریان دغل
که بی جنس، گیرند نقد از بغل
هوش مصنوعی: به خصوص از سوداگران حقهباز که بدون داشتن کالایی، پول را از مشتریان میگیرند.
ز بقال هرکس متاعی خرید
بجز کشمکش چون ترازو ندید
هوش مصنوعی: هرکس از بقال چیزی خرید، جز در مورد کشمکش، چون هیچ وقت ترازویی ندید.
نگویی به قصاب کاین گوشت چند
که خواهد به افسون ترا پوست کند
هوش مصنوعی: تو نگویی به قصابی که این گوشت را به چه میزان و چه طور میخواهد به ترفند و حیله به پوست درآورد.
چو علاف گیرد ز من نقد هوش
به گندم نمایی شود جوفروش
هوش مصنوعی: وقتی کسی از من پول عقل را بگیرد، به مثل این است که گندم را به نمایش بگذارد تا در باطنش دانه جو را بفروشد.
ز طباخ او گرم تلواسهام
که ترسم کند خاک در کاسهام
هوش مصنوعی: من از دست پخت او همیشه در نگرانی هستم که نکند خاک در خوراک من بیفتد.
پنیر از ترشرویی ماست بند
شود سرکه، شیرین بود گر چو قند
هوش مصنوعی: اگر ما دلخور یا عبوس باشیم، طعم شیرینی را هم از زندگی میگیریم. همانطور که پنیر ممکن است به خاطر سرکه ترش شود، زندگی نیز در سایه یأس و ناامیدی، طعمی تلخ و ترش خواهد داشت. اما اگر با خوشی و شیرینی بگذرانیم، همه چیز زیبا و خوشمزه خواهد بود.
به گازر دهم هرکجا رخت خود
بشویم ازان دست، چون بخت خود
هوش مصنوعی: هرجا که لباس خود را بشویم، دستم را میدهم به کسی، مانند اینکه بخت خود را سپردهام.
مرا کفشگر بخیهسان نیش زد
ندانم چه بر قالب خویش زد
هوش مصنوعی: کفشدوز با سوزن به من ضربهای زد و نمیدانم چه چیزی را روی کار خودش انجام داد.
به زرگر چو فرمایم انگشترین
کند قید در خانهام چون نگین
هوش مصنوعی: وقتی به طلا فروش بگویم که یک انگشتر بسازد، او باید در خانهام نگین را محکم کند.
کمانگر نشان داد از قاتلم
کمان خواستم، تیر زد بر دلم
هوش مصنوعی: کمانگیر نشان داد که از عشق من چه کشیده است. وقتی درخواست کمان کردم، تیرش بر دل من نشست.
به تلخی کشد کارم از تیرگر
بود گر نی تیر او نیشکر
هوش مصنوعی: کار من چنان به تلخی میرسد که اگر تیرانداز نبود، این تیر نمیتوانست از نیشکر هم شیرینتر باشد.
به شمشیرگر چون شوم سینه صاف
که در بند میخواهدم چون غلاف
هوش مصنوعی: وقتی به دست شما میسپارم که سینهام را بیپروایانه نشان دهم، این نشاندهندهی میل من به آزادی است، همانند غلافی که میخواهم از آن خارج شوم.
کشم چون دُر اشک در تار آه
رباید ز من جوهری از نگاه
هوش مصنوعی: چشم من اشک میریزد مانند دُر، و این اشک به خاطر آهی است که از دل برمیآید. از نگاه من، جواهری به دست میآید.
نگین کن چه سانم نسازد غمین؟
که ننشست نقشم به او چون نگین
هوش مصنوعی: چطور میتوانم غمگین باشم وقتی که نقش من به او نمیچسبد مانند نگینی که روی انگشتر نشسته باشد؟
سیاهی فروشم مرکب چو داد
سیه کار شد خامهام چون مداد
هوش مصنوعی: من برایت جوهر سیاه میفروشم و وقتی که کارم به دست سیاهکاران سپرده میشود، قلمم مانند مداد میشود و به شدت نرم و قابل تغییر میگردد.
شد از دست نجار او لخت لخت
دل ساده لوحم چو ساق درخت
هوش مصنوعی: نجار دل سادهلوح من را تکهتکه کرده و آسیب زده است، مانند اینکه تنه درخت را بریدند.
درین ملک کافسرده برگ و نوا
ندیدم ز کس گرمیی، جز هوا!
هوش مصنوعی: در این سرزمین، نه کسی را دیدم که دلش پر از شوری باشد و نه صدای دلنشینی، جز هوای سرد و بیروح.
دلم شد ز گرمی درین دشت دور
به ته خانه خاک، راضی چو مور
هوش مصنوعی: دل من از گرمای این دشت دور خسته شده و به جایی مثل ته خانهی خاک، مانند یک مور راضی است.
به چشمم درین باغ پرداغ و درد
گل چنپه ماند به زنبور زرد
هوش مصنوعی: در این باغ پر از درد و غم، چشمانم به گلهایی مینگرد که همچون زنبور زرد، خاص و جذاب هستند.
درین عرصه، اسبم چه جوید خوید؟
که چون اسب شطرنج، کاهی ندید
هوش مصنوعی: در این میدان، اسب من به چه چیزی میاندیشد؟ زیرا او مانند اسب شطرنج، چیزی جز خود را نمیبیند.
به هند جگرخوارم افتاد کار
دلم چون نگردد ز دستش فگار؟
هوش مصنوعی: دل من دچار مشکلاتی شده و نمیدانم چطور با این احساسات کنار بیایم. در صورتی که نمیتوانم از دست او فرار کنم، چه کار باید بکنم؟
ز کثرت مثل در همه عالم است
که هندوستان جنگل آدم است
هوش مصنوعی: در همهی دنیا، هندوستان به خاطر تنوع و فراوانی نمونههای انسانیاش شناخته شده است و مانند جنگلی پر از آدمهاست.
سراپا شدم چشم چون قرص نیل
بزرگی ندیدم درو غیر فیل!
هوش مصنوعی: من تمام وجودم را به چشم تبدیل کردهام، مثل قرص نیل، زیرا در این دنیا هیچچیز بزرگتری از فیل ندیدهام!
ولی او هم از تنگدستی چو تاک
کند زین چمن بر سر خویش خاک ...
هوش مصنوعی: اما او نیز به خاطر فقر و تنگدستی، مانند درخت انگور که از این باغ بر روی خود خاک میریزد، احساس ناامیدی و اندوه میکند.
مغنی بیا ای عمل سنج ذوق
که یابد ز کارت نوا، گنج ذوق
هوش مصنوعی: ای هنرمند، به اینجا بیا و با صدای خود لذتی بده که از هنرت به دست آوردن ثروت و خوشی را ممکن میسازد.
دم صبح شد، شغل خود ساز کن
سر دفتر نغمه را باز کن
هوش مصنوعی: وقت صبح فرا رسید، کار خود را آغاز کن و غزلهای زیبا را به گوش همه برسان.