گنجور

شمارهٔ ۵۴

ساقی پیاله داد به چنگ هوس مرا
مطرب چو نی نواخت به تار نفس را
در کاروان شوق ز تنهاروان شدم
از راه برد بس که فغان جرس مرا
لب بسته ام ز شکوه بیداد روزگار
ترسم فزون شود ستم از دادرس مرا
خود را به فکر آن لب میگون نمی دهم
ترسم ز بوی باده بگیرد عسس مرا!

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی پیاله داد به چنگ هوس مرا
مطرب چو نی نواخت به تار نفس را
هوش مصنوعی: ساقی، به من پیاله‌ای داد که نمادی از آرزوهایم است. زمانی که مطرب سازش را نواخت، نفس و روح من نیز به حرکت درآمد.
در کاروان شوق ز تنهاروان شدم
از راه برد بس که فغان جرس مرا
هوش مصنوعی: در میان سفر شوق، به تنهایی روان شدم و به مسیر رفتم، زیرا صدای زنگ کاروان مرا به شدت تحت تأثیر قرار داد.
لب بسته ام ز شکوه بیداد روزگار
ترسم فزون شود ستم از دادرس مرا
هوش مصنوعی: من به خاطر ناملایمات زندگی، دیگر از شکایت و گلایه زبان نمی‌گشایم، چون می‌ترسم اگر بیشتر صحبت کنم، بر شدت ظلمی که بر من می‌رود افزوده شود.
خود را به فکر آن لب میگون نمی دهم
ترسم ز بوی باده بگیرد عسس مرا!
هوش مصنوعی: من خودم را فریب زیبایی آن لب‌ها نمی‌زنم، زیرا نگرانم که بوی شراب باعث شود مأموران، مرا شناسایی کنند!