گنجور

شمارهٔ ۲۹

شکوه دانه و دام از نفس انداخت مرا
شور بیهوده ز چشم قفس انداخت مرا
منم آن شعله ناقص که پی کسب کمال
آتش افروز به دامان خس انداخت مرا
عاقبت شورش بیجای سیه مستی عشق
همچو زنجیر به چنگ عسس انداخت مرا
هست حق با من اگر شکوه ز صیاد کنم
زان که ناحق به طلسم قفس انداخت مرا

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شکوه دانه و دام از نفس انداخت مرا
شور بیهوده ز چشم قفس انداخت مرا
هوش مصنوعی: شکوه و زیبایی دانه و دام مرا به فکر واداشت و شوق بی‌فایده‌ای که از دیدن قفس به دلم افتاد، مرا خسته کرد.
منم آن شعله ناقص که پی کسب کمال
آتش افروز به دامان خس انداخت مرا
هوش مصنوعی: من آن شعله‌ای هستم که هنوز کامل نشده‌ام و برای دستیابی به کمال، در دامن خس و خاشاک گرفتار شدم.
عاقبت شورش بیجای سیه مستی عشق
همچو زنجیر به چنگ عسس انداخت مرا
هوش مصنوعی: در نهایت، شور و شوق بی‌جای عاشقی مانند زنجیری، مرا به دست یک نگهبان انداخت.
هست حق با من اگر شکوه ز صیاد کنم
زان که ناحق به طلسم قفس انداخت مرا
هوش مصنوعی: اگر از دلخوری‌های خود با صیاد شکایت کنم، حق با من است، زیرا او ناحق مرا در قفسی محبوس کرده است.