گنجور

شمارهٔ ۳۹

زدی بتیغم و از جبهه تو چین برخاست
باین خوشم که ترا چینی از جبین برخاست
نشست بر رخ گلها زرشگ گرد ملال
چو سنبل ترت از گرد یاسمین برخاست
مرا که ذوق اسیری کشد بصید گهی
ازین چه سود که صیاد از کمین برخاست
چه کرده ام؟ که بقصدم چو آسمان افکند
خدنگی، از دو جهان بانگ آفرین برخاست
ترحمی! که ز جور سپهر، رفته طبیب
چنان زکار، که نتواند از زمین برخاست

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زدی بتیغم و از جبهه تو چین برخاست
باین خوشم که ترا چینی از جبین برخاست
هوش مصنوعی: تو مرا با زیبایی‌ات مسحور کردی و از چهره‌ات نوری درخشید که خوشحالم کرده است.
نشست بر رخ گلها زرشگ گرد ملال
چو سنبل ترت از گرد یاسمین برخاست
هوش مصنوعی: بر روی گل‌ها نشسته غمی شبیه زعفران است و زمانی که سنبل از گرد یاسمن بلند می‌شود، این حس ملال به وجود می‌آید.
مرا که ذوق اسیری کشد بصید گهی
ازین چه سود که صیاد از کمین برخاست
هوش مصنوعی: آن quien que gusta de ser atrapado، وقتی به دام می‌افتد، چه فایده‌ای دارد اگر شکارچی از کمین خود بیرون بیاید؟
چه کرده ام؟ که بقصدم چو آسمان افکند
خدنگی، از دو جهان بانگ آفرین برخاست
هوش مصنوعی: چه کرده‌ام که به دل‌خوری من، همچون تیرکی که به جانب آسمان پرتاب می‌شود، از هر دو جهان صدای آفرین و تحسین بلند شده است؟
ترحمی! که ز جور سپهر، رفته طبیب
چنان زکار، که نتواند از زمین برخاست
هوش مصنوعی: رحمی کن! به خاطر ظلمی که زمانه به من کرده، حال طبیب نیز به قدری بد شده که نمی‌تواند از زمین بلند شود.