شمارهٔ ۲۳
از حال ما چه پرسی ای بیوفا که چون است؟
دارم دلِ خرابی، از غُصِّهٔ تو، خون است
از شُغْلِ میپرستی بازَم مَدار ناصح!
چون عشق، کامل افتاد همسایهٔ جنون است
هرگز به دل ندارم کین از جفایِ دشمن
در وی درو نماند این کاسه سرنگون است
دارد «طبیب»، عشقی، پیداست از سرشگش
از پردهٔ دل آید اشگی که لالهگون است
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
از حال ما چه پرسی ای بیوفا که چون است؟
دارم دلِ خرابی، از غُصِّهٔ تو، خون است
هوش مصنوعی: ای بیوفا، چرا از حال ما میپرسی؟ من از غم تو در دل، حالتی خراب دارم و چشمانم از این غصه پر از اشک است.
از شُغْلِ میپرستی بازَم مَدار ناصح!
چون عشق، کامل افتاد همسایهٔ جنون است
هوش مصنوعی: وقتی به عشق واقعی دست پیدا کنی، دیگر نیازی به نصیحت و راهنمایی دیگران نیست؛ چون در این حال، انسان به مرز جنون میرسد و نمیتواند به شیوههای معمول زندگیاش ادامه دهد.
هرگز به دل ندارم کین از جفایِ دشمن
در وی درو نماند این کاسه سرنگون است
هوش مصنوعی: هیچ جایگزینی برای خودم ندارم، چون این کینهای که از ظلم و ستم دشمن در دل دارم، در سراسر وجودم باقی نمانده است و همه آن به یکباره فرو ریخته است.
دارد «طبیب»، عشقی، پیداست از سرشگش
از پردهٔ دل آید اشگی که لالهگون است
هوش مصنوعی: عشق مانند درمانگری است که از چشمانش اشکی پدید میآید. این اشک که رنگ لاله را دارد، از عمق دلش بیرون میآید.