گنجور

شمارهٔ ۲۱

دیگر دلم خدنگ جفا رانشان شدست
جرمی ز من مگر بتو خاطرنشان شدست؟
بی وعده آمدی که زشادی شوم هلاک
دل در گمان که یار بمن مهربان شدست
پاکست دامنش ولی از اختلاط غیر
حق با دل منست اگر بدگمان شدست
تا بسته باز رخت سفر، در قفای یار
صد کاروان اشگ ز چشمم روان شدست
بی مهر دیگران ونکویان طبیب را
ترسم گمان کنند که چون دیگران شدست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دیگر دلم خدنگ جفا رانشان شدست
جرمی ز من مگر بتو خاطرنشان شدست؟
هوش مصنوعی: دل من دیگر تحمل درد و جفا را ندارد. آیا گناهی از من سر زده که خاطر تو را به یاد آورده است؟
بی وعده آمدی که زشادی شوم هلاک
دل در گمان که یار بمن مهربان شدست
هوش مصنوعی: به صورت ناگهانی و بدون هیچ وعده‌ای به سراغم آمدی، تا از شادی‌هایم بمیری. دلم در گمان بود که یار به من محبت کرده است.
پاکست دامنش ولی از اختلاط غیر
حق با دل منست اگر بدگمان شدست
هوش مصنوعی: دامن پاک او بی‌گناه است، اما دل من به خاطر اختلاط با چیزهای نادرست ممکن است بدگمان شده باشد.
تا بسته باز رخت سفر، در قفای یار
صد کاروان اشگ ز چشمم روان شدست
هوش مصنوعی: وقتی که سفرم را آغاز کردم و دل از دوست جدا شد، به اندازه‌ای که اشک از چشمانم سرازیر شد، گویی صد کاروان حرکت کرده‌اند.
بی مهر دیگران ونکویان طبیب را
ترسم گمان کنند که چون دیگران شدست
هوش مصنوعی: ترس من این است که اگر کسی از مهر و محبتی که دیگران و نیکوکاران به من می‌دهند، بی‌خبر باشد، فکر کند که من هم مانند دیگران هستم و هیچ تفاوتی ندارم.