گنجور

شمارهٔ ۲۰

تا به من از ناز ساقی سرگران افتاده است
همچو شمع محفلم آتش به جان افتاده است
خواهش دنیا دگر در دل نمی‌گنجد مرا
داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است
دل جدا از حلقه زلفش نمی‌گیرد قرار
همچو آن مرغی که دور از آشیان افتاده است
تا به سیر گلستان برخاست آن رشک بهار
گل ز بی‌قدری ز چشم باغبان افتاده است
از طبیب خسته گر احوال پرسندت بگوی
دیدمش در بستر غم ناتوان افتاده است

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تا به من از ناز ساقی سرگران افتاده است
همچو شمع محفلم آتش به جان افتاده است
هوش مصنوعی: از وقتی که ساقی با ناز و کرشمه‌اش به من نگاه کرده، شبیه شمعی شده‌ام که در محفل می‌سوزد و آتش در جانم افتاده است.
خواهش دنیا دگر در دل نمی‌گنجد مرا
داغ آنجا کاروان در کاروان افتاده است
هوش مصنوعی: دنیا دیگر برای من جذابیتی ندارد، چرا که داغ حادثه‌ای بزرگ بر دل من نشسته و همه چیز را تحت تأثیر خود قرار داده است.
دل جدا از حلقه زلفش نمی‌گیرد قرار
همچو آن مرغی که دور از آشیان افتاده است
هوش مصنوعی: دل هیچ وقت آرامش نمی‌یابد و راحتی را احساس نمی‌کند، مثل پرنده‌ای که از لانه‌اش دور مانده و بی‌قرار است.
تا به سیر گلستان برخاست آن رشک بهار
گل ز بی‌قدری ز چشم باغبان افتاده است
هوش مصنوعی: زمانی که بهار با زیبایی خود به گلستان سر می‌زند، آن گل که در دل باغبان محبوب است، از روی بی‌توجهی و عدم اهمیت، تحت تأثیر قرار گرفته و کم‌ارزش می‌شود.
از طبیب خسته گر احوال پرسندت بگوی
دیدمش در بستر غم ناتوان افتاده است
هوش مصنوعی: اگر از پزشک حال او را بپرسند، بگو که او را در حالتی دیدم که در بستر غم و ناتوانی افتاده است.