گنجور

شمارهٔ ۹ - در مدح ابوالحسن علی بن ابیطالب گوید

ز دل با تو ای شوخ شیرین‌شمایل
چه گویم که کارت نیفتاده با دل
گرفتم که از حال دل با تو گویم
ترا ز آن چه پروا مر از آن چه حاصل
که آگاهی از حال کشتی نشینان
ندارند، وارستگان سواحل
ز احوال پس ماندگان فیافی
چه دانند آسودگان منازل
ستمگر نگارد ستمکش دل من
که دارد زمشگین کمندی سلاسل
بامید رحمی بکویت فرستد
زآهم رو احل زاشکم قوافل
چو گردد همه مشکلات از تو آسان
بود تا بکی کار من از تو مشکل؟
دلی دارم از تیغ جور تو زخمی
دلی دارم از تیر ناز تو بسمل
دلی بی تو پر خون و از عیش فارغ
دلی با تو مشغول و از غیر غافل
چو بستی بمن عهد الفت ندانم
که تعلیم کردت که پیوند بگسل؟
بیاد تو گرینده تا کی شتابم
زوادی بوادی ز منزل بمنزل
مرا پیش ازین دست و پائی بد اکنون
یکی مانده بر سر یکی رفته بر گل
ازین پس پسندی چو بر من تطاول
برم داوری پی فخر قبایل
علی ولی آنکه آمد ثنایش
طراز مجالس فروغ محافل
مماثل نبودی بجز ذات پاکش
معاذالله ارداشت ایزد مماثل
شد اکلیل گردون از آنرو که باشد
مه نوبنعل سمندش مشاکل
پی تشنگان زلال سحابش
انامل محیط کفش را جداول
تو آن بحر جودی که در وقت احسان
فشانی ز بس گوهر از دست باذل
سپهرش که باشد ترا از گدایان
نگردد باین وسعت ذیل حایل
تو آن مرد رزمی که در روز هیجا
کنی بر میان تیغ کین چون حمایل
گریزندت از پیش وادی بوادی
هژبران سالب دلیران صایل
بست بال جبریل اگر بر سلیمان
شدی سایه گستر جناح حواصل
بامر تو دوشیزگان چمن را
ریاح لواقح نماید حوامل
بر گوهرت ماه تابنده هابط
بر اخترت مهر رخشنده آفل
بکوی تو طایف شهان طوایف
بسوی تو مایل مهان قبایل
فروغی رسد گر زرایت زمین را
بگردد میان خور و ماه حایل
خرد بنگرد گر بقصر جلالت
بود در برش آسمان از سوافل
خوشا آنکه باشد بکوی تو شایق
خوشا آنکه باشد بسوی تو مایل
شها با وجود تو فوج ادانی
شها با وجود تو قومی اراذل
بناحق نشستند اگر چند روزی
رؤوس منابر فراز محافل
نباشند با هم تن و جان مشابه
نباشند با هم خس و گل مشاکل
عدو گو مزن دم که امر خلافت
نخواهد شواهد نخواده دلایل
بجزتو که کنده ز جا باب خیبر
بجز تو که بخشیده خاتم بسایل
الا تا ز فیض مدیح تو هر دم
فضایل فزاید مرا بر فضایل
نشاید مرا جز مدیح تو شاهد
نباشد مرا جز خیال تو شاغل
نجنبد بیانم بوصف ادانی
نگردد زبانم به مدح اراذل
کسی کو بتعداد فضل تو کوشد
فیاخیر قول و یا خیر قائل
عجب نیست گر سر بگردون رسانم
بفرقم گر از مرحمت گستری ظل
الا تا درین کاخ، گردنده اختر
بود گاه طالع بود گاه آفل
محب تو با چرخ گردد برابر
عدوی تو با خاک گردد مقابل
به کام محب تو شهد و عدویت
به جامش مبادا به جز زهر قاتل

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ز دل با تو ای شوخ شیرین‌شمایل
چه گویم که کارت نیفتاده با دل
هوش مصنوعی: با قلبم چه بگویم ای زیبای بازیگوش که دل من به دست تو نیفتاده است.
گرفتم که از حال دل با تو گویم
ترا ز آن چه پروا مر از آن چه حاصل
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم حال و احوال دلم را با تو در میان بگذارم، اما نگرانی من این است که از چه چیزهایی بگویم که به دردم بخورد و برای تو نیز اهمیت داشته باشد.
که آگاهی از حال کشتی نشینان
ندارند، وارستگان سواحل
هوش مصنوعی: کسانی که در سواحل زندگی می‌کنند و خود را از مشکلات دور نگه‌داشته‌اند، از وضعیت و حال کسانی که در دریا به سر می‌برند خبر ندارند.
ز احوال پس ماندگان فیافی
چه دانند آسودگان منازل
هوش مصنوعی: آسوده‌خفتگان در آرامش، از شرایط و وضعیت کسانی که در تلاش و تلاش برای زندگی هستند، چه می‌دانند؟
ستمگر نگارد ستمکش دل من
که دارد زمشگین کمندی سلاسل
هوش مصنوعی: ستمگری به من نگاهی کرد که در دل من نشانه‌های غم و زنجیرها را می‌بیند.
بامید رحمی بکویت فرستد
زآهم رو احل زاشکم قوافل
هوش مصنوعی: با امید اینکه رحم و لطف تو به من برسد، از دل شاداب خود، کاروان‌هایی را به سوی تو می‌فرستم.
چو گردد همه مشکلات از تو آسان
بود تا بکی کار من از تو مشکل؟
هوش مصنوعی: زمانی که تمام سختی‌ها و مشکلات از جانب تو آسان شود، چه زمانی کار من می‌تواند از تو دشوار باشد؟
دلی دارم از تیغ جور تو زخمی
دلی دارم از تیر ناز تو بسمل
هوش مصنوعی: دلم زخم‌هایی از بی‌رحمی‌های تو دارد و به خاطر ناز و لطافت تو نیز مانند یک شکار شده است.
دلی بی تو پر خون و از عیش فارغ
دلی با تو مشغول و از غیر غافل
هوش مصنوعی: دل من بی تو غمگین و پر از درد است، اما وقتی که با تو هستم، سرگرم و مشغولم و از دیگران غافل می‌شوم.
چو بستی بمن عهد الفت ندانم
که تعلیم کردت که پیوند بگسل؟
هوش مصنوعی: وقتی که به من در دوستی وفا کردی، نمی‌دانم کدام آموزش باعث شد که این پیوند را بشکنی؟
بیاد تو گرینده تا کی شتابم
زوادی بوادی ز منزل بمنزل
هوش مصنوعی: تا کی باید به یاد تو گریه کنم و سریع در این راه‌ها از یک جا به جای دیگر بروم؟
مرا پیش ازین دست و پائی بد اکنون
یکی مانده بر سر یکی رفته بر گل
هوش مصنوعی: من قبل از این مشکلات زیادی داشتم، اما حالا فقط یک مشکل باقی مانده و یکی از آن‌ها هم رفته و به خاک سپرده شده است.
ازین پس پسندی چو بر من تطاول
برم داوری پی فخر قبایل
هوش مصنوعی: از این به بعد هرگاه دیگران بر من برتری جویند، من به قضاوت در مورد افتخار قبایل می‌پردازم.
علی ولی آنکه آمد ثنایش
طراز مجالس فروغ محافل
هوش مصنوعی: علی، ولی کسی است که نام و یادش زینت‌بخش محافل و مجالس است.
مماثل نبودی بجز ذات پاکش
معاذالله ارداشت ایزد مماثل
هوش مصنوعی: هیچ چیز را نمی‌توانی مشابه او پیدا کنی، جز خود او که پاک و آزاد از هر عیب و نقص است. خداوند هیچ همتایی ندارد.
شد اکلیل گردون از آنرو که باشد
مه نوبنعل سمندش مشاکل
هوش مصنوعی: به خاطر آنکه ماه ترک‌تازی می‌کند، گردونه آسمان زیبایی خویش را به‌دست آورده است.
پی تشنگان زلال سحابش
انامل محیط کفش را جداول
هوش مصنوعی: افراد thirsty (تشنگان) به دنبال آبی زلال و پاک از باران هستند. در این راستا، دستان آنها با آب پاکی که در جویبارها جاری است، در تماس است.
تو آن بحر جودی که در وقت احسان
فشانی ز بس گوهر از دست باذل
هوش مصنوعی: تو مانند دریایی بزرگ و سخاوتمند هستی که در زمان نیکی، به اندازه‌ای از گوهر و نعمت‌ها را پخش می‌کنی که به دست بخشنده‌ها هم نمی‌رسد.
سپهرش که باشد ترا از گدایان
نگردد باین وسعت ذیل حایل
هوش مصنوعی: اگر تو به سپهر خود نگاه کنی، هیچ گاه از گدایان فاصله نخواهی گرفت و زیر سایه‌ای بزرگ و وسیع قرار نخواهی گرفت.
تو آن مرد رزمی که در روز هیجا
کنی بر میان تیغ کین چون حمایل
هوش مصنوعی: تو آن مرد جنگجویی هستی که در روز نبرد، با شجاعت و دلیری از میان شمشیرها و خطرات عبور می‌کنی و همچون سپری محکم در برابر مشکلات ایستاده‌ای.
گریزندت از پیش وادی بوادی
هژبران سالب دلیران صایل
هوش مصنوعی: آنها از پیش تو فرار می‌کنند و به دره‌ای پر از سرزمین‌های هژبر می‌روند، جایی که دلیران و نیرومند در آنجا حاکم هستند.
بست بال جبریل اگر بر سلیمان
شدی سایه گستر جناح حواصل
هوش مصنوعی: اگر بال جبریل بر سلیمان گسترده شود، سایه‌اش بر سر پرندگان خواهد افتاد.
بامر تو دوشیزگان چمن را
ریاح لواقح نماید حوامل
هوش مصنوعی: به خاطر وجود تو، دختران چمن به مانند گل‌های بارور می‌درخشند و حاصلخیز می‌شوند.
بر گوهرت ماه تابنده هابط
بر اخترت مهر رخشنده آفل
هوش مصنوعی: بر جواهر تو ماهی درخشان وجود دارد و بر ستاره‌ات خورشیدی تابان و درخشان می‌تابد.
بکوی تو طایف شهان طوایف
بسوی تو مایل مهان قبایل
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که گروه‌های مختلف و بزرگان قبیله‌ها به سوی تو جذب می‌شوند و به کاخ یا محل تو می‌آیند. این نشان‌دهنده‌ی جذابیت و احترام زیادی است که به تو دارند و به خاطر مقام و جایگاهت به سمت تو حرکت می‌کنند.
فروغی رسد گر زرایت زمین را
بگردد میان خور و ماه حایل
هوش مصنوعی: اگر نوری از خورشید به زمین بتابد، نور آن می‌تواند باعث شود که زمین در میان خورشید و ماه قرار گیرد و این دو را از هم دور کند.
خرد بنگرد گر بقصر جلالت
بود در برش آسمان از سوافل
هوش مصنوعی: عقل و درک انسان باید توجه کند که اگر به منزلت و عظمت او در قصرش نگاه کند، آسمان بر سرش سایه‌‍افکنده است و از پایین‌ترها بر او می‌تابد.
خوشا آنکه باشد بکوی تو شایق
خوشا آنکه باشد بسوی تو مایل
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که دوست دارد به سمت تو بیاید و مشتاق حضور در کنار توست.
شها با وجود تو فوج ادانی
شها با وجود تو قومی اراذل
هوش مصنوعی: ای شاه، با وجود تو، گروهی از پست‌تری‌ها و فرومایگان به عدد بسیار زیاد هستند.
بناحق نشستند اگر چند روزی
رؤوس منابر فراز محافل
هوش مصنوعی: هر چند که مدتی بر روی منابر صحبت کردند و در محافل ظاهر شدند، ولی نمی‌توانند حق را نادیده بگیرند.
نباشند با هم تن و جان مشابه
نباشند با هم خس و گل مشاکل
هوش مصنوعی: اگرچه بدن و روح امکان دارد که در کنار هم وجود داشته باشند، اما مانند علف و گل از هم متفاوتند و هر کدام ویژگی‌ها و ماهیت خاص خود را دارند.
عدو گو مزن دم که امر خلافت
نخواهد شواهد نخواده دلایل
هوش مصنوعی: دشمن را نباید به سخن آورد، زیرا نشانه‌هایی وجود ندارد که نشان دهد خلافت خواهد آمد. دلایل و شواهدی در این زمینه نیست.
بجزتو که کنده ز جا باب خیبر
بجز تو که بخشیده خاتم بسایل
هوش مصنوعی: غیر از تو که همانند کسی که دامن بر کمر گرفته و از جایش کنده می‌شود، کسی نیست. غیر از تو که به دیگری فخر کرده و چیزی از خود نداشته است.
الا تا ز فیض مدیح تو هر دم
فضایل فزاید مرا بر فضایل
هوش مصنوعی: ای کاش هر لحظه از نعمت ستایش تو، ویژگی‌های نیک من بیشتر شود و بر خوبی‌هایم افزوده گردد.
نشاید مرا جز مدیح تو شاهد
نباشد مرا جز خیال تو شاغل
هوش مصنوعی: جز تو کسی را شایسته ستایش نمی‌دانم و هیچ چیزی جز تصویر تو ذهنم را مشغول نکرده است.
نجنبد بیانم بوصف ادانی
نگردد زبانم به مدح اراذل
هوش مصنوعی: اگر بخواهم توصیف کنم، زبانم به سوی کسانی که ارزش و مقام ندارند، نرود و نتواند به ستایش آنها بپردازد.
کسی کو بتعداد فضل تو کوشد
فیاخیر قول و یا خیر قائل
هوش مصنوعی: کسی که به اندازه فضلت تلاش می‌کند، یا در کلام خود خوب می‌گوید یا در بیان خود خوب عمل می‌کند.
عجب نیست گر سر بگردون رسانم
بفرقم گر از مرحمت گستری ظل
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر سرم را به آسمان ببریم، چرا که در حالتی که لطف و محبت تو گسترش یابد، من هم به دور از آن نمی‌مانم.
الا تا درین کاخ، گردنده اختر
بود گاه طالع بود گاه آفل
هوش مصنوعی: به راستی که در این کاخ، ستاره‌ای می‌چرخد، گاهی خوش‌شانسی و گاهی بدشانسی.
محب تو با چرخ گردد برابر
عدوی تو با خاک گردد مقابل
هوش مصنوعی: محبوب تو در برابر دشمن تو، با تو حرکت می‌کند و در مقابل او، خاک می‌شود.
به کام محب تو شهد و عدویت
به جامش مبادا به جز زهر قاتل
هوش مصنوعی: به خاطر رضایت معشوق تو، هر چیزی شیرین و خوشایند است و هر چیزی غیر از آن، به جز زهر کشنده، نباید به او برسد.