گنجور

شمارهٔ ۶ - در وصف بهار ومدح حیدر کرار گوید

مژده بلبل راکه آمد گل بباغ شاخسار
شددگر صحن چمن چون محفل از رخسار یار
سبزه را افراخت قامت از نم فیض هوا
لاله را افروخت عارض از دم گرم بهار
همچون نخل طور آتش می دمد از شاخ گل
چون تنور نوح می جوشد زلال از چشمه سار
جوش گل بنگر که نتواند فراهم آورد
بلبلی از بهر طرح آشیان یک مشت خار
بسکه طرف گلستان جوش طراوت می زند
از زمین از سعی صرصر برنمی خیزد غبار
در چمن از فیض ترتیب هوا آسیب نیست
دست گلچین را چو دامان تماشائی ز خار
ای حریفان خنده کبک و نوای عندلیب
بر فراز کوهسار و در نشیب مرغزار
می کند ترغیب مستان را بگلگشت چمن
می کند تکلیف، رندان را بسیر کوهسار
از نوای بلبلان مست در صحن چمن
وزلقای شاهدان شوخ در شهر و دیار
غم بخود لرزد چو از سیمای سلطان لشکری
گل بخود بالد چو از غوغای لشکر شهریار
بلبل باغ و حریف دیر و هنگام صبوح
اینک اینک کرده از مستی غزلخوانی شعار
این بتوصیف شراب ارغوان در میکده
آن بتعریف هوای بوستان در لاله زار
وقت آن آمد که در صحن چمن گردند باز
شادمان وبهره مند وتر دماغ و کامگار
بلبل از سیمای گل چون قمری از بالای سرو
ساقی از مینای می چون عاشق از رخسار یار
می کند مشاطه باد سحر آراسته
نوعروسان گلستان را به این نقش و نگار
تا ترا دانا کند از حکمت یزدان پاک
تا ترا بینا کند بر قدرت پروردگار
ساحت گلزار در چشمم چو دختر خانه ای است
روشنت گردد اگر از دیده بر درای غبار
کز پی ارشاد مرغان چمن گسترده است
حکم ایزد سرو از گلبن حصیر از خارزار
تا فشاند واعظ بلبل گلاب موعظه
تا گشاید عابد سوسن زبان اعتذار
مرحبا حکمت که در صحن چمن انداخته
حبذا قدرت که در گلزار کرده آشکار
از شکوفه سبحه بهر خرقه پوش نسترن
وزسمن سجاده بهر شبنم شب زنده دار
بسکه بر خاک چمن روی تضرع سوده اند
از هراس و بیم و خوف و وحشت پروردگار
ارغوان بین لعل رنگ و یاسمن سجاده گون
گل نگر خونین حبین سنبل نگرنیلی عذار
صبح و شام از حسرت او بر دهان انگشت سرو
روز و شب در خدمت او بر کمر دست چنار
گاه می خندد ز حکمش برق تابان قاهقاه
گاه می گرید زبیمش ابر نیسان زار زار
لاله سرخوش زمینای عطایش باده نوش
نرگس مخمور از جام سخایش میگسار
سرزد از جوش بهار طبع رنگین مطلعی
از نهال خامه ام ناهیدگل از شاخسار
تا نباشم در شمار بیغمان روزگار
ای جگر آهی بکش ای چشم تر اشگی ببار
پیش ما قدری نباشد دیده بی اشگ را
چون صدف شد بی گهر افتاد ز چشم اعتبار
گر رسد از اشگ گرم من بدریا قطره ای
ورکشم در بوستان از سینه آهی شعله بار
هر حبابی بر لب دریا شود تبخاله ای
بر رخ گلها کند هر شبنمی کار شرار
گریه دلتنگیم ترسم که از خاطر رود
خنده ام از بسکه می آید باهل روزگار
صحبت ابنای دنیا پر مکرر گشته است
وقت آنکس خوش که کنج عزلتی کرد اختیار
گوشه گیران از حوادث در حصار راحتند
از خطر ایمن شود کشتی که آید بر کنار
بسکه با غم های عالم گرم الفت گشته ام
نگذرد یاد سرورم در دل امیدوار
هر زمان در بحر غم از طالع برگشته ام
موج سانم می زند بر سینه دشت و کنار
تیره بختی را تماشا کن که در آغاز عشق
روزگارم کرد از کین مبتلا ی هجر یار
تا بکی باشم براه وعده ات در انتظار
ای ترا با عاشقان دایم فراموشی شعار
داغها دارم بدل از جور هجرت دور نیست
سر زند گر تا بحشرم لاله از خاک مزار
بی گل روی تو از بس چون خزان افسرده ام
خار در چشمم خلد از جلوه فصل بهار
دست بیتابی مبادا خار دامانت شود
همچو گل برچیده دامان بر مزارم کن گذار
چشم من چون دیده روزن نمی آید بهم
بسکه حیران مانده از شوقت براه انتظار
کی زیادت می توانم رفت از تأثیر ضعف
ناتوانی های من آید مرا آخر بکار
ای که چشم سرمه سایت آخته تیغ ستم
وی که حسن نیمرنگت ریخته خون بهار
من ندیدم در جهان از غمزه ات خونریزتر
جز گه رزم عدو بر دست حیدر ذوالفقار
ای بعهد خسرو عدلت جفا بی دسترس
وی بدور شحنه حزمت ستم ناپایدار
جو دعامت هر کجا برقع گشاید از جبین
ابر دریا دل فشاند آب خجلت از عذار
چون سموم خشم تو بر عرصه هیجا رود
چون شمیم خلق تو در بزم گردد مشگبار
آن کند با دوستان مهرت که با گلشن نسیم
و آن کند با دشمنان قهرت که صرصر با غبار
اوج عرش و ذات تو چون یوسفست و قعر چاه
سطح ارض و شخص تو پیغمبر و در جوف غار
کاسه دریوزه در کف بحر گیرد از صدف
گاه احسان چون شود ابر کفت گوهر نثار
جود در طبعت مکین همچون جواهر در جبال
فیض با ذاتت قرین همچون لآلی در بحار
گرچه باشد اختیار عالمی در دست تو
دست زرپاش تو در ریزش بود بی اختیار
گر نباشد آسمان در جستجویت پس چرا
چون دل عاشق زتاب هجر باشد بیقرار
ای سرافرازی که نعل مرکبت را می سزد
گر هلال آسانماید چرخ زیب گوشوار
چون نماید در مدیحش نکته سنجی خامه ام
مرکبی کورابود چون حیدر صفدر سوار
لوحش الله گرم جولانی که باشد برق تاز
همچو آهی کز دل تنگی جهد بی اختیار
بسکه باشد سخت پی گرپا بیفشارد بکوه
باز می ماند بسنگ خاره اش راه گذار
چار خصلت رایض تقدیر آورد از ازل
گشت او را از پی کسب هنر آموزگار
جلدی کوشش ز سیل و خوش عنانی از نسیم
تندی پویش ز برق و گرم تازی از شرار
جای آن دارد که از مهر آورد خنگ سپهر
چون عنان در گردنش دست و چو تنگش در کنار
کی بتوصیف جلالت می توان پرداختن
ای که اوصافت نیاید همچون انجم در شمار
نزد دانای خرد پرور عجب نبود که بود
مدعی را در خلافت با وجودت اقتدار
کآسمان را سعد و نحسست و زمین را لعل و سنگ
در چمن خارست و گل، در انجمن اغیار و یار
بی سخن بر نقص او را کش گواهی می دهد
گر طرف سازد صدف را کش بدر شاهوار
یا که خورشید درخشان را بسنجد باسها
یا ز سیم قلب کوبد در ترازوی عیار
مانده ام تا از درت محروم ای بحر کرم
گشته ام تا از برت مهجور ای کوه وقار
چون شفق در خون تپیده چون گلم خونین جگر
چون هلالم قد خمیده چون سحابم اشگبار
چون درآید در ضمیرم باد طوف مرقدت
می برم فیضی که عاشق می برد از وصل یار
آستانت را که باشد مهبط انوار قدس
بوسه ها دارم نیاز و سجده ها دارم نثار

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مژده بلبل راکه آمد گل بباغ شاخسار
شددگر صحن چمن چون محفل از رخسار یار
هوش مصنوعی: بلبلی خوشحال خبر می‌دهد که گل به باغ آمده است. حالا فضای چمن به شادابی و زیبایی مانند مجلسی است که از چهره محبوب پر شده.
سبزه را افراخت قامت از نم فیض هوا
لاله را افروخت عارض از دم گرم بهار
هوش مصنوعی: سبزه به خاطر رطوبت و لطافت نسیم بهاری قد کشیده و گل لاله نیز به خاطر این گرما و نشاط بهاری، زینت و رنگ خاصی پیدا کرده است.
همچون نخل طور آتش می دمد از شاخ گل
چون تنور نوح می جوشد زلال از چشمه سار
هوش مصنوعی: به مانند درخت نخل که از بالایش آتش می‌جوشد، از شاخه‌های گل نیز آتش بیرون می‌آید. همچنین، مانند تنور نوح که آب زلال از چشمه‌سار به جوش می‌آید، این زیبایی و حیات در طبیعت جریان دارد.
جوش گل بنگر که نتواند فراهم آورد
بلبلی از بهر طرح آشیان یک مشت خار
هوش مصنوعی: به تماشا بایست که چگونه گل‌ها نمی‌توانند برای بلبل، که آرزو دارد آشیانه‌ای بسازد، تنها با یک مشت خار محیطی فراهم کنند.
بسکه طرف گلستان جوش طراوت می زند
از زمین از سعی صرصر برنمی خیزد غبار
هوش مصنوعی: به خاطر طراوت و شادابی گلستان، زمین آنقدر سرشار از زندگی است که حتی باد سرد صرصر هم نمی‌تواند غبار بلند کند.
در چمن از فیض ترتیب هوا آسیب نیست
دست گلچین را چو دامان تماشائی ز خار
هوش مصنوعی: در چمن به خاطر هوای خوب و لطیف، هیچ آسیبی به گلچین نمی‌رسد، چون مانند دامن زیبا، خارها او را آزار نمی‌دهند.
ای حریفان خنده کبک و نوای عندلیب
بر فراز کوهسار و در نشیب مرغزار
هوش مصنوعی: ای دوستان، صدای خنده کبک و آواز بلبل را که در بالای کوه‌ها و در دشت‌ها شنیده می‌شود، به یاد بیاورید.
می کند ترغیب مستان را بگلگشت چمن
می کند تکلیف، رندان را بسیر کوهسار
هوش مصنوعی: مستمندان را به زیبایی‌های باغ دعوت می‌کند و به آنها حال و هوای خاصی می‌بخشد، در حالی که رندان را در دل کوه‌ها به وظیفه و مسئولیت‌هایشان متوجه می‌سازد.
از نوای بلبلان مست در صحن چمن
وزلقای شاهدان شوخ در شهر و دیار
هوش مصنوعی: از صدای دلنشین بلبل‌ها در باغ و چمن لذت ببر و به تماشای زیبایی‌های ناز و بازیگوشی معشوقان در شهر و دیار بپرداز.
غم بخود لرزد چو از سیمای سلطان لشکری
گل بخود بالد چو از غوغای لشکر شهریار
هوش مصنوعی: غم به خود می‌لرزد وقتی که سلطان ظاهر می‌شود، و مانند گلی که در هیاهوی سپاه شهریار رشد می‌کند.
بلبل باغ و حریف دیر و هنگام صبوح
اینک اینک کرده از مستی غزلخوانی شعار
هوش مصنوعی: در باغ، بلبل و دوست قدیمی در وقت سحر از خوشحالی و مستی شعری می‌خواند و شاداب است.
این بتوصیف شراب ارغوان در میکده
آن بتعریف هوای بوستان در لاله زار
هوش مصنوعی: در اینجا به توصیف شراب قرمزرنگ در میکده و همچنین به تعریف هوای خوش و دلپذیر باغ‌ها در محل شکوفه‌های لاله پرداخته شده است.
وقت آن آمد که در صحن چمن گردند باز
شادمان وبهره مند وتر دماغ و کامگار
هوش مصنوعی: زمانی فرارسیده است که در فضای چمن سرشار از شادی و خوشی، افراد دوباره گردهم آیند و از زندگی به خوبی بهره‌مند شوند و لذت ببرند.
بلبل از سیمای گل چون قمری از بالای سرو
ساقی از مینای می چون عاشق از رخسار یار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای که به زیبایی گل نگاه می‌کند، مانند قناری که از بلندی درخت سرو می‌نگرد، و مانند آن، ساقی که از جام شفاف شراب به زیبایی می‌نگرد، به نوعی شبیه دلداده‌ای است که محو چهره محبوبش شده است.
می کند مشاطه باد سحر آراسته
نوعروسان گلستان را به این نقش و نگار
هوش مصنوعی: در صبحگاه، نسیم ملایم به آرامی به گل‌ها و زیبایی‌های طبیعت جلوه‌ای تازه می‌بخشد، همچون آرایشگری که با دقت و هنر، عروس‌هایی را که در باغ گلستان آماده شده‌اند، تزیین می‌کند.
تا ترا دانا کند از حکمت یزدان پاک
تا ترا بینا کند بر قدرت پروردگار
هوش مصنوعی: این جملات به این مفهوم اشاره دارند که دانش و حکمت الهی انسان را آگاه و بینا می‌کند، به گونه‌ای که فرد قادر به درک توانایی‌ها و عظمت خداوند می‌شود.
ساحت گلزار در چشمم چو دختر خانه ای است
روشنت گردد اگر از دیده بر درای غبار
هوش مصنوعی: باغ و گلزار در نظرم مانند دختری است که در خانه‌اش می‌درخشد. اگر غبارها از چشمانم پاک شود، زیبایی او را بهتر می‌بینم.
کز پی ارشاد مرغان چمن گسترده است
حکم ایزد سرو از گلبن حصیر از خارزار
هوش مصنوعی: به دنبال هدایت پرندگان، فرمان خداوند، سرو را از باغ گل و حصیر را از خارستان پخش کرده است.
تا فشاند واعظ بلبل گلاب موعظه
تا گشاید عابد سوسن زبان اعتذار
هوش مصنوعی: تا زمانی که واعظ گل‌های زیبا را در سخنانش منتشر کند، عابد نیز باید در برابر خداوند به اعتذار و طلب بخشش بپردازد.
مرحبا حکمت که در صحن چمن انداخته
حبذا قدرت که در گلزار کرده آشکار
هوش مصنوعی: خوش آمدی به حکمت که در فضای بهار نمایان شده، چه خوب است قدرتی که در باغ گل خود را نشان داده است.
از شکوفه سبحه بهر خرقه پوش نسترن
وزسمن سجاده بهر شبنم شب زنده دار
هوش مصنوعی: از شکوفه‌های نسترن برای پوشاندن خرقه و از عطر گل برای سجاده‌ام در شب زنده‌داری استفاده می‌کنم.
بسکه بر خاک چمن روی تضرع سوده اند
از هراس و بیم و خوف و وحشت پروردگار
هوش مصنوعی: افراد به قدری بر روی زمین چمن سجده کرده‌اند و دست به دعا زده‌اند که از ترس و هراس نسبت به پروردگار به این عمل روی آورده‌اند.
ارغوان بین لعل رنگ و یاسمن سجاده گون
گل نگر خونین حبین سنبل نگرنیلی عذار
هوش مصنوعی: در اینجا به گل‌های مختلف و زیبایی آن‌ها اشاره شده است. رنگ ارغوانی مانند لعل و یاسمن، زیبایی را به تصویر می‌کشد. همچنین به گل‌هایی مانند سنبل و نیلی که هرکدام نماد عشق و زیبایی هستند، توجه شده است. به نوعی می‌توان گفت که همه این‌ها نشان‌دهنده‌ی جذابیت و لطافت موجود در دنیای طبیعت هستند.
صبح و شام از حسرت او بر دهان انگشت سرو
روز و شب در خدمت او بر کمر دست چنار
هوش مصنوعی: هر صبح و شام، به خاطر حسرت او، انگشت حسرت به دهان می‌زنم و روز و شب در خدمت او همچون دستان درخت چنار مراقب و دست به کمر ایستاده‌ام.
گاه می خندد ز حکمش برق تابان قاهقاه
گاه می گرید زبیمش ابر نیسان زار زار
هوش مصنوعی: گاه قهری از او پدیدار می‌شود که مانند کرسی پر طوفان و رعد و برق خنده‌آور است و گاه به قدری می‌ترسد که به سوز و گداز می‌افتد، همچون ابری که در فصل بهار زار زار می‌گرید.
لاله سرخوش زمینای عطایش باده نوش
نرگس مخمور از جام سخایش میگسار
هوش مصنوعی: گل لاله با شوق و شادابی در زمینش در حال نوشیدن شراب است، و گل نرگس که مست از باده‌ای است که از جام سخاوت و بخشش می‌نوشد.
سرزد از جوش بهار طبع رنگین مطلعی
از نهال خامه ام ناهیدگل از شاخسار
هوش مصنوعی: بهار با طراوت و جذابیتش، الهام‌بخش من شده و باعث شده تا نغمه‌ای زیبا و رنگین خلق کنم. گویی مانند گل ناهید که از شاخسار می‌روید، من نیز از دل طبیعت و بهار، اثر هنری جدیدی را به وجود آورده‌ام.
تا نباشم در شمار بیغمان روزگار
ای جگر آهی بکش ای چشم تر اشگی ببار
هوش مصنوعی: تا زمانی که من در جمع بی‌غم‌ها قرار نگیرم، ای دل غمین، آهی برکش و ای چشمان اشکبار، اشکی بریز.
پیش ما قدری نباشد دیده بی اشگ را
چون صدف شد بی گهر افتاد ز چشم اعتبار
هوش مصنوعی: اگر کسی در حضور ما دچار بی‌احساسی و بی‌خودیت شود، مانند صدفی خواهد بود که بدون دُر است و اعتبارش از بین می‌رود.
گر رسد از اشگ گرم من بدریا قطره ای
ورکشم در بوستان از سینه آهی شعله بار
هوش مصنوعی: اگر قطره‌ای از اشک گرم من به دریا برسد، و اگر از سینه‌ام آتشی ناشی از آه برافروخته شود، در آن صورت...
هر حبابی بر لب دریا شود تبخاله ای
بر رخ گلها کند هر شبنمی کار شرار
هوش مصنوعی: هر حبابی که بر روی آب دریا شکل می‌گیرد، مانند بخاری است که وقتی به گل‌ها می‌افتد، اثر خاصی بر آن‌ها می‌گذارد. همچنین هر قطره‌ای از باران نیز می‌تواند شعله‌ای از عشق و زیبایی را در دل ایجاد کند.
گریه دلتنگیم ترسم که از خاطر رود
خنده ام از بسکه می آید باهل روزگار
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که در دل دارم باعث شده است که مدام گریه کنم و نگرانم که خنده و شادی‌ام به فراموشی سپرده شود، چرا که روزگار پر از درد و سختی است.
صحبت ابنای دنیا پر مکرر گشته است
وقت آنکس خوش که کنج عزلتی کرد اختیار
هوش مصنوعی: گفت‌وگو درباره زندگی و رفتار انسان‌ها بسیار تکراری و مکرر شده است. خوشا به حال کسی که از این شلوغی‌ها کناره‌گیری کند و در تنهایی به تفکر بپردازد.
گوشه گیران از حوادث در حصار راحتند
از خطر ایمن شود کشتی که آید بر کنار
هوش مصنوعی: از حوادث و مشکلات زندگی دوری کردن و در گوشه‌ای آرام نشستن، انسان را از خطرات و مخاطرات در امان می‌کند، مانند کشتی که وقتی به ساحل می‌رسد، از طوفان و آفت‌های دریا محفوظ می‌ماند.
بسکه با غم های عالم گرم الفت گشته ام
نگذرد یاد سرورم در دل امیدوار
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آنقدر با غم‌های دنیا آشنا شده‌ام و به آن‌ها خو گرفته‌ام، یاد خوشبختی و شادی‌ام هرگز از دل امیدوارم نمی‌رود.
هر زمان در بحر غم از طالع برگشته ام
موج سانم می زند بر سینه دشت و کنار
هوش مصنوعی: هر وقت در دریای غم غرق شده‌ام، سرنوشت تلخ به من ضربه می‌زند و همچنان در سینه دشت و کناره، احساس پریشانی و تلاطم می‌کنم.
تیره بختی را تماشا کن که در آغاز عشق
روزگارم کرد از کین مبتلا ی هجر یار
هوش مصنوعی: بنگر به بدبیاری من که عشق آغازین، به خاطر حسادت و دشمنی، مرا در حال درد و دوری از محبوبم گرفتار کرد.
تا بکی باشم براه وعده ات در انتظار
ای ترا با عاشقان دایم فراموشی شعار
هوش مصنوعی: چه مدت دیگر باید در انتظار وعده تو باشم؟ ای کسی که همیشه با عاشقان در فراموشی به سر می‌بری.
داغها دارم بدل از جور هجرت دور نیست
سر زند گر تا بحشرم لاله از خاک مزار
هوش مصنوعی: من در دل خود زخم‌هایی دارم از بی‌عدالتی و دوری از وطن، و اگر تا روز قیامت هم، گلی از خاک قبرم بروید، شگفتی ندارد.
بی گل روی تو از بس چون خزان افسرده ام
خار در چشمم خلد از جلوه فصل بهار
هوش مصنوعی: من به خاطر دوری از تو احساس غم و ناراحتی می‌کنم، مثل اینکه در فصل خزان هستم. وقتی به زیبایی بهار فکر می‌کنم، خار در چشمانم می‌آید و نمی‌توانم از غم دوری‌ات رها شوم.
دست بیتابی مبادا خار دامانت شود
همچو گل برچیده دامان بر مزارم کن گذار
هوش مصنوعی: نگران نباش که دست ناتوانی‌ات باعث نشود که مشکلاتی برایت پیش بیاید. مثل گلی که چیده شده، خواهش دارم به آرامی و با احترام بر قبری که در آن خفته‌ام بگذر.
چشم من چون دیده روزن نمی آید بهم
بسکه حیران مانده از شوقت براه انتظار
هوش مصنوعی: چشم من مانند روزنه‌ای نمی‌تواند بسته شود؛ زیرا به خاطر شگفتی و انتظار برای دیدن تو، به شدت حیران و متعجب مانده‌ام.
کی زیادت می توانم رفت از تأثیر ضعف
ناتوانی های من آید مرا آخر بکار
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم بیش از این از اثرات ضعف و ناتوانی‌هایم فراتر بروم، زیرا سرانجام این مشکلات بر من تأثیر می‌گذارند.
ای که چشم سرمه سایت آخته تیغ ستم
وی که حسن نیمرنگت ریخته خون بهار
هوش مصنوعی: ای کسی که چشم‌هایت زینت یافته با سرمه، همچون تیغ ستمگر است. و ای کسی که زیبایی نیم‌رنگت، خون بهار را به زمین ریخته است.
من ندیدم در جهان از غمزه ات خونریزتر
جز گه رزم عدو بر دست حیدر ذوالفقار
هوش مصنوعی: من در دنیا هیچ چیزی را مانند نگاه پرخون و کشنده‌ات ندیده‌ام، جز زمانی که دشمنان در میدان جنگ با شمشیر حیدر (علی) به نبرد می‌پردازند.
ای بعهد خسرو عدلت جفا بی دسترس
وی بدور شحنه حزمت ستم ناپایدار
هوش مصنوعی: ای کسی که به عهد و پیمان خود پایبند هستی، چرا به من جفا می‌کنی؟ من را از دسترسی به خود دور کرده‌ای و زیر نظر شعیب‌هایی کے تحت ظلمی ناپایدار بر من روا داشته می‌شود.
جو دعامت هر کجا برقع گشاید از جبین
ابر دریا دل فشاند آب خجلت از عذار
هوش مصنوعی: اگر در جایی نام من به زبان بیاید، دریا با شرم آبش را بر چهره‌اش می‌ریزد و به نوعی ناراحتی و خجالت خود را نشان می‌دهد.
چون سموم خشم تو بر عرصه هیجا رود
چون شمیم خلق تو در بزم گردد مشگبار
هوش مصنوعی: وقتی خشم تو به جایی برسد، مانند بادهای سوزان می‌شود و وقتی لطافت وجود تو در جمع‌هایی جلوه کند، فضایی خوشبو و معطر به وجود می‌آورد.
آن کند با دوستان مهرت که با گلشن نسیم
و آن کند با دشمنان قهرت که صرصر با غبار
هوش مصنوعی: دوستانت را با محبت و لطافت، مانند نسیمی که بر باغ می‌وزد، دوست بدار؛ و با دشمنان خود، با شدت و خشونت برخورد کن، مانند طوفانی که غبار به راه می‌اندازد.
اوج عرش و ذات تو چون یوسفست و قعر چاه
سطح ارض و شخص تو پیغمبر و در جوف غار
هوش مصنوعی: عروج و بلندی مقام تو مانند یوسف است، در حالی که فرو رفتن در عمق زمین نشان‌دهنده شخصیت تو به عنوان پیامبر است. تو هم در اوج عظمت قرار داری و هم در مواجهه با چالش‌ها و سختی‌ها.
کاسه دریوزه در کف بحر گیرد از صدف
گاه احسان چون شود ابر کفت گوهر نثار
هوش مصنوعی: کسی که از دریا و نعمت‌های آن بهره‌مند می‌شود، با شکرگزاری و از روی نیکخواهی نیز می‌تواند به دیگران کمک کند. وقتی رحمت و برکت مانند باران نازل شود، او نیز با قلبی پر از محبت و سخاوت، گنج‌های خویش را در اختیار دیگران قرار می‌دهد.
جود در طبعت مکین همچون جواهر در جبال
فیض با ذاتت قرین همچون لآلی در بحار
هوش مصنوعی: بخشش و generosity در ذات تو مانند جواهری ارزشمند در کوه‌هاست و وجود تو به گونه‌ای است که همچون مرواریدهایی در دریا به هم مرتبط‌اند.
گرچه باشد اختیار عالمی در دست تو
دست زرپاش تو در ریزش بود بی اختیار
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است که همه چیز در دنیا در دستان تو باشد، اما گاهی اوقات حتی بهترین تلاش‌ها نیز بدون کنترل و به صورت خودجوش به وقوع می‌پیوندند.
گر نباشد آسمان در جستجویت پس چرا
چون دل عاشق زتاب هجر باشد بیقرار
هوش مصنوعی: اگر آسمان در پی تو نیست، پس چرا مثل دل یک عاشق به خاطر دوری تو ناآرام است؟
ای سرافرازی که نعل مرکبت را می سزد
گر هلال آسانماید چرخ زیب گوشوار
هوش مصنوعی: ای بزرگواری که سوار بر مرکبت هستی، اگر ماه زیبای آسمان جلوه‌گری کند، نعل تو هم زیبنده و شایسته است.
چون نماید در مدیحش نکته سنجی خامه ام
مرکبی کورابود چون حیدر صفدر سوار
هوش مصنوعی: وقتی که قلم من قصد دارد تا در ستایش او نکته‌سنجی کند، انگار که به تنهایی سوار بر مرکبی ناشناس و ناتوان است، مانند حیدر صفدر که در میدان جنگ می‌تازد.
لوحش الله گرم جولانی که باشد برق تاز
همچو آهی کز دل تنگی جهد بی اختیار
هوش مصنوعی: خدای او به او زندگی و نشاطی بخشیده که مانند برقی تازه است، درست مانند آهویی که از دلنگرانی و ناچاری به جلو می‌پرد.
بسکه باشد سخت پی گرپا بیفشارد بکوه
باز می ماند بسنگ خاره اش راه گذار
هوش مصنوعی: چقدر تلاش می‌کند تا به هدفش برسد، اما در نهایت اگر اوضاع سخت باشد، ممکن است به موانع سخت بربخورد و نتواند پیش برود.
چار خصلت رایض تقدیر آورد از ازل
گشت او را از پی کسب هنر آموزگار
هوش مصنوعی: چهار ویژگی به سرنوشت او از ابتدای خلقت داده شد و باعث شد که برای یادگیری هنر، آموزگار شود.
جلدی کوشش ز سیل و خوش عنانی از نسیم
تندی پویش ز برق و گرم تازی از شرار
هوش مصنوعی: با سرعتی مانند سیل تلاش کن و با لطافت نسیم پیش برو. مثل برقی تند و گرم مثل آتش، حرکت کن.
جای آن دارد که از مهر آورد خنگ سپهر
چون عنان در گردنش دست و چو تنگش در کنار
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شایسته است از محبت و عشق به آسمان و فضایی که مانند عنان (رزمنده‌ای که در دستانش است) بر زندگی‌مان حاکم است، یاد کنیم و در سختی‌ها و تنگی‌ها همواره در کنار و همدل باشیم.
کی بتوصیف جلالت می توان پرداختن
ای که اوصافت نیاید همچون انجم در شمار
هوش مصنوعی: چگونه می‌توان عظمت تو را توصیف کرد، در حالی که وصف تو همانند تعداد ستارگان قابل شمارش نیست؟
نزد دانای خرد پرور عجب نبود که بود
مدعی را در خلافت با وجودت اقتدار
هوش مصنوعی: هیچ تعجبی ندارد که در نزد دانای بزرگ، مدعی خلافت با وجود تو، قدرت و استعدادش را از دست بدهد.
کآسمان را سعد و نحسست و زمین را لعل و سنگ
در چمن خارست و گل، در انجمن اغیار و یار
هوش مصنوعی: آسمان همزمان سرشار از خوشبختی و بدبختی است و زمین پر از جواهرات و سنگ‌هاست. در باغ نیز، گل‌ها در کنار خارها قرار دارند و در محفل وجود نرگس‌ها، عشق و دوستان واقعی حضور ندارند.
بی سخن بر نقص او را کش گواهی می دهد
گر طرف سازد صدف را کش بدر شاهوار
هوش مصنوعی: سکوت او به نقص‌هایش شهادت می‌دهد، حتی اگر صدف از دریا کنار برود.
یا که خورشید درخشان را بسنجد باسها
یا ز سیم قلب کوبد در ترازوی عیار
هوش مصنوعی: یا خورشید درخشان را با وزن‌کشی بسنجند، یا بر قلبی از نقره بکوبند و آن را در ترازوی با دقت اندازه‌گیری کنند.
مانده ام تا از درت محروم ای بحر کرم
گشته ام تا از برت مهجور ای کوه وقار
هوش مصنوعی: من در انتظار مانده‌ام که از در محبت تو محروم هستم و به خاطر مهربانی‌ات به شدت دلتنگ شده‌ام، ای کوه استواری و وقار.
چون شفق در خون تپیده چون گلم خونین جگر
چون هلالم قد خمیده چون سحابم اشگبار
هوش مصنوعی: در اینجا، شاعر به توصیف احساسات و وضعیت روحی‌اش می‌پردازد. او خود را مانند شفقی می‌بیند که به خون آغشته شده، یعنی در حقت و احساسی عمیق و دردناک غرق است. همچنین، او مانند گلی است که جگرش خونین شده و به تعبیر او، حالتی آسیب‌دیده و نگران دارد. مانند هلالی که قدش خمیده است، احساس ناتوانی و کمبود را منتقل می‌کند. در نهایت، او خود را مثل ابری می‌داند که از غم و اندوه اشک‌بار شده است. این تصویرها نشان‌دهنده‌ی عمق احساسات عاطفی و غم‌انگیز او هستند.
چون درآید در ضمیرم باد طوف مرقدت
می برم فیضی که عاشق می برد از وصل یار
هوش مصنوعی: زمانی که احساسات من تحت تأثیر قرار می‌گیرد، می‌خواهم که بادی از جانب تو را به همراه بیاورم. این بادی که بر می‌آید، همان لذتی است که عاشق از وصال معشوق دریافت می‌کند.
آستانت را که باشد مهبط انوار قدس
بوسه ها دارم نیاز و سجده ها دارم نثار
هوش مصنوعی: به درگاه تو، که محل نزول نورهای مقدس است، نیازمند بوسه‌ها و سجده‌هایم.