گنجور

شمارهٔ ۵ - در خطاب بفلک دون پرور و مدح امیرالمؤمنین حیدر گوید

چیست آن پیکر سیمین که نگردد یکبار
بمراد دل دانا و بکام هشیار
نکند واهمه ادراک شتابش زدرنگ
نکند باصره ادراک مسیرش ز قرار
نه بیک حال ثباتش چو خیال زیرک
نه بیک جای قرارش چو گمان هشیار
گاه بر فرق نهد افسر زرین چوکیان
گاه بندد بمیان برهمن آسا زنار
نبود موسی و تابد زجیبش خورشید
نبود مریم و آسوده مسیحش بکنار
گاه چون ابرو بود در ره صبح آب فشان
گاه چون برق بود از سر خشم آتشبار
یکی افراخته کاخی و درو هفت امیر
هر یکی تکیه بمسند زده از استکبار
یانه خونخواره طلسمی که سر تا جوران
در وی آویخته از کنگره برج حصار
دهمش صرح ممرد لقب و نی غلطم
که بود در نظرم مجمره آتشبار
گاه خوانند جفا پیشه سپهرش بمثل
گه نمایند خطابش فلک کج رفتار
ازچه رو بی هنران ای فلک دون پرور
همه در راحت و ارباب هنر در آزار
این جفا بین که من و غیر دو دلبر طلبیم
گشته آواره یکی خفته یکی در بر یار
طرفه بنگر که دو غواص بامید گهر
دم فرو بسته در آیند به بحری زخار
این یکی دست تهی مرده بساحل افتد
آن رسد با در شهوار سلامت بکنار
این چه حالست که در بادیه شق دو تن
کرده از شوق بهمراهی هم ترک دیار
این یکی خنده زنان رفته بسر منزل وصل
وان یکی گریه کنان مانده در اطلال و فقار
این سخن با که توان گفت که در گلشن وصل
دو کس آیند که چنیند گلی از گلزار
آن یکی بی تعبی گل بگریبان ریزد
وان کشد رنج و بدامانش در آویزد خار
بلعجب بین تو که خوش نغمه مرغان چمن
کآشیانی بکف آورده ز مشتی خس و خار
شاهبازیش در آید ز کمین بال فشان
کند این طایر فر خنده ناکام شکار
حاش لله طبیب اینهمه افسانه مگوی
آسمان کیست کزو شکوه کند بس هشیار
شوی آن به، تو ازین نغمه سرائی خاموش
کنی آن به، تو ازین ترک ادب استغفار
کاین همه فعل حکیمی است که بی مصلحتش
نه دلی خون شود از درد و نه جانی افگار
گربه تیغم بزند فرق من و مقدم دوست
گرچه زارم بکشد دست من و دامن یار
نبود دوست که از دوست برآید بخروش
نبود یار که از یار برآرد زنهار
همدمان دست فشانید که رفتم از بزم
همرهان پای بکوبید که بر بستم بار
بر زمین بوس امیری که بدریوزه جاه
بر درش خاک نشین است سپهر دوار
داور کشور دین تاج شرف شاه نجف
گوهر بحر یقین کهف امم فخر کبار
ای خوش آن طایفه ای را که تو باشی سرخیل
وی خوش آن قافله ای را که تو باشی سالار
ای امیری که رسول مدنی در صف حرب
چه زابطال مهاجر چه ز خیل انصار
یاوری خواست اگر یافت ز تو استمداد
ناصری خواست اگر، جست ز تو استظهار
قصر جاه تو رسیدست بجائی که بود
کمترین پایه ایوان وی این هفت حصار
خوان جود تو کشیدست بحدی که زمین
کرده تنگی زبس افزون ز حسابست و شمار
نیست جز دست گهربار تو در باغ وجود
آن نهالی که دهد جود برو احسان بار
در بر رفعت شان تو فلک در چه حساب؟
در بر وسعت جود تو گهر در چه شمار؟
روز احسان چو دهی بار کرم، دست و دلت
ای کرم پیشه احسان روش جود شعار
نبود بحر وبود بحر صفت لؤلؤ خیز
نبود ابرو بودا بر صفت گوهر بار
در بر دست گهرپاش تو ای ابر کرم
پیش تکمین گران سنگ تو ای کوه وقار
بحر و اظهار سخاوت بچه در و چه گهر
کوه و دعوی متانت بچه وزن وچه عیار
اختر ذات تو آن مطلع انوار قدم
بود آن روز که خورشید صفت شعشعه بار
نه فلک داشت محاطی ز زمین ساکن
نه زمین داشت محیطی ز سپهر سیار
از پی خمیه دین آمده رمح تو ستون
وز پی خانه شرع آمده تیغ تو حصار
ضربت تیغ تو با دشمن تو وقت نبرد
طعنه رمح تو با خصم تو گاه پیکار
می کند آنچه کند آتش سوزان با حس
می کند آنچه کند برق درخشان با خار
عجبی نیست بدر یوزه اگر بگشاید
پیش تمکین گران سنگ تو دامن کهسار
نبود دور که از فیض بهار عهدت
گر ز احجاز چو اشجار برآید اثمار
حبذا ذات شریف تو که از ایجادش
در جهان قدرت خود کرد خداوند اظهار
هرچه مقبول تو مختار خداوند جلیل
هرچه مختار تو مقبول رسول مختار
هرچه در عرصه هستی ست ترا باد فدا
هرچه در عالم ایجاد ترا باد نثار
تو چو بیضائی و اولاد تو همچون انجم
تو چو دریائی و اسباط تو همچون انهار
بسکه آوازه عدلت بجهان پیچیدست
جز ز خصم تو بگوشی نرسد ناله زار
گر زرخ جود تو برقع نگشادی نشدی
نه تهی کیسه معادن نه تهی کاس بحار
منظر قدر ترا غرفه نیابد منظر
منبر جاه ترا پایه نیاید بشمار
سگ کوی تو زند خنده بآهوی خطا
خاک پای تو زند طعنه بمشگ تاتار
بر ده در عهد رفاهیت عدلت نرگس
فتنه را خواب گرانی که نگردد بیدار
روزگاریست جنابا که جفا پیشه سپهر
که گذشته ست مرا از ستمش کار زکار
داردم غرقه دریای غم و جز کرمت
زورقی نیست کزین ورطه ام آرد بکنار
دلم از کاوش غم خون و ندارم چاره
غمم از حوصله افزون و نیابم غمخوار
محرمی نه که کنم شرح غم خویش اعلام
مونسی نه که کنم درد دل خود اظهار
همدمی نیست درین بادیه ام جز خاره
همرهی نیست درین مرحله ام غیر از خار
بجلال تو خدیوا که ز بس حیرانم
نقطه سان در خم این دایره بی پرگار
نه ز هم باز شناسد خردم لعل ز سنگ
نه ز هم باز شناسد نظرم گل از خار
نغمه عیش نداند دلم از ناله غمر
نوحه جغد نداند دلم از بانگ هزار
ای خوش آن دولت جاوید که باشد ز نشاط
اندر آن منزل فرخنده و آن طرفه دیار
کار من زمزمه چون مرغ چمن در گلشن
کار من قهقهه چون کبک دری در کهسار
تا درین مرحله پر خطر حادثه خیز
شود از جنبش افلاک پدیدار آثار
گیرد اعدای ترا کلفت ذلت بمیان
آرد احباب ترا عشرت دولت بکنار
دشمنان تو نیابند محل جز گلخن
دوستان تو نیابند مکان جز گلزار
بدسگالان ترا جامه بود نیلی فام
نیکخواهان ترا حله بود زرین تار

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چیست آن پیکر سیمین که نگردد یکبار
بمراد دل دانا و بکام هشیار
هوش مصنوعی: چیست آن بدن زیبا که هیچ‌گاه به آرزوی دل آگاه و به خواسته‌ی انسان‌های باهوش نمی‌رسد؟
نکند واهمه ادراک شتابش زدرنگ
نکند باصره ادراک مسیرش ز قرار
هوش مصنوعی: ممکن است ترس از درک سرعت باعث شود که چشم نتواند مسیر آن را از آرامش تشخیص دهد.
نه بیک حال ثباتش چو خیال زیرک
نه بیک جای قرارش چو گمان هشیار
هوش مصنوعی: حالتی ثابت و ماندگار ندارد، مانند اندیشه‌ای هوشمند که همیشه در حال تغییر است. همچنین، نمی‌توان به راحتی جای مشخصی برای آن پیدا کرد، مشابه تصوری که از یک فرد هشیار داریم.
گاه بر فرق نهد افسر زرین چوکیان
گاه بندد بمیان برهمن آسا زنار
هوش مصنوعی: گاه تاج زرین بر سر می‌گذارد و گاه کمربند محکم خود را می‌بندد.
نبود موسی و تابد زجیبش خورشید
نبود مریم و آسوده مسیحش بکنار
هوش مصنوعی: اگر موسی نباشد، نورش به زمین نمی‌تابد و اگر مریم نباشد، مسیح هم در آرامش نخواهد بود.
گاه چون ابرو بود در ره صبح آب فشان
گاه چون برق بود از سر خشم آتشبار
هوش مصنوعی: گاهی مانند ابری که در صبح باران می‌ریزد، ملایم و دلپذیر است و گاهی مانند برقی که از روی خشم می‌درخشد، پرخاشگر و آتشین است.
یکی افراخته کاخی و درو هفت امیر
هر یکی تکیه بمسند زده از استکبار
هوش مصنوعی: شخصی کاخی بلند و با شکوه ساخته و در آن هفت فرمانده تکیه زده‌اند و هر یک با خودخواهی و قدرت‌طلبی نشسته‌اند.
یانه خونخواره طلسمی که سر تا جوران
در وی آویخته از کنگره برج حصار
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که در اینجا، اشاره به وجود یک موجود یا نیرویی خطرناک و ویرانگر است که همه جا به چشم می‌خورد و در جای‌جای آن، نشانه‌هایی از ترس و تهدید وجود دارد. این موجود مانند یک طلسم، در حصاری بلند و محکم پنهان شده و به نوعی احساس ناامنی را به وجود می‌آورد.
دهمش صرح ممرد لقب و نی غلطم
که بود در نظرم مجمره آتشبار
هوش مصنوعی: او را در دلم به عنوان شخصی با عنوان بلند و شگرف می‌نگرم، و اشتباه نمی‌کنم که در چشمم مثل آتش‌افروزی می‌درخشد.
گاه خوانند جفا پیشه سپهرش بمثل
گه نمایند خطابش فلک کج رفتار
هوش مصنوعی: گاهی اوقات آسمان به کسانی که به آنها ظلم شده، مانند دل آزارش، با رفتاری نادرست و غیرمنصفانه پاسخ می‌دهد.
ازچه رو بی هنران ای فلک دون پرور
همه در راحت و ارباب هنر در آزار
هوش مصنوعی: چرا ای آسمان پست که بی استعدادان را پرورش می‌دهی، همه را در آسایش قرار دادی، اما هنرمندان و افراد با استعداد را در رنج و سختی گرفتار کرده‌ای؟
این جفا بین که من و غیر دو دلبر طلبیم
گشته آواره یکی خفته یکی در بر یار
هوش مصنوعی: در اینجا به روابط عاطفی اشاره شده که منجر به درد و رنج شده است. در این وضعیت، یک نفر به طور ناآگاهانه تحت تأثیر خواسته‌های دیگران قرار می‌گیرد و در عین حال، حسرت و تنهایی را تجربه می‌کند. یکی از معشوق‌ها غافل از آروزی دیگر است و دیگری به عشقش در کنار یارش مشغول است. این توصیف حالت آواره‌گی و حسرت عاشق را به تصویر می‌کشد.
طرفه بنگر که دو غواص بامید گهر
دم فرو بسته در آیند به بحری زخار
هوش مصنوعی: به طور جالبی تماشا کن که دو غواص با امید پیدا کردن گوهر، در حالی که نفس خود را حبس کرده‌اند، به دریای پرموج وارد می‌شوند.
این یکی دست تهی مرده بساحل افتد
آن رسد با در شهوار سلامت بکنار
هوش مصنوعی: یک نفر به دریا بی‌دست و پا می‌افتد و تنها می‌ماند، در حالی که دیگری با تلاش و پشتکار به مقصد می‌رسد و از سفرش به سلامت باز می‌گردد.
این چه حالست که در بادیه شق دو تن
کرده از شوق بهمراهی هم ترک دیار
هوش مصنوعی: این چه حال عجیبی است که در بیابان، دو نفر به خاطر شوق دیدار یکدیگر از وطن خود دور شده‌اند.
این یکی خنده زنان رفته بسر منزل وصل
وان یکی گریه کنان مانده در اطلال و فقار
هوش مصنوعی: یک نفر با شادمانی به محبت و وصال محبوبش رسید، در حالی که نفر دیگری به دلیل دلتنگی و اندوه در جای باقی مانده و فقط یاد روزهای خوب گذشته را می‌کند.
این سخن با که توان گفت که در گلشن وصل
دو کس آیند که چنیند گلی از گلزار
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر این است که در باغ محبت و وصال، تنها افرادی می‌توانند شریک شوند که از زیبایی و شگفتی‌های آن بهره‌مند شوند و گل‌هایی از آن بچینند. در واقع، تنها کسانی در این گلشن حضور دارند که شایستگی و قابلیت چیدن گل‌های آن را دارند.
آن یکی بی تعبی گل بگریبان ریزد
وان کشد رنج و بدامانش در آویزد خار
هوش مصنوعی: یک نفر بی‌درنگ گل‌ها را به سوی کسی می‌ریزد، در حالی که آن شخص دیگر بر رنج و خارهایی که بر دامانش است، غلبه می‌کند.
بلعجب بین تو که خوش نغمه مرغان چمن
کآشیانی بکف آورده ز مشتی خس و خار
هوش مصنوعی: عجب است که تو با آواز دلنشین پرندگان چمن آشنا شده‌ای، در حالی که آن‌ها لانه‌های خود را از تکه‌هایی از علف و خار ساخته‌اند.
شاهبازیش در آید ز کمین بال فشان
کند این طایر فر خنده ناکام شکار
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بلندپرواز و قدرتمند، از جای خود بیرون می‌آید و با بال‌هایش بر فراز آسمان می‌درخشد. این طایر نمادین، بر اثر نقشه‌هایی در کمین، به ناامیدی در شکار می‌خندد و نشان‌دهنده‌ی قدرت و تسلطش بر شرایط است.
حاش لله طبیب اینهمه افسانه مگوی
آسمان کیست کزو شکوه کند بس هشیار
هوش مصنوعی: توبه‌ام به خدا که این طبیب افسانه‌ها را بگوید. آسمان کیست که از او شکایت کند؟ او بسیار باهوش و آگاه است.
شوی آن به، تو ازین نغمه سرائی خاموش
کنی آن به، تو ازین ترک ادب استغفار
هوش مصنوعی: اگر تو از این آواز زیبا خاموش شوی، آن فرد هم ناچار خواهد شد که خاموش بماند. این نشانه‌ای از بی‌ادبی است که باید از آن درگذشت.
کاین همه فعل حکیمی است که بی مصلحتش
نه دلی خون شود از درد و نه جانی افگار
هوش مصنوعی: این همه کارهایی که انجام می‌شود، ناشی از حکمت و تدبیری است که بدون مصلحت نیست. نه دلی به خاطر درد رنج می‌برد و نه جان کسی به افسردگی دچار می‌شود.
گربه تیغم بزند فرق من و مقدم دوست
گرچه زارم بکشد دست من و دامن یار
هوش مصنوعی: اگر گربه‌ای به من آسیب بزند، تفاوتی بین من و محبوبم وجود ندارد، چرا که حتی اگر در حال زاری باشم، دست من به دامن او خواهد رسید.
نبود دوست که از دوست برآید بخروش
نبود یار که از یار برآرد زنهار
هوش مصنوعی: اگر دوستی در کار نباشد، دوستی هم نمی‌تواند صدایی بلند کند و اگر یاری نباشد، یار هم نمی‌تواند دادخواهی کند.
همدمان دست فشانید که رفتم از بزم
همرهان پای بکوبید که بر بستم بار
هوش مصنوعی: دوستان و همراهانم، دست‌هایتان را به شکرانه‌ی رفتنم از مهمانی بلند کنید و برای خودتان جشن بگیرید، زیرا من بار سفر را بسته‌ام و به راه می‌روم.
بر زمین بوس امیری که بدریوزه جاه
بر درش خاک نشین است سپهر دوار
هوش مصنوعی: بوسه بر خاک امیری که در آستانش انسانی بی‌پناه و خاکی زندگی می‌کند، نشان‌دهنده‌ی قدرت و بزرگی او در برابر گردشی که دنیا دارد.
داور کشور دین تاج شرف شاه نجف
گوهر بحر یقین کهف امم فخر کبار
هوش مصنوعی: داور دین در سرزمین خود، تاج افتخار شاه نجف است. او مانند مرواریدی در دل دریا و به عنوان پناهگاهی برای مردم، مایه فخر بزرگان است.
ای خوش آن طایفه ای را که تو باشی سرخیل
وی خوش آن قافله ای را که تو باشی سالار
هوش مصنوعی: خوش به حال آن گروهی که تو رهبر آن‌ها باشی و خوش به حال آن کاروانی که تو فرمانده آن باشی.
ای امیری که رسول مدنی در صف حرب
چه زابطال مهاجر چه ز خیل انصار
هوش مصنوعی: ای امیری که پیامبر شهر مدینه در صفحه جنگ برایت جنگیده، چه از گروه مهاجران و چه از جمعیت انصار.
یاوری خواست اگر یافت ز تو استمداد
ناصری خواست اگر، جست ز تو استظهار
هوش مصنوعی: اگر کسی در طلب یاری باشد و از تو کمک بخواهد، مثل ناصر که در جستجوی پشتیبانی است، نشان دهنده این است که او به تو اعتماد کرده و به دنبال حمایت توست.
قصر جاه تو رسیدست بجائی که بود
کمترین پایه ایوان وی این هفت حصار
هوش مصنوعی: قصر و مقام تو به جایی رسیده که کمترین قسمت ایوان آن در این هفت دژ قرار دارد.
خوان جود تو کشیدست بحدی که زمین
کرده تنگی زبس افزون ز حسابست و شمار
هوش مصنوعی: میزان بخشش و رحمت تو آنقدر زیاد است که زمین از فراوانی آن تنگ شده و نمی‌تواند همه را در بر گیرد.
نیست جز دست گهربار تو در باغ وجود
آن نهالی که دهد جود برو احسان بار
هوش مصنوعی: تنها دستان پرارزش توست که در باغ هستی نهالی را به وجود می‌آورد که زحمت و مهربانی تو را به ثمر می‌رساند.
در بر رفعت شان تو فلک در چه حساب؟
در بر وسعت جود تو گهر در چه شمار؟
هوش مصنوعی: تو آنقدر بلندی و بزرگی که آسمان هم نمی‌تواند به اندازه تو حساب و شمارش کند. همچنین بخشش و generosity تو آنقدر وسعت دارد که گنجینه‌های گرانبها هم نمی‌توانند به اندازه‌ات شمارش شوند.
روز احسان چو دهی بار کرم، دست و دلت
ای کرم پیشه احسان روش جود شعار
هوش مصنوعی: در روزی که نیکی و کمک به دیگران نمایان است، ای بخشنده، دست و دل خود را در بخشش باز کن و روش و کردار نیک خود را به نمایش بگذار.
نبود بحر وبود بحر صفت لؤلؤ خیز
نبود ابرو بودا بر صفت گوهر بار
هوش مصنوعی: در این متن، به عدم وجود دریا و همچنین ویژگی‌های خاص مرواریدها اشاره شده است. در واقع، اگر دریا وجود نداشت، مرواریدی هم نخواهد بود. همچنین به زیبایی و جذابیت ابروها به عنوان صفتی از جواهرها اشاره شده که نشان‌دهنده ارزش و زیبایی است. به طور کلی، نکته‌ای که مورد نظر است، ارتباط میان وجود و عدم وجود و تأثیر آن بر زیبایی و ارزش است.
در بر دست گهرپاش تو ای ابر کرم
پیش تکمین گران سنگ تو ای کوه وقار
هوش مصنوعی: ای ابر لطیف، در کنار تو، در مقابل عظمت و شکوه کوه مانند تو، خود را کوچک و حقیر می‌بینم.
بحر و اظهار سخاوت بچه در و چه گهر
کوه و دعوی متانت بچه وزن وچه عیار
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به مقایسه دو ویژگی مهم می‌پردازد. او در ابتدا به وسعت دریا و سخاوت می‌پردازد و سپس به کوه و استواری آن اشاره می‌کند. در نهایت، او به این نکته می‌رسد که این دو ویژگی، هر کدام در نوع خود ارزشمند و دارای جذابیت هستند، اما در عین حال نمی‌توان آنها را به‌راحتی با هم مقایسه کرد. در واقع، هر ویژگی زیبایی و عمق خاص خود را دارد که باید مورد توجه قرار گیرد.
اختر ذات تو آن مطلع انوار قدم
بود آن روز که خورشید صفت شعشعه بار
هوش مصنوعی: ستاره وجود تو درخشان‌ترین سرچشمه نور بود، همان روزی که خورشید با صفات خود تابش می‌افکند.
نه فلک داشت محاطی ز زمین ساکن
نه زمین داشت محیطی ز سپهر سیار
هوش مصنوعی: نه آسمان دوری داشت که زمین را احاطه کرده باشد، و نه زمین محیطی داشت که دور آسمان بگردد.
از پی خمیه دین آمده رمح تو ستون
وز پی خانه شرع آمده تیغ تو حصار
هوش مصنوعی: این بیت به نوعی به استحکام و حمایت از اصول دین و شرع اشاره دارد. در آن، به تصویر کشیده شده است که تیر و کمانی که برای دفاع از دین استفاده می‌شود، به عنوان ستون و پشتیبان دین عمل می‌کند. همچنین، تیغی که برای حمایت از قوانین شرع به کار می‌رود، به عنوان حصاری برای حفاظت از آن اصول و قوانین محسوب می‌شود. به طور کلی، این بیت اهمیت دفاع از دین و قوانین دینی را نشان می‌دهد.
ضربت تیغ تو با دشمن تو وقت نبرد
طعنه رمح تو با خصم تو گاه پیکار
هوش مصنوعی: ضربت شمشیر تو به دشمن در میدان جنگ، همان‌قدر قدرتمند است که تیر تو در برابر حریف وقتی که در حال نبرد هستی.
می کند آنچه کند آتش سوزان با حس
می کند آنچه کند برق درخشان با خار
هوش مصنوعی: او همانند آتش سوزان تاثیرگذار است و به شدت احساسات را تحت تأثیر قرار می‌دهد، همچنین مانند درخشش برق، می‌تواند بر روی چیزهایی که بدون ارزش به نظر می‌رسند، تأثیر بگذارد و آنها را تغییر دهد.
عجبی نیست بدر یوزه اگر بگشاید
پیش تمکین گران سنگ تو دامن کهسار
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر شب درخشان، در برابر زیبایی‌اش، دامن کوه‌ها را بگشاید.
نبود دور که از فیض بهار عهدت
گر ز احجاز چو اشجار برآید اثمار
هوش مصنوعی: اگر در فصل بهار از نعمت‌های خوب تو بهره‌مند نشوم، مانند درختانی که میوه می‌دهند در سرزمین حجاز، میوه‌ای در وجود من نمی‌روید.
حبذا ذات شریف تو که از ایجادش
در جهان قدرت خود کرد خداوند اظهار
هوش مصنوعی: عجب است آن ذات ارجمند تو که خداوند قدرت خود را با خلق آن در جهان نشان داد.
هرچه مقبول تو مختار خداوند جلیل
هرچه مختار تو مقبول رسول مختار
هوش مصنوعی: هر چیزی که مورد پسند تو باشد، انتخاب خداوند بزرگ است و هر چیزی که تو انتخاب کنی، مورد تأیید پیامبر بزرگوار نیز خواهد بود.
هرچه در عرصه هستی ست ترا باد فدا
هرچه در عالم ایجاد ترا باد نثار
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این جهان وجود دارد، به خاطر تو جان فدای تو باشد و هر آنچه که در عالم آفریده شده، برای تو نثار شود.
تو چو بیضائی و اولاد تو همچون انجم
تو چو دریائی و اسباط تو همچون انهار
هوش مصنوعی: تو مانند تخم مرغی و فرزندان تو مانند ستارگان هستند. تو همچون دریا هستی و نسل تو مانند نهرها.
بسکه آوازه عدلت بجهان پیچیدست
جز ز خصم تو بگوشی نرسد ناله زار
هوش مصنوعی: آوازه عدل و انصاف تو در سراسر جهان پیچیده است، تا جایی که جز دشمنان تو کسی صدای ناله و شکایت را نمی‌شنود.
گر زرخ جود تو برقع نگشادی نشدی
نه تهی کیسه معادن نه تهی کاس بحار
هوش مصنوعی: اگر به سخاوت و generosity تو پرده‌ای نگشوده بودی، نه تنها از داشتن گنجینه‌ها و منابع غنی بی‌بهره می‌ماندی، بلکه از نعمت‌های فراوان دور می‌شدی.
منظر قدر ترا غرفه نیابد منظر
منبر جاه ترا پایه نیاید بشمار
هوش مصنوعی: چشم‌انداز ارزش تو به اندازه‌ای نیست که دیدگاه من به آن برسد، و مقام و جایگاه تو به قدری بالا است که پایه و اساس من توانایی نزدیک شدن به آن را ندارد.
سگ کوی تو زند خنده بآهوی خطا
خاک پای تو زند طعنه بمشگ تاتار
هوش مصنوعی: سگی که در کوچه تو زندگی می‌کند، به آهوی گناهکار می‌خندد و در عین حال، به عطر مشک تاتاری تو طعنه می‌زند.
بر ده در عهد رفاهیت عدلت نرگس
فتنه را خواب گرانی که نگردد بیدار
هوش مصنوعی: در زمانی که همه چیز خوب و آرام است، چشمان زیبای نرگس مانند خواب سنگینی است که هیچ وقت بیدار نخواهد شد و فتنه و آشوب را دور نگه می‌دارد.
روزگاریست جنابا که جفا پیشه سپهر
که گذشته ست مرا از ستمش کار زکار
هوش مصنوعی: زمانی است که آسمان به سختی بر من می‌تازد و گذشته‌ای پر از ظلم را به من تحمیل کرده است.
داردم غرقه دریای غم و جز کرمت
زورقی نیست کزین ورطه ام آرد بکنار
هوش مصنوعی: من در دریای غم غرق شده‌ام و جز رحمت تو هیچ وسیله‌ای ندارم که مرا از این ورطه نجات دهد و به ساحل برساند.
دلم از کاوش غم خون و ندارم چاره
غمم از حوصله افزون و نیابم غمخوار
هوش مصنوعی: دل من از غم و اندوه به شدت آکنده است و درمانی برای غم‌هایم نمی‌یابم. با وجودی که صبر و تحملم زیاد است، اما هیچ کس را پیدا نمی‌کنم که در این غم‌هایم مرا یاری کند.
محرمی نه که کنم شرح غم خویش اعلام
مونسی نه که کنم درد دل خود اظهار
هوش مصنوعی: هیچ دوستی نیست که بتوانم غم‌های خود را با او در میان بگذارم و هیچ همزبانی ندارم که درد دلم را برایش بیان کنم.
همدمی نیست درین بادیه ام جز خاره
همرهی نیست درین مرحله ام غیر از خار
هوش مصنوعی: در این بیابان، هیچ یار و هم‌صحبتی ندارم و در این مسیر، جز ناراحتی و درد، چیزی همراه ندارم.
بجلال تو خدیوا که ز بس حیرانم
نقطه سان در خم این دایره بی پرگار
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگی و جلال تو حیران شده‌ام و مانند نقطه‌ای در دور این دایره بدون پرگار هستم.
نه ز هم باز شناسد خردم لعل ز سنگ
نه ز هم باز شناسد نظرم گل از خار
هوش مصنوعی: خرد نمی‌تواند لعل را از سنگ تمیز دهد و همچنین نمی‌تواند گل را از خار تشخیص دهد.
نغمه عیش نداند دلم از ناله غمر
نوحه جغد نداند دلم از بانگ هزار
هوش مصنوعی: دل من از شادی خبری ندارد و فقط می‌داند از ناله‌های غم‌انگیز. جغدی که نوحه‌خوانی می‌کند، دل من را آگاه نمی‌سازد از صدای هزاران دیگر.
ای خوش آن دولت جاوید که باشد ز نشاط
اندر آن منزل فرخنده و آن طرفه دیار
هوش مصنوعی: خوش به حال آن سرزمین جاویدان که در آن شادی و خوشحالی حاکم باشد و زندگی در آنجا پربرکت و خوشایند باشد.
کار من زمزمه چون مرغ چمن در گلشن
کار من قهقهه چون کبک دری در کهسار
هوش مصنوعی: من در زبانهام شبیه به پرندگان باغ با نغمه‌های دلنواز می‌زنم و شادی‌ام مانند صدای خنده کبک‌ها در کوهستان است.
تا درین مرحله پر خطر حادثه خیز
شود از جنبش افلاک پدیدار آثار
هوش مصنوعی: در این مرحله پرخطر که ممکن است حوادثی رخ دهد، نشانه‌هایی از جنبش آسمان‌ها آشکار می‌شود.
گیرد اعدای ترا کلفت ذلت بمیان
آرد احباب ترا عشرت دولت بکنار
هوش مصنوعی: اگر دشمنان تو را اسیر کنند، دوستانت در میان ذلت و سختی به یاری‌ات می‌شتابند و آرامش را برایت به ارمغان می‌آورند.
دشمنان تو نیابند محل جز گلخن
دوستان تو نیابند مکان جز گلزار
هوش مصنوعی: دشمنان تو جایی برای اقامت پیدا نخواهند کرد و دوستانت نیز جایی جز گلزار زیبای طبیعت نخواهند داشت.
بدسگالان ترا جامه بود نیلی فام
نیکخواهان ترا حله بود زرین تار
هوش مصنوعی: بدخواهان بر تو رنگی آبی دارند و نیک‌اندیشان بر تو پوششی طلایی و با ارزش فراهم کرده‌اند.