گنجور

شمارهٔ ۴ - در مدح امام الثقلین ابوالسبطین گوید

دوش بودم بخواب وقت سحر
که یکی کوفت حلقه ای بر در
گفتمش کیستی درین هنگام
کز تو شد خواب خوش مرا از سر
نه بطبل آشنا هنوز دوال
بر در خسروان عدل سیر
نه بگوشم رسید بانگ خروس
از سرای عجوز خسته جگر
نه مؤذن شدی هنوز ببام
نه ز مسجد کسی گشادی در
نه وزیدی بباغ باد صبا
نه بباغ آمدی نسیم سحر
گفت برخیز زآنکه بیداری
پیش دانا ز خفتگی بهتر
همه هشیار و تو ز خوابی مست
همه بیدار و تو بخوابی در
در مدیح خدیو قلعه گشای
خیز و برگیر خامه و دفتر
گفتم ای محرم دقیقه شناس
گفتم ای همدم سخن گستر
رحم الله معشرالماضین
جمله رفتند و مانده من مضطر
با تنی ناتوان و کامی خشک
با دلی خونچکان و چشمی تر
نه صدیقی که گرددم دمساز
نه رفیقی که باشدم یاور
نه مرا کس بمقصدیست دلیل
نه مرا کس به مطلبی رهبر
با چنین حال ابتری که بود
دلم از خاطرم پریشانتر
کلک من چون شود مدیح سگال
طبع من چون بود ستایشگر
گفت احسنت لیک میدانم
که بود کلک تو زبان آور
نیست امروز کس ز تو ا فصح
نیست امروز از تو کس اشعر
سالها بس گذشته و گذرد
که نیارد کند پدید آور
نه قرین تو کوشش ارکان
نه عدیل تو بالش اختر
خامه برگیر و برنگار ورق
در مدیح امیر دین حیدر
فاتح خیبر آنکه او آمد
از ازل جانشین پیغمبر
هم قضا پیش امر او طائع
هم قدر پیش نهی او چاکر
جرعه ای از سخای او تسنیم
ساغری از عطای او کوثر
خلق دلخواه ونطق جان بخشش
نافه مشگ و طبله عنبر
آمدی ای خدیو ملک آرا
آمدی ای امیر دین پرور
دل و دست تو جود و احسان را
کلک و تیغ تو بهر فتح و ظفر
این یکی موطن آن یکی مسکن
این یکی مخزن آن یکی مطهر
طایر رزم را در آن عرصه
که شوی رزمجوی و کین آور
جانستان رمح تو بود شهبال
سرفشان تیغ تو بود شهپر
بسکه تندست مرکبت بمثل
گر تو خواهی کنی زبحر گذر
بگذرد آن بسرعتی کز آب
کاسه سم او نگردد تر
گرم سیرست آنقدر که اگر
گذر آرد بدشت پرآذر
آنچنان بگذرد که از آتش
یکسر مو نسوزدش پیکر
چون گشائی تو دست و تیغ بچرخ
زیر ران باره گران لنگر
بگسلد خاک راز هم اعضا
بشکند چرخ را از هم چنبر
دیده از صولت تو خیل عدو
دیده از شوکتت صف لشکر
آنچه دیدی گیاه از آتش
آنچه دیدی غبار از صرصر
برنشینی چو گاه رزم عدو
بر یکی خنگ آسمان پیکر
سخت پی پهن سم و سینه فراخ
تند تک تیز گوش و کوچک سر
خوش عنان پردو و سرین فربه
خوش نشان کم خور و میان لاغر
بر یکی دست تیغ چون خورشید
بر یکی دست رمح چون اژدر
هم بلرزد زرزم تو خاقان
هم بنالد ز سهم تو قیصر
رشح دست تو کیمیای حسن
خاک پای تو توتیای بصر
گر شوی سرگران شها بمثل
زین جهان و جهانیان یکسر
کند ایجاد قدرتت از نو
عالمی دیگر آدمی دیگر
خسروا داورا چو دل نگران
بستم از درگه تو رخت سفر
از تو دارم امید آنکه کنم
روضه ات را طواف بار دگر
معدن رحمی ای حمیده خصال
مخزن فضلی ای خجسته سیر
حال من پرس عاجزم عاجز
خبرم گیر مضطرم مضطر
تا که زاید گهر ز بطن صدف
تا که آید شرر ز صلب حجر
دوستان ترا مکان جنت
دشمنان ترا مقام سقر

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوش بودم بخواب وقت سحر
که یکی کوفت حلقه ای بر در
هوش مصنوعی: دیشب در هنگام صبح موقع خواب بودم که ناگهان کسی به در کوبید.
گفتمش کیستی درین هنگام
کز تو شد خواب خوش مرا از سر
هوش مصنوعی: در این لحظه که خواب آرامم به خاطر تو از سرم رفته، از او پرسیدم که تو کی هستی؟
نه بطبل آشنا هنوز دوال
بر در خسروان عدل سیر
هوش مصنوعی: هنوز نوبت آشنا به صدا در نیامده و دروازه‌ی پادشاهان عدالت بسته است.
نه بگوشم رسید بانگ خروس
از سرای عجوز خسته جگر
هوش مصنوعی: صدای خروس از خانهٔ پیرزنی به گوشم رسید، که دلش پر از ناراحتی است.
نه مؤذن شدی هنوز ببام
نه ز مسجد کسی گشادی در
هوش مصنوعی: شما هنوز به مقام مؤذنی نرسیده‌اید و هنوز کسی از مسجد برای شما در را باز نکرده است.
نه وزیدی بباغ باد صبا
نه بباغ آمدی نسیم سحر
هوش مصنوعی: نه بادی در باغ صبا وزید و نه نسیمی در باغ صبحگاهی آمد.
گفت برخیز زآنکه بیداری
پیش دانا ز خفتگی بهتر
هوش مصنوعی: بیدار شو و از خواب بیدارتر باش، زیرا درک و آگاهی از خواب و غفلت بهتر است.
همه هشیار و تو ز خوابی مست
همه بیدار و تو بخوابی در
هوش مصنوعی: همه بیدار و آگاه هستند، اما تو در خواب غفلت به سر می‌بری و از درک واقعیات دوری.
در مدیح خدیو قلعه گشای
خیز و برگیر خامه و دفتر
هوش مصنوعی: به خاطر ستایش و ذکر خداوندی که در سختی‌ها و چالش‌ها به یاری ما می‌آید، از جا برخیز و قلم و دفتر را بردار و شروع به نوشتن کن.
گفتم ای محرم دقیقه شناس
گفتم ای همدم سخن گستر
هوش مصنوعی: به او گفتم، ای کسی که به عمق لحظات آگاه هستی و ای همدمی که سخن را خوب می‌فهمی و بیان می‌کنی.
رحم الله معشرالماضین
جمله رفتند و مانده من مضطر
هوش مصنوعی: خدا بیامرزد گروه گذشته را، همگی رفتند و تنها من در سختی و اضطراب مانده‌ام.
با تنی ناتوان و کامی خشک
با دلی خونچکان و چشمی تر
هوش مصنوعی: با بدنی ضعیف و هدفی ناامید، با دلی پر از غم و چشمی اشک‌بار.
نه صدیقی که گرددم دمساز
نه رفیقی که باشدم یاور
هوش مصنوعی: نه کسی هست که با من همدل باشد و نه دوستی که یار و یاور من باشد.
نه مرا کس بمقصدیست دلیل
نه مرا کس به مطلبی رهبر
هوش مصنوعی: نه کسی من را به هدفی راهنمایی می‌کند و نه کسی من را به موضوع خاصی هدایت می‌نماید.
با چنین حال ابتری که بود
دلم از خاطرم پریشانتر
هوش مصنوعی: با چنین حال و روز بدی که دارم، دلم از فکر و یاد تو بسیار پریشان‌تر است.
کلک من چون شود مدیح سگال
طبع من چون بود ستایشگر
هوش مصنوعی: نقش من چگونه می‌تواند ستایشگر باشد در حالی که تمایلات شخصیت من به تحسین و تشویق مربوط می‌شود؟
گفت احسنت لیک میدانم
که بود کلک تو زبان آور
هوش مصنوعی: گفتند کار خوبی کردی، اما من می‌دانم که تو با نیرنگ خود این سخن را گفته‌ای.
نیست امروز کس ز تو ا فصح
نیست امروز از تو کس اشعر
هوش مصنوعی: امروز هیچ‌کس مانند تو سخن نمی‌گوید و هیچ‌کس امروز به اندازه تو شعری نمی‌خواند.
سالها بس گذشته و گذرد
که نیارد کند پدید آور
هوش مصنوعی: سال‌هاست که گذشته و می‌گذرد، اما کسی نیست که آنچه را باید به وجود آورد، انجام دهد.
نه قرین تو کوشش ارکان
نه عدیل تو بالش اختر
هوش مصنوعی: نه کسی به اندازه‌ی تو تلاش می‌کند، نه هیچ‌کس به اندازه‌ی تو در ایستادگی و بلندی مانند ستاره است.
خامه برگیر و برنگار ورق
در مدیح امیر دین حیدر
هوش مصنوعی: دوات و قلم را بردار و بر روی کاغذ به ستایش امیر دین حیدر بنویس.
فاتح خیبر آنکه او آمد
از ازل جانشین پیغمبر
هوش مصنوعی: کسی که در نبرد خیبر پیروز شد، آن شخصی است که از ابتدا به عنوان جانشین پیامبر انتخاب شده بود.
هم قضا پیش امر او طائع
هم قدر پیش نهی او چاکر
هوش مصنوعی: هر سرنوشت و تقدیری در سایه فرمان اوست و همه‌ چیز در برابر اراده‌اش تسلیم است.
جرعه ای از سخای او تسنیم
ساغری از عطای او کوثر
هوش مصنوعی: نوشیدن یک جرعه از بخشندگی او مانند آب گوارای تسنیم است و هدیه‌ای از نعمت‌های او همچون کوثر.
خلق دلخواه ونطق جان بخشش
نافه مشگ و طبله عنبر
هوش مصنوعی: آفرینش زیبا و سخنانی که جان را زنده می‌کند، مانند بویی خوش که از مشک و عطر عنبر به مشام می‌رسد.
آمدی ای خدیو ملک آرا
آمدی ای امیر دین پرور
هوش مصنوعی: ای خدای عزیز و آراسته، تو آمدی، ای امیر پرورش‌دهنده ایمان و دین.
دل و دست تو جود و احسان را
کلک و تیغ تو بهر فتح و ظفر
هوش مصنوعی: دل و دستان تو سمبل بخشش و مهربانی هستند و قدرت تو برای پیروزی و موفقیت، همچون شمشیری است که به کمک می‌آید.
این یکی موطن آن یکی مسکن
این یکی مخزن آن یکی مطهر
هوش مصنوعی: این یکی مکان و جای زندگی اوست، و آن دیگری محل نگهداری و ذخیره‌اش. اینجا جایی است که او چیزهای ارزشمند خود را نگه می‌دارد و آنجا مکان پاک و مطهری است که به آن تعلق دارد.
طایر رزم را در آن عرصه
که شوی رزمجوی و کین آور
هوش مصنوعی: پرنده‌ی جنگ را در میدان نبرد به پرواز درآور که در آنجا تو نیز جنگجو و دشمن‌خواه خواهی بود.
جانستان رمح تو بود شهبال
سرفشان تیغ تو بود شهپر
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف احساس و زیبایی‌های منحصر به فرد می‌پردازد. شاعر اشاره می‌کند که جان و روح انسان همچون تیری قوی و شجاع است و قدرت و شجاعت او مانند پرچم یا نشانِ عزت و افتخار به شمار می‌رود. به عبارتی، او به چیزهایی اشاره می‌کند که نماد قدرت، شجاعت و زیبایی هستند.
بسکه تندست مرکبت بمثل
گر تو خواهی کنی زبحر گذر
هوش مصنوعی: اگر تو بخواهی و بخواهی از دریا عبور کنی، اسب تو به قدری چابک و تند است که قادر به این کار خواهد بود.
بگذرد آن بسرعتی کز آب
کاسه سم او نگردد تر
هوش مصنوعی: زمانی می‌گذرد که مانند آب درون کاسه، هیچ نشانی از او باقی نماند و حتی تر هم نشود.
گرم سیرست آنقدر که اگر
گذر آرد بدشت پرآذر
هوش مصنوعی: اگر هوا به قدری گرم باشد که هنگام عبور از دشت، آتش به وجود آید، این نشان‌دهنده شدت گرماست.
آنچنان بگذرد که از آتش
یکسر مو نسوزدش پیکر
هوش مصنوعی: آنطور باید زندگی کرد که حتی از آتش هم آسیبی به وجود انسان نرسد.
چون گشائی تو دست و تیغ بچرخ
زیر ران باره گران لنگر
هوش مصنوعی: زمانی که تو دستت را باز کنی و شمشیر را زیر ران باره سنگین بچرخانی، همچون لنگر عمل خواهی کرد.
بگسلد خاک راز هم اعضا
بشکند چرخ را از هم چنبر
هوش مصنوعی: زمین راز خود را بگشاید و اعضای آن را یکی پس از دیگری نابود کند، تا چرخ دنیا از هم بپاشد و در هم شکند.
دیده از صولت تو خیل عدو
دیده از شوکتت صف لشکر
هوش مصنوعی: چشم‌ها از قدرت تو ترس دارند و صفوف دشمن از عظمت تو لرزان هستند.
آنچه دیدی گیاه از آتش
آنچه دیدی غبار از صرصر
هوش مصنوعی: هر آنچه که از آتش مشاهده کردی، مانند گیاهان برداشت می‌شود و هر آنچه که از باد سرد دیده‌ای، مانند غباری است که برپا می‌شود.
برنشینی چو گاه رزم عدو
بر یکی خنگ آسمان پیکر
هوش مصنوعی: زمانی که بر پیچیدگی‌های جنگ و دشمنی فائق آئید و مانند یکی از ستاره‌های آسمان بدرخشید، احساس قدرت و پیروزی خواهید کرد.
سخت پی پهن سم و سینه فراخ
تند تک تیز گوش و کوچک سر
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف ویژگی‌های ظاهری و جسمانی یک موجود می‌پردازد. به طور کلی، این موجود دارای پاهای پهن و قوی، سینه‌ای فراخ و تنومند، گوش‌هایی تیز و حساس و سر کوچکی است. این ویژگی‌ها می‌تواند نشان‌دهنده قدرت و چابکی آن باشد.
خوش عنان پردو و سرین فربه
خوش نشان کم خور و میان لاغر
هوش مصنوعی: ظاهری زیبا و خوش‌هیکل دارد. او باید کمتر بخورد تا اندامش لاغر و متناسب بماند.
بر یکی دست تیغ چون خورشید
بر یکی دست رمح چون اژدر
هوش مصنوعی: یکی با تیغی چون خورشید بر دیگری که با رمحش چون اژدر است، برتری دارد.
هم بلرزد زرزم تو خاقان
هم بنالد ز سهم تو قیصر
هوش مصنوعی: اگر طلا در دستان تو بلرزد، خاقان (امپراتور چین) هم از قدرت تو ناله خواهد کرد و قیصر (امپراتور روم) نیز از سر حسرت و ناچیزی خود شکوایه خواهد کرد.
رشح دست تو کیمیای حسن
خاک پای تو توتیای بصر
هوش مصنوعی: نَفَس و زیبایی دست تو مانند جادویی است که خاک پای تو را ارزشمند می‌کند و باعث می‌شود چشم‌ها به تماشای آن خیره شوند.
گر شوی سرگران شها بمثل
زین جهان و جهانیان یکسر
هوش مصنوعی: اگر مانند پادشاهی با عظمت باشی، در این دنیا و تمام موجوداتش، همه چیز برای تو به طور کامل و یکجا خواهد بود.
کند ایجاد قدرتت از نو
عالمی دیگر آدمی دیگر
هوش مصنوعی: قدرت تو می‌تواند جهان جدیدی بسازد و انسان دیگری را خلق کند.
خسروا داورا چو دل نگران
بستم از درگه تو رخت سفر
هوش مصنوعی: ای کاش درنگ نکنم و دل نگرانم را بگذارم و از درگاه تو بیرون بروم و سفر کنم.
از تو دارم امید آنکه کنم
روضه ات را طواف بار دگر
هوش مصنوعی: امید دارم که دوباره بتوانم به زیارت روضه‌ات بیایم و دور آن طواف کنم.
معدن رحمی ای حمیده خصال
مخزن فضلی ای خجسته سیر
هوش مصنوعی: ای حمیده، تو معدن رحمت و محبت هستی و مخزن فضیلت‌های نیکو؛ تو دارای سیرت و رفتاری خجسته و نیکویی.
حال من پرس عاجزم عاجز
خبرم گیر مضطرم مضطر
هوش مصنوعی: من در حالی هستم که نیازمند و ناتوانم، در جستجوی خبری از حال خویش، که بسیار در مضیقه و گرفتاری هستم.
تا که زاید گهر ز بطن صدف
تا که آید شرر ز صلب حجر
هوش مصنوعی: تا وقتی که گوهر از درون صدف به وجود می‌آید و جرقه‌ای از درون سنگ سخت خارج می‌شود، باید صبر کرد.
دوستان ترا مکان جنت
دشمنان ترا مقام سقر
هوش مصنوعی: دوستان تو را به بهشت می‌برند و دشمنانت، عاقبت به جهنم می‌کشانند.