گنجور

شمارهٔ ۲ - یک قصیده

ای یافته، صبح از دمِ جان‌بَخْشِ تو، دَم را
آموخته، بَحْر از کَفَت، آیینِ کَرَم را
در عهدِ جوان‌بختیِ عَدْلِ تو، عَجَب نیست
گر پیرِ فلک، راست کند قامَتِ خَم را
آثارِ قدومت به پرده نشانده‌ست
از بأسِ قدم، عیسیِ فَرخُنده‌قَدَم را
گر یوسف و داوود و گر خضر و مسیحاست
دارند ز تو چون ز تو جم خیل و حَشَم را
این چهره‌یِ تابنده و آن نغمه‌ی جان‌بَخْش
این هستیِ پاینده و آن مُعْجِزِ دَم را
غَوّاصِ خِرَد می‌کُند و کَرده بسی غوص
چه لُجِّه‌یِ هستی و چه دریایِ عَدَم را
آن دُرِّ یتیمی، تو که نه هست و نه بوده‌ست
مانندِ تو، یکتاگُهَری، بَحْرِ قِدَم را
در پیشِ سَحابِ کَرَمَت از چه گرفته؟
ای آن‌که ادا کرده کَفَت حَقِّ کَرَم را
دریا ز صدف کاسه دریوزه وگرنه
جودت ز گُهَر کَرده تُهی، کیسه‌یِ یَم را
اندیشه‌یِ عَزْمَت کَنَد از کشورِ هستی
کوتاه‌تر از عُمْرِ عَدو، دستِ سِتَم را
از نهی تو رامشگر ناهید نموده
در محفل افلاک فراموش نعم را
انداخته از دیده حوران بهشتی
نظاره روی تو گلستان ارم را
با جود تو چشمم به مه و مهر فلک نیست
گیرم که بمن بذل کند این دو درم را
هر چند شکستند شها مدح سگالان
در عهد ثنا گستریم لوح و قلم را
پویم بچه سامان ره نعتت که نشاید
کس مشت خسی تحفه برد باغ ارم را
با دست تهی آمده ام زانکه نزیبد
جز دست تهی تحفه خداوند کرم را
خوش آنکه بحکم تو کشد کاتب اعمال
برنامه ام از اجرمدیح تو قلمرا

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای یافته، صبح از دمِ جان‌بَخْشِ تو، دَم را
آموخته، بَحْر از کَفَت، آیینِ کَرَم را
هوش مصنوعی: ای صبح، که از دل مهربانی تو روشن شده‌ای، تو به دم و نفس تو آموخته‌ای. دریای وجود تو نیز از دستان تو، آداب و قوانین مهربانی را فراگرفته است.
در عهدِ جوان‌بختیِ عَدْلِ تو، عَجَب نیست
گر پیرِ فلک، راست کند قامَتِ خَم را
هوش مصنوعی: در زمان خوشبختی و برقراری عدل تو، جای شگفتی نیست اگر که زمین و آسمان هم به خود ببالند و خمیدگی‌های خود را راست کنند.
آثارِ قدومت به پرده نشانده‌ست
از بأسِ قدم، عیسیِ فَرخُنده‌قَدَم را
هوش مصنوعی: نشان‌هایی از حضور تو بر پرده دیده می‌شود، که از قدرت و احترام قدم عیسی مژده‌ای خوشحال‌کننده است.
گر یوسف و داوود و گر خضر و مسیحاست
دارند ز تو چون ز تو جم خیل و حَشَم را
هوش مصنوعی: اگر یوسف و داوود و خضر و مسیح هم باشند، همه آنها از تو دور من ندارند و مانند جمعی از لشکریان و اهل خیل و حشم تو هستند.
این چهره‌یِ تابنده و آن نغمه‌ی جان‌بَخْش
این هستیِ پاینده و آن مُعْجِزِ دَم را
هوش مصنوعی: چهره درخشان و صدای دلنشین، همگی در این زندگی با ارزش و پایدار نقش دارند و نفس جادویی و معجزه‌آسا نیز تأثیرگذار است.
غَوّاصِ خِرَد می‌کُند و کَرده بسی غوص
چه لُجِّه‌یِ هستی و چه دریایِ عَدَم را
هوش مصنوعی: عقل، مانند غواصی که به عمق آب‌ها نفوذ می‌کند، به جستجوی مفاهیم عمیق و ناشناخته در دنیای هستی و عدم پرداخته و به بررسی و تحلیل آنها می‌پردازد.
آن دُرِّ یتیمی، تو که نه هست و نه بوده‌ست
مانندِ تو، یکتاگُهَری، بَحْرِ قِدَم را
هوش مصنوعی: آن در یتیمی که تو داری، نه وجود دارد و نه هیچ زمانی داشته است، مانند تو یک گوهر یکتا است که در دریاهای قدمت یافت می‌شود.
در پیشِ سَحابِ کَرَمَت از چه گرفته؟
ای آن‌که ادا کرده کَفَت حَقِّ کَرَم را
هوش مصنوعی: در برابر ابر لطف و بخشش تو، چرا چیزی از کسی گرفته‌ای؟ کسی که وظیفه‌اش را در برابر حق بخشش ادا کرده است.
دریا ز صدف کاسه دریوزه وگرنه
جودت ز گُهَر کَرده تُهی، کیسه‌یِ یَم را
هوش مصنوعی: دریا مانند صدفی است که کاسه‌ای به نام دریوزه دارد و اگر نه، generosity تو همچون گوهری است که کیسه‌ام را خالی نمی‌کند.
اندیشه‌یِ عَزْمَت کَنَد از کشورِ هستی
کوتاه‌تر از عُمْرِ عَدو، دستِ سِتَم را
هوش مصنوعی: تفکر و اراده قوی‌ات می‌تواند باعث شود که از زندگی‌ات و از وجود دشمن، مدت زمان کوتاه‌تری را تجربه کنی و بر ستم او غلبه کنی.
از نهی تو رامشگر ناهید نموده
در محفل افلاک فراموش نعم را
هوش مصنوعی: از نهی تو، نوازنده ناهید (الهه عشق و زیبایی) در مهمانی آسمانی‌ها فراموش کرده است که از نعمت‌ها بهره ببرد.
انداخته از دیده حوران بهشتی
نظاره روی تو گلستان ارم را
هوش مصنوعی: حوریان بهشتی با دل‌باختگی به تماشای روی تو، باغ ارم را رها کرده و از چشم دور انداختند.
با جود تو چشمم به مه و مهر فلک نیست
گیرم که بمن بذل کند این دو درم را
هوش مصنوعی: با وجود تو، چشمم دیگر به ماه و آفتاب آسمان نیست. حتی اگر این دو را به من ببخشند.
هر چند شکستند شها مدح سگالان
در عهد ثنا گستریم لوح و قلم را
هوش مصنوعی: اگرچه در دوره‌ای افراد بزرگی در ستایش و مدح دیگران ناکام ماندند، ما همچنان با قلم و کلام خود افتخارات و ارزش‌های ایشان را در لوح‌ها ثبت می‌کنیم.
پویم بچه سامان ره نعتت که نشاید
کس مشت خسی تحفه برد باغ ارم را
هوش مصنوعی: من به عنوان یک کودک در مسیر تو حرکت می‌کنم، چرا که هیچ‌کس نمی‌تواند با دستانی آلوده هدیه‌ای از باغ ارم بیاورد.
با دست تهی آمده ام زانکه نزیبد
جز دست تهی تحفه خداوند کرم را
هوش مصنوعی: من با دستان خالی آمده‌ام، زیرا تنها دستان خالی لایق دریافت هدیه‌های پروردگار مهربان است.
خوش آنکه بحکم تو کشد کاتب اعمال
برنامه ام از اجرمدیح تو قلمرا
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که به دستور تو، نویسنده اعمالش، از اجر و پاداش تو، قلم را به حرکت درآورد.