گنجور

شمارهٔ ۱ - در لذت غم و مدح رسول اکرم (ص) با تجدید مطلع گوید

حاشا که کَشَم بَهْرِ طَرَب، ساغَرِ جَم را
از غَم چه شکایت، منِ خوکرده به غَم را؟
هیهات کز اَیّامِ حَیاتش بِشُمارم
روزی که نیابم به دل، آسیبِ اَلَم را
زنهار که می نوشم و بیهوده بخندم
تا یافته‌ام چاشنیِ زهرِ ستم را
ای عشرتیان! این‌همه انکار ز غم چیست؟
رفتم بچشانم به شما، لِذَّتِ غم را
ذوقِ اَلَم از سینه‌یِ خونین‌جگران پُرْس
کافسرده‌دلان، قَدْر بدانند اَلَم را
آن قدر شناسم که چو شب‌ها، سِتَم و غَم
سازند به سرمنزلِ من، رنجه، قدم را
از ذوق زَنَم بوسه و بر دیده گُذارم
شکرانه‌‌یِ آن پایِ غَم و دستِ سِتَم را
از بس که چو دیرینه رفیقانِ موافق
دانیم غنیمت، من و غَم، صحبتِ هم را
زان بیم که افتد به میان، طرحِ جدایی
غَم، دامنِ من گیرد و من، دامنِ غَم را
غم نیست اگر بَرشِکَند مَحْفِلِ عِشْرَت
یارب که شکستی نرسد مَجْلِسِ غَم را
یارانِ غَم‌آشام چو با هم بنشینند
تا باز نمایند به هم طاقتِ هم را
افتد چو به من، دور بگویند که دوران
از حوصله، افزون دَهَدَم ساغَرِ جَم را
دی برد فریبِ هَوَسَم، جانِبِ گُلْشَن
گفتم به صبا کز چه کنم چاره‌یِ غَم را؟
حاشا که دگر، لب به شکرخنده گُشَایم
آن به که کنم صَرْفِ غَمی، این دو سه دَم را
از باده اگر تائِبم، از زُهْد و وَرَع نیست
ای آن‌که به من، عَرْضِه کُنی ساغَرِ جَم را
ساقی اگرم دوست بُوَد بوسم و نوشم
ریزَد همه گر در قَدَحَم، شربتِ سَم را
دوشینه که پنهان ز خرد بود خیالم
تا یاد کنم چاره، جگرکاویِ غم را
رفتم به خَرابات و چو پیرِ خِرَدَم دید
در پایِ خُم افتاده و درباخته دَم را
گفتا که ز ته‌جُرعه‌یِ جَم، دل نَگُشاید
بُگذار ز کَف، ساغَر و بَردار قَلَم را
اوراقِ معانیت، فراموش و تو خاموش
مپسند از این بیش، نگهبانیِ دَم را
تاری دو سه از زلفِ عروسانِ سخن کَش
شیرازه کن این دفترِ پاشیده ز هم را
این نغمه چو شد گوشزدِ شاهِدِ طَبْعَم
بگذاشت در این عرصه، دلیرانه، قدم را
گفتم، بُوَد آن بِه که به آرایشِ عنوان
مَدْحی کُنَم و تُحْفِه بَرَم فَخْرِ اُمَم را
آسوده یثرب شهِ لولاک، محمد (ص)
کز قُرْبِ حَریمش، شَرَف افزوده حَرَم را

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حاشا که کَشَم بَهْرِ طَرَب، ساغَرِ جَم را
از غَم چه شکایت، منِ خوکرده به غَم را؟
هوش مصنوعی: هرگز به خاطر شادی، سراغ جام را نخواهم گرفت، زیرا از غم و اندوه خود نمی‌گویم، چرا که به این درد عادت کرده‌ام.
هیهات کز اَیّامِ حَیاتش بِشُمارم
روزی که نیابم به دل، آسیبِ اَلَم را
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم روزهایی از زندگی‌ام را بشمارم که در آن‌ها به جای رنج و درد، جایگزینی پیدا نکرده‌ام.
زنهار که می نوشم و بیهوده بخندم
تا یافته‌ام چاشنیِ زهرِ ستم را
هوش مصنوعی: مراقب باش که من مشروبات می‌نوشم و بی‌دلیل می‌خندم، زیرا به زهر تلخ ظلم برخورده‌ام.
ای عشرتیان! این‌همه انکار ز غم چیست؟
رفتم بچشانم به شما، لِذَّتِ غم را
هوش مصنوعی: ای اهل خوشی و شادی، این همه انکار و بی‌توجهی به غم چراست؟ من می‌خواهم به شما طعم و لذت غم را بچشانم.
ذوقِ اَلَم از سینه‌یِ خونین‌جگران پُرْس
کافسرده‌دلان، قَدْر بدانند اَلَم را
هوش مصنوعی: از کسانی که دلشان خونین است و از درد و رنج می‌نالند، درباره شوق و ذوق بپرسید. افرادی که دچار افسردگی هستند، می‌دانند که درد و رنج چه ارزشی دارد.
آن قدر شناسم که چو شب‌ها، سِتَم و غَم
سازند به سرمنزلِ من، رنجه، قدم را
هوش مصنوعی: من از آنچه بر من می‌گذرد و شب‌ها بر من سختی و غم می‌افکند، آگاه هستم و می‌دانم که این مشکلات مرا آزار می‌دهد.
از ذوق زَنَم بوسه و بر دیده گُذارم
شکرانه‌‌یِ آن پایِ غَم و دستِ سِتَم را
هوش مصنوعی: به خاطر شادی و خوشحالی‌ام، بوسه‌ای می‌زنم و به چشم‌هایم می‌زنم تا قدردانی کنم از زحمات و مشکلاتی که پشت سر گذاشته‌ام.
از بس که چو دیرینه رفیقانِ موافق
دانیم غنیمت، من و غَم، صحبتِ هم را
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه دوستان قدیمی‌ام را همواره همراه و هم‌نظر می‌بینم، همزبان و همراهم بودن را برای خود یک نعمت و ارزش می‌دانم.
زان بیم که افتد به میان، طرحِ جدایی
غَم، دامنِ من گیرد و من، دامنِ غَم را
هوش مصنوعی: از ترس اینکه جدایی به میان بیاید، غم به دامان من می‌چسبد و من هم به دامان غم چنگ می‌زنم.
غم نیست اگر بَرشِکَند مَحْفِلِ عِشْرَت
یارب که شکستی نرسد مَجْلِسِ غَم را
هوش مصنوعی: نگران نباش اگر جشن و خوشی خراب شود، زیرا غم و اندوهی هم وجود ندارد که آن را به هم بریزد.
یارانِ غَم‌آشام چو با هم بنشینند
تا باز نمایند به هم طاقتِ هم را
هوش مصنوعی: دوستداران غم و اندوه وقتی کنار هم جمع می‌شوند، می‌توانند به یکدیگر دلگرمی دهند و طاقت یکدیگر را باز هم زیادتر کنند.
افتد چو به من، دور بگویند که دوران
از حوصله، افزون دَهَدَم ساغَرِ جَم را
هوش مصنوعی: وقتی دور می‌شوم، به من می‌گویند که زندگی از حد توانم خارج شده و ساغر شراب جم را به من می‌دهند.
دی برد فریبِ هَوَسَم، جانِبِ گُلْشَن
گفتم به صبا کز چه کنم چاره‌یِ غَم را؟
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به جستجوی راهی برای رهایی از غم و اندوه خود اشاره می‌کند. او در دل، آرزو دارد که به باغی زیبا برود و به نسیمی خوش صحبت کند که شاید راه حلی برای دردهایش پیدا کند. این نشان‌دهنده تلاشی است برای یافتن آرامش و خوشی در زندگی.
حاشا که دگر، لب به شکرخنده گُشَایم
آن به که کنم صَرْفِ غَمی، این دو سه دَم را
هوش مصنوعی: هرگز اجازه نمی‌دهم که لبانم به خنده‌ای شیرین باز شوند، زیرا این بهتر است که این چند لحظه را صرف غصه‌ای کنم.
از باده اگر تائِبم، از زُهْد و وَرَع نیست
ای آن‌که به من، عَرْضِه کُنی ساغَرِ جَم را
هوش مصنوعی: اگر من از نوشیدن شراب پشیمان شوم، اما از زهد و پرهیزکاری دست نخواهم کشید، ای کسی که جام جمشید را به من پیشنهاد می‌کنی.
ساقی اگرم دوست بُوَد بوسم و نوشم
ریزَد همه گر در قَدَحَم، شربتِ سَم را
هوش مصنوعی: ای ساقی، اگرکه دوستم داشته باشی، بوسه‌ای بر لبانم بزن و جامی به من بده، حتی اگر شربت زهر هم در قد من بریزید.
دوشینه که پنهان ز خرد بود خیالم
تا یاد کنم چاره، جگرکاویِ غم را
هوش مصنوعی: دیشب وقتی که در آرامش فکر می‌کردم، ناگهان به یاد راهی برای تسکین درد دل و غم‌هایم افتادم.
رفتم به خَرابات و چو پیرِ خِرَدَم دید
در پایِ خُم افتاده و درباخته دَم را
هوش مصنوعی: به خرابه‌ای رفتم و در آنجا پیر دانایی را دیدم که به خاطر شراب خمیده و ناامید به زمین افتاده بود.
گفتا که ز ته‌جُرعه‌یِ جَم، دل نَگُشاید
بُگذار ز کَف، ساغَر و بَردار قَلَم را
هوش مصنوعی: شخصی می‌گوید که اگر جرعه‌ای از شراب دل را باز نکند، بهتر است ساغر را کنار بگذاری و قلم را برداری. این یعنی اگر چیزی نتواند روح را شاد کند، بهتر است به جای آن به نوشتن و خلاقیت بپردازی.
اوراقِ معانیت، فراموش و تو خاموش
مپسند از این بیش، نگهبانیِ دَم را
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که اوراقی که حاوی معانی و مفاهیم مهم هستند، فراموش شده‌اند و تو نیز در سکوت به سر می‌بری. نباید بیشتر از این به نگهبانی از لحظه‌ها بپردازی.
تاری دو سه از زلفِ عروسانِ سخن کَش
شیرازه کن این دفترِ پاشیده ز هم را
هوش مصنوعی: زلف عروسان همچون پرده‌ای تار است و با کشیدن سخن از آن، می‌توان به زیبایی آن پی برد. به این ترتیب، می‌توان این دفتر ناموزون و پراکنده را به هم آورده و مرتب کرد.
این نغمه چو شد گوشزدِ شاهِدِ طَبْعَم
بگذاشت در این عرصه، دلیرانه، قدم را
هوش مصنوعی: این آهنگ وقتی به گوشم رسید، شاهد دل و روحم آن را در این میدان با شجاعت پیاده کرد.
گفتم، بُوَد آن بِه که به آرایشِ عنوان
مَدْحی کُنَم و تُحْفِه بَرَم فَخْرِ اُمَم را
هوش مصنوعی: گفتم بهتر است که برای زیبایی و عنوان، ستایشی انجام دهم و هدیه‌ای برای فخر و افتخار ملت بیاورم.
آسوده یثرب شهِ لولاک، محمد (ص)
کز قُرْبِ حَریمش، شَرَف افزوده حَرَم را
هوش مصنوعی: اگر تو، ای محمد(ص)، در یثرب و در کنار ما نبودی، حرم (کعبه) به خاطر قربت و نزدیکی تو به آن، چنین شرف و عظمت پیدا نمی‌کرد.