گنجور

شمارهٔ ۵۸ - حنائی شاعر

حنائیا خبه شد خلق شاعریت مگر
که یک قصیده بگفتی و دم فرو خوردی
بهژده نوزده ممدوح بر همان خواندی
خجل خجل بدر بیستم همی گردی
قصیده تو بتو گفت من که مامه شدم
بوی بگوی اگر مردی و جوانمردی
مرا بخدمت ممدوح بیستم یله کن
روان نوزدهم بس که از من آزردی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

حنائیا خبه شد خلق شاعریت مگر
که یک قصیده بگفتی و دم فرو خوردی
هوش مصنوعی: شاعر می‌گوید که توانایی‌های شاعری تو ناگهان از دیده‌ها پنهان شد، مگر اینکه تو یک شعر بگویی و سپس سکوت کنی.
بهژده نوزده ممدوح بر همان خواندی
خجل خجل بدر بیستم همی گردی
هوش مصنوعی: ممدوح در بهژده نوزده، با حالتی خجالت‌زده به خواندن ادامه می‌دهد و در بیستمین مرحله نیز همچنان در حال گشت و گذار است.
قصیده تو بتو گفت من که مامه شدم
بوی بگوی اگر مردی و جوانمردی
هوش مصنوعی: غزل تو به خودت گفت که من دلداده شده‌ام، بگو اگر مرد و جوانمرد هستی.
مرا بخدمت ممدوح بیستم یله کن
روان نوزدهم بس که از من آزردی
هوش مصنوعی: من را در خدمت محبوب خود برای بیستمین بار آزاد کن، زیرا از دست تو به اندازه نوزدهمین بار به اندازه کافی رنج کشیده‌ام.