شمارهٔ ۳۱ - مرا عشقت بنامیزد بدان سان پرورید ای جان
چو زآب روی تو ریش چو آتش بردمید ای جان
به خاک پای تو کان باد بوقم آرمید ای جان
ز رویم روی را درکش نهان کن ریش زیر کش
چو بتوان ریش خود خوش خوش بدو مشتی کشید ای جان
فروغ آتش ریشت چنان شعله زند گه گه
که پندارم به دوزخ بر نخواهی بر نوید ای جان
یخ پرورده شد عشقت به سردی زآتش ریشت
ترا آتش فروزان شد مرا یخ پرورید ای جان
همه روی چو ایمان را به ریش آتشکده کردی
سزای روی خود کردی چنان کز تو سزید ای جان
نه بینم روی تو زین پس نه مانند تو دیگر کس
کزان ریش چو بند خس به چشمم خس خلید ای جان
سواری در بیابانی ز تو پرسید ره کوره
ز بیم سرخ منجوقش ترا ریش بردمید ای جان
ز ریشت گرچه منجورم نگویم کان به . . . من
به . . . ن تو که بتوانیم خود را . . . ن درید ای جان
نه جان تست کمتر کن بر آرو سر بکن از تن
خدا انگشت با ناخن به حکمت آفرید ای جان
چو آیی خیره وانگه نیکتر و بهتر و کوته
اگر در دست کند ته ته توان جمله برید ای جان
به سان زردآلو خلیده سبلت آوردی
که یارد پیش آن لبهات شفتالو خرید ای جان
کلوخ آمرودئی کردم که شفتالوت زرد آبی
مگر با دانه آبی توانم کافنید ای جان
حسن آیی به نزد من که اندر کان شفتالوت
نیامد دانه آبی نه آبی تر پدید ای جان
نه خود گفتی که من روزی میان خانه از ده تن
به دندان در زدم دامن بر وزن برید ای جان
چو حال تو چنین یابم تو دانی کاین قدر دانم
نباید از فلان پرسید و بهمان در رسید ای جان
ندارم مهر تو یک جو ندانم کهنهای یا نو
به ریش خویش ری و رو که درماندی برید ای جان
کرا شاهد جنین آید، سناییوار کی گوید
مرا عشقت بنامیزد بدان سان پرورید ای جان
شمارهٔ ۳۰ - ای سنائی دم در این عالم قلندروار زن: ای پسر ریش آوریدی گل کش و دیوار زنشمارهٔ ۳۲ - کودکان تنگ قبا: این کودکان تنگ قبای فراخ . . . ن
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو زآب روی تو ریش چو آتش بردمید ای جان
به خاک پای تو کان باد بوقم آرمید ای جان
هوش مصنوعی: وقتی که از چهرهات مانند آب برمیخیزم و چون آتش شعلهور میشوم، ای جان! به خاک پای تو میخورم و آن باد مرا دور میکند، ای جان!
ز رویم روی را درکش نهان کن ریش زیر کش
چو بتوان ریش خود خوش خوش بدو مشتی کشید ای جان
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از معشوق میخواهد که زیبا روییاش را پنهان کند و بگوید که اگر میتواند، ریش خود را زیر پنهان کند. او همچنین به جان خود اشاره میکند و میگوید که میخواهد به او عشق و محبت نشان دهد.
فروغ آتش ریشت چنان شعله زند گه گه
که پندارم به دوزخ بر نخواهی بر نوید ای جان
هوش مصنوعی: شعلههای آتش وجود تو آنقدر سوزان است که گاهی فکر میکنم به دوزخ خواهد رفت، ای جان.
یخ پرورده شد عشقت به سردی زآتش ریشت
ترا آتش فروزان شد مرا یخ پرورید ای جان
هوش مصنوعی: عشق تو مانند یخی شده که به خاطر آتش ریش، با وجود سردیاش، شعلهور شده است. ای جان، من به خاطر تو یخ زدهام.
همه روی چو ایمان را به ریش آتشکده کردی
سزای روی خود کردی چنان کز تو سزید ای جان
هوش مصنوعی: تو به زیبایی و ایمان خود مانند آتشکدهای درخشانی، زینت و جلوهای خاص بخشیدهای. تو آنقدر با لطف و محبت به من مینگری که این زیبایی شایستهی وجود توست.
نه بینم روی تو زین پس نه مانند تو دیگر کس
کزان ریش چو بند خس به چشمم خس خلید ای جان
هوش مصنوعی: دیگر نمیتوانم چهرهی تو را ببینم و مثل تو هم کسی وجود ندارد. کسی که از ریشش چون بند گیاه، چشمم را میخارد، ای جان.
سواری در بیابانی ز تو پرسید ره کوره
ز بیم سرخ منجوقش ترا ریش بردمید ای جان
هوش مصنوعی: یک سوار در بیابان از تو پرسید که راه کدوم طرفه؟ به خاطر ترسی که از منجوقهای قرمز او داشتم، ریشم را به باد دادم. ای جان!
ز ریشت گرچه منجورم نگویم کان به . . . من
به . . . ن تو که بتوانیم خود را . . . ن درید ای جان
هوش مصنوعی: هرچند به خاطر ریش تو به من آسیب رسیده است، اما من چیزی نمیگویم. ما هر دو نمیتوانیم خود را از این شرایط نجات دهیم. ای جان، از این وضعیت بیرون بیا.
نه جان تست کمتر کن بر آرو سر بکن از تن
خدا انگشت با ناخن به حکمت آفرید ای جان
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جان تو ارزشمندتر از آن است که کمتر از آن را بخواهی. از خودت کم نکن و با قدرت و آگاهی که خدا به تو داده، زندگی کن و به حکمت او ایمان داشته باش.
چو آیی خیره وانگه نیکتر و بهتر و کوته
اگر در دست کند ته ته توان جمله برید ای جان
هوش مصنوعی: وقتی که تو بیایی، همه چیز زیباتر و بهتر خواهد شد؛ اگر حتی لحظهای کوتاه در دستانت بماند، میتواند تمام غمها را از بین ببرد، ای جان.
به سان زردآلو خلیده سبلت آوردی
که یارد پیش آن لبهات شفتالو خرید ای جان
هوش مصنوعی: تو به زیبایی مانند زردآلو چهرهات را زینت دادهای و زیبایی لبهایت چنان است که مانند هلو میدرخشد، ای عزیز دل.
کلوخ آمرودئی کردم که شفتالوت زرد آبی
مگر با دانه آبی توانم کافنید ای جان
هوش مصنوعی: من با کلوخی از میوه آمرود (نوعی میوه) کاری کردم که شفتالو (هلو) زرد و آبی شود، اما آیا میتوانم تو را با دانه آبی دفن کنم، ای جان؟
حسن آیی به نزد من که اندر کان شفتالوت
نیامد دانه آبی نه آبی تر پدید ای جان
هوش مصنوعی: عزیزم، تو با زیباییات به سراغ من میآیی، اما در این دنیا کممانند و بینظیری در وجود ندارد که بتواند به تو نزدیک شود. حقیقتاً هیچکس نمیتواند به لطافت و زیبایی تو برسد.
نه خود گفتی که من روزی میان خانه از ده تن
به دندان در زدم دامن بر وزن برید ای جان
هوش مصنوعی: تو خود گفتی که من روزی در خانه، از میان چند نفر، دامنم را با دندان چنگ زدم، ای جان!
چو حال تو چنین یابم تو دانی کاین قدر دانم
نباید از فلان پرسید و بهمان در رسید ای جان
هوش مصنوعی: وقتی حال تو را اینگونه میبینم، خودت خوب میدانی که این مقدار فهم و دانایی را نباید از دیگران بپرسم یا به کسی دیگر مراجعه کنم، ای جان!
ندارم مهر تو یک جو ندانم کهنهای یا نو
به ریش خویش ری و رو که درماندی برید ای جان
هوش مصنوعی: من هیچ مقداری از محبت تو ندارم و نمیدانم این احساس قدیمی است یا جدید. حالا که از عشق تو محروم هستم، به خودم زنگ بزن و به احساسات خود بپرداز. ای جان!
کرا شاهد جنین آید، سناییوار کی گوید
مرا عشقت بنامیزد بدان سان پرورید ای جان
هوش مصنوعی: هر کس که مشاهده کند چنین حالتی را، مانند سنایی میگوید که عشق تو مرا به نام میخواند و به همان شیوهای که تو مرا پرورش دادهای، ای جان.