گنجور

شمارهٔ ۲۳ - منم که روح علوم زمانه را بدنم

منم که از سر حمدان عقیق در یمنم
به سرخ ری کس نیست همچنان که منم
مرا سزد که کنم در جهان به . . . ر منی
که هر منی است گروگان هفده هژده منم
من آن کسم که ز بس تیز شهوتی . . . رم
ز بیم . . . ن همه شب پاسبان خویشتنم
سرش به خاک زنم هرگه آب ریزم از او
به رنگ آتش سازم چو باد در فکنم
چو کرم پیله، من از بیم مار گََرزهٔ خویش
به جای خواب همه جامه گرد خویشتنم
به زیر پی سپرم سرش را چو سیر بود
به گاه گُرسَنِگی زان که بشکنم ذقنم
زبان بی‌دهن است اینکه من همی دارم
به گرد شهر طلبکار بی‌زبان دهنم
هر آن دهن است که به عمدا زبان در او کردم
چه گفت، گفت که بستی دهان پر سخنم
زبان دو باید اندر دهان چو بستودم
هرآنکه بی‌خرد آگه کجا بود ز فنم
دهان هر خر و هر بی‌خرد زبان مرا
نشاید، از پی آن را که افضل ز منم
کسی خوهم که به شعر تفاخر این گوید
منم که روح علوم زمانه را بدنم
جمال و مفتخر بلخ بامی آنکه ز شام
به یاد او همه شب تا به صبح جلق زنم
چو بامداد به بینم جمال و صورت او
دو دست و گردن حمدان خود فرو شکنم
ایا جمالی ازین امتحان که کردستی
نه عاجزم نه فرومانده‌ام نه ممتحنم
کم از تو شاعر باشم که بر لبم دایه
نخست شعر چشانید وانگهی لبنم
مرا مفاخرت این بس بشاعری، که چو تو
نه دزد شعر نوم، نه رفوگر کهنم
هر آنچه خواهند از من، همان زمان گویم
زمان نخواهم و از هر دری سخن نکنم
جواب شعر جمالی‌ست، آن کجا گوید
منم که روح علوم زمانه را بدنم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

منم که از سر حمدان عقیق در یمنم
به سرخ ری کس نیست همچنان که منم
هوش مصنوعی: من کسی هستم که از سرزمین حمدان در یمن آمده‌ام و در میان سرخ‌ریزان، تنها من هستم که اینچنین هستم.
مرا سزد که کنم در جهان به . . . ر منی
که هر منی است گروگان هفده هژده منم
هوش مصنوعی: مناسب است که در این دنیا به یاد خودم باشم، چرا که هر انسانی به نوعی در بند و وابسته به دیگران است و من نیز از این قاعده مستثنی نیستم.
من آن کسم که ز بس تیز شهوتی . . . رم
ز بیم . . . ن همه شب پاسبان خویشتنم
هوش مصنوعی: من کسی هستم که به خاطر اشتیاق زیاد، از ترس به دوری می‌روم و تمام شب مراقب خودم هستم.
سرش به خاک زنم هرگه آب ریزم از او
به رنگ آتش سازم چو باد در فکنم
هوش مصنوعی: هر بار که بر زمین می‌زنمش، از او قطره‌های آب می‌چکد و من آن را به رنگ آتش در می‌آورم، مثل باد که به درون می‌دمد.
چو کرم پیله، من از بیم مار گََرزهٔ خویش
به جای خواب همه جامه گرد خویشتنم
هوش مصنوعی: مانند کرم پیله که از ترس مار، همه جا را برای خوابش پارچه‌ای می‌سازد، من نیز از هراس و نگرانی خود، تمام وجودم را به گونه‌ای محصور کرده‌ام.
به زیر پی سپرم سرش را چو سیر بود
به گاه گُرسَنِگی زان که بشکنم ذقنم
هوش مصنوعی: وقتی که سرم به زیر پیراهنم پنهان است و احساس گرسنگی می‌کنم، برای اینکه گرسنگی‌ام را برطرف کنم، خودم را به شکستن دندان‌هایم مجبور می‌کنم.
زبان بی‌دهن است اینکه من همی دارم
به گرد شهر طلبکار بی‌زبان دهنم
هوش مصنوعی: این جمله بیانگر احساس ناکامی و ناتوانی در بیان خواسته‌ها و احساسات است. فردی که در جستجوی چیزی در اطراف خود است، خود را به سفری تشبیه می‌کند که هرچند در آن حضور دارد، اما نمی‌تواند به درستی صحبت کند یا چیزی را طلب کند. احساس بی‌صدایی و بی‌کسی در این جستجو نمایان است.
هر آن دهن است که به عمدا زبان در او کردم
چه گفت، گفت که بستی دهان پر سخنم
هوش مصنوعی: هر دهانی که با قصد و هدف خاصی به آن زبان می‌زنم، چه چیزی گفت؟ گفت که دهانم پر از سخنان ناتمام است.
زبان دو باید اندر دهان چو بستودم
هرآنکه بی‌خرد آگه کجا بود ز فنم
هوش مصنوعی: انسان باید دو زبان داشته باشد؛ یکی گفتار و دیگری خاموشی. هرگاه فردی را که نادان است، مورد انتقاد قرار دادم، به آن کس نشان می‌دهم که چقدر از مهارت‌های من بی‌خبر است.
دهان هر خر و هر بی‌خرد زبان مرا
نشاید، از پی آن را که افضل ز منم
هوش مصنوعی: سخنان ناچیز و بی‌معنی افراد نادان برای من قابل تحمل نیست، چرا که من از آنها بهتر و باارزش‌تر هستم.
کسی خوهم که به شعر تفاخر این گوید
منم که روح علوم زمانه را بدنم
هوش مصنوعی: من به دنبال کسی هستم که به شعر و ادبیات افتخار کند و بگوید: من هستم که درک عمیقی از علم و دانش زمان خود دارم.
جمال و مفتخر بلخ بامی آنکه ز شام
به یاد او همه شب تا به صبح جلق زنم
هوش مصنوعی: زیبایی و افتخار بلخ، همچون بامی است که از یاد او، تمام شب تا صبح انواع خیالات و آرزوها در ذهنم می‌گذرد.
چو بامداد به بینم جمال و صورت او
دو دست و گردن حمدان خود فرو شکنم
هوش مصنوعی: وقتی صبح به چهره و زیبایی او نگاه می‌کنم، از شگفتی و شوق، دست‌ها و گردنم را در تحسین او به سمت پایین خم می‌کنم.
ایا جمالی ازین امتحان که کردستی
نه عاجزم نه فرومانده‌ام نه ممتحنم
هوش مصنوعی: ای زیبایی، از این آزمایش که دچار آن شدم نه به ضعف افتاده‌ام و نه در برابر تو تسلیم شده‌ام، و نه اینکه مورد آزمایش قرار گرفته‌ام.
کم از تو شاعر باشم که بر لبم دایه
نخست شعر چشانید وانگهی لبنم
هوش مصنوعی: من به اندازه تو شاعر نیستم، چون تو از همان ابتدا طعم شعر را به من چشاندی و حالا که لب به سخن می‌زنم، بر شعر و سُخن تو تأثیر دارم.
مرا مفاخرت این بس بشاعری، که چو تو
نه دزد شعر نوم، نه رفوگر کهنم
هوش مصنوعی: به من افتخار است که شعر می‌گویید، زیرا شما نه دزد شعر و نه تعمیرکار قدیمی هستید.
هر آنچه خواهند از من، همان زمان گویم
زمان نخواهم و از هر دری سخن نکنم
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهند از من بگویند، به همان سرعت پاسخ می‌دهم و نمی‌خواهم که زمان بگذرد و از هر موضوعی صحبت نمی‌کنم.
جواب شعر جمالی‌ست، آن کجا گوید
منم که روح علوم زمانه را بدنم
هوش مصنوعی: شاعر به زیبایی و زیبایی‌های خود اشاره می‌کند و از این می‌گوید که نمی‌تواند بگوید که خودش چقدر از دانش و اطلاعات زمانه را درک کرده است.