گنجور

شمارهٔ ۳۴ - در هجاء نظامی

نظامی ارچه نمرد است مرده انگارم
به نظم مرثیتش حق طبع بگذارم
چه گر نمیرد و آنگاه مرثیت گویم
چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم
لطیف مرثیتی پیش او فرو گویم
چنانکه در دل او آرزوی مرگ آرم
ز شعر مرثیت من به آرزو برسد
طمع به مجلس آن گنده سبلت این دارم
بمیرد آن سگ زن روسبی به مرگ سگان
اگرچه گوید با شیر نر به پیکارم
از آنکه دیدن رویش به خواب و بیداری
همی بداند کاید گران و دشوارم
شب نخستین بنمایدم به خواب که من
بچه صفت به عذاب و عنا گرفتارم
چنان فشارش گور آمد است بر من سخت
که در لحد نتوانم که تیز بفشارم
سؤال منکر را پاسخ آنچنان دارم
که خرد شد بدبوسش ز پای تاتارم
دروغ‌های مرا دعوی قوی کردند
به کار خویش نمودند راه و هنجارم
سبک بگردن قواد من درافکندند
نهاده موی بر آن اوستاد بازارم
ز گور تا لب دوزخ ببافتم رسنی
ز بهر بستن بار گناه بسیارم
سپس نهادم گامی از آنکه زور نبود
سپوختند به دوزخ فرو نگونسارم
از آن دروغ که گفتم که خویش بردارم
زیادتست غم و رنج و کرم و تیمارم
بسان سگ زه در پوزگان زدند مرا
ولیک سگ نخورد زانکه بس گرانخوارم
وز آن دروغ که گفتم کز آل سامانم
از آل سامان کس نیست اندکی یارم
چو بارنامه سامانیان همی نخرند
غلط شده سر و سامان و راه و رفتارم
وز آنکه گفتم کوه خسک مرا ملکست
به خشک چوبی مالک کشید بردارم
هرآنچه کوه خسک سنگ داشت بر سر من
زدند و هیچ فذلک نمی‌شود کارم
هزار دامنه هیزم همی ز کوه خسک
نهاده‌اند چو انبار و من در انبارم
چنانکه دانه بُوَد در میان نار به بند
به بند و سلسله من در میانهٔ نارم
کس از محلت مردیکت از زر و یخ دان
نه میوه آرد و نه یخ نمانده پندارم
مگر که از یخ و از میوه سگزیان خوردند
که همچو ایشان من شیر مرد و عیارم
به جای میوه و یخ می‌خورم ز قوم و حمیم
به جای تره و گل خار باشد و نارم
طعام نارم و از خار مرمراست طعام
چو خار زیر کنندم چو مار در غارم
یکی خیار همی خواهم از همه نعمت
که تا به همت خس‌های . . . ن بدان خارم
به پیش کوهه زن برنهاده . . . ر چو یوغ
سوار گشته بر آن مرکبان رهوارم
بریده شد به سیادت ستم چو از ملکت
بدین دو درد همی رینم و همی زارم
دریغ سی و سه باره زر و دوازده ده
دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم
دریغ کوه خسک باز می‌نیارم گفت
که سنگسار کند مالک و سزاوارم
دریغ شهر نشابور و باغ و بستانم
دریغ شهر بخارا و کوی ابکارم
دریغ نیم عروس و دریغ نیم ملک
که این و آن سقط جبه بود و دستارم
دریغ چرغ و بنکجکت و طووس و خرچنگ
که بوده رهگذر حمل زر و دینارم
دریغ شهر سمرقند و کوی خولیکان
که خواب ترکش باید به چشم بیدارم
دریغ خویشی سیدتکین همی آید
وگرچه گوید کز خویشی تو بیزارم
دریغ خربچگانی که چون غلام شدند
مزین از کله تیز پود شلوارم
دریغ دفتر اشعار ناخوش سردم
که بد نتیجه طبع فرخج مروارم
تو ای حکیم کزین خواب خوش شوی بیدار
مدار لعن دریغ از من و ز اشعارم
هزار لعنت بر شعر و بر نظامی باد
اگرچه باشم در خواب وگرچه بیدارم
یکی ز جمله کردارهای نیک منست
که آن سگ بد بدفعل را بیازارم
ز بهر آنکه خداوند مهتر است و بزرگ
مجیر دین برساند سزای کردارم

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نظامی ارچه نمرد است مرده انگارم
به نظم مرثیتش حق طبع بگذارم
هوش مصنوعی: نظامی اگرچه به مرگ رفته، اما تصور می‌کنم به خاطر شعرها و سرایش‌هایش همچنان زنده است و من به او احترام می‌گذارم و به نظم و آثارش اهمیت می‌دهم.
چه گر نمیرد و آنگاه مرثیت گویم
چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم
هوش مصنوعی: اگه کسی نمیره و من برایش سوگواری کنم، چه فایده‌ای دارد وقتی که او نمی‌شنود حرف‌هایم را؟
لطیف مرثیتی پیش او فرو گویم
چنانکه در دل او آرزوی مرگ آرم
هوش مصنوعی: من در دل خود مرثیتی زیبا برای او بیان می‌کنم، به گونه‌ای که آرزو کنم او به مرگ نزدیک شود.
ز شعر مرثیت من به آرزو برسد
طمع به مجلس آن گنده سبلت این دارم
هوش مصنوعی: از شعر اندوهناک من توقع دارم که به آرزویم دست یابم و به مجلس آن کس که دارای قامت بلند است، برسم.
بمیرد آن سگ زن روسبی به مرگ سگان
اگرچه گوید با شیر نر به پیکارم
هوش مصنوعی: بهتر است آن زن روسپی، همچون سگی که به مرگ دیگر سگ‌ها می‌میرد، بمیرد، حتی اگر ادعا کند که می‌تواند با شیر نر مبارزه کند.
از آنکه دیدن رویش به خواب و بیداری
همی بداند کاید گران و دشوارم
هوش مصنوعی: از آنجا که دیدن چهره‌اش در خواب و بیداری برایم بسیار سخت و دشوار است، احساس می‌کنم که این مسئله به من فشار می‌آورد.
شب نخستین بنمایدم به خواب که من
بچه صفت به عذاب و عنا گرفتارم
هوش مصنوعی: در خواب شب اول، به من نشان داده شد که به خاطر صفات کودکانه‌ام، در سختی و عذاب به سر می‌برم.
چنان فشارش گور آمد است بر من سخت
که در لحد نتوانم که تیز بفشارم
هوش مصنوعی: فشار سنگین زندگی و مشکلات به‌قدری بر من وارد شده که حتی نمی‌توانم در هنگام مرگ به‌سرعت و با شدت عمل کنم.
سؤال منکر را پاسخ آنچنان دارم
که خرد شد بدبوسش ز پای تاتارم
هوش مصنوعی: من به سوالات کسی که منکر است، به گونه‌ای پاسخ می‌دهم که او از شدت خجالت و تعجب به خود بپیچد و مثل کسی که از پای مغول‌ها می‌افتد، پایین برود.
دروغ‌های مرا دعوی قوی کردند
به کار خویش نمودند راه و هنجارم
هوش مصنوعی: دروغ‌هایم باعث شدند که قوی‌تر شده و به کار خود ادامه دهند و به طرز خاصی رفتار کنند.
سبک بگردن قواد من درافکندند
نهاده موی بر آن اوستاد بازارم
هوش مصنوعی: بر دوش قواد من بار سنگینی انداختند و موی خود را بر گردن آن استاد بازارم گذاشته‌اند.
ز گور تا لب دوزخ ببافتم رسنی
ز بهر بستن بار گناه بسیارم
هوش مصنوعی: از قبر تا لب دوزخ، طنابی بافتم تا بار گناه‌های فراوانم را به آن ببندم.
سپس نهادم گامی از آنکه زور نبود
سپوختند به دوزخ فرو نگونسارم
هوش مصنوعی: سپس یک قدم دیگر برداشتم، اما چون قدرت نداشتم، به جایی افتادم که به دوزخ شبیه بود و احساس کردم که دیگر نمی‌توانم برگردم.
از آن دروغ که گفتم که خویش بردارم
زیادتست غم و رنج و کرم و تیمارم
هوش مصنوعی: از آن دروغی که در مورد خداحافظی با خودم گفتم، غم و رنج و محبت و مراقبت من بیشتر شده است.
بسان سگ زه در پوزگان زدند مرا
ولیک سگ نخورد زانکه بس گرانخوارم
هوش مصنوعی: مانند سگی که زخم‌هایی به پوزه‌اش می‌زنند، مرا نیز مورد حمله و آزار قرار دادند، اما آن سگ به من حمله نکرد، زیرا من بسیار با ارزش و نفیس هستم.
وز آن دروغ که گفتم کز آل سامانم
از آل سامان کس نیست اندکی یارم
هوش مصنوعی: از آن دروغی که گفتم که من از خاندان سامانم، هیچ کس از آن خاندان یار من نیست.
چو بارنامه سامانیان همی نخرند
غلط شده سر و سامان و راه و رفتارم
هوش مصنوعی: وقتی بارنامه سامانیان را نمی‌خرند، معلوم می‌شود که اوضاع و احوال من در هم ریخته و رفت و آمدم دچار مشکل شده است.
وز آنکه گفتم کوه خسک مرا ملکست
به خشک چوبی مالک کشید بردارم
هوش مصنوعی: از کسی که گفتم، کوه خسک از آن من است، به خاطر چوبی که در دستانش داشت، تصمیم گرفتم آن را بردارم.
هرآنچه کوه خسک سنگ داشت بر سر من
زدند و هیچ فذلک نمی‌شود کارم
هوش مصنوعی: تمام چیزهایی که کوه از سنگ و خاک داشت، بر سر من فرود آمدند و هیچ‌یک از اینها نمی‌تواند بر کار من تأثیری بگذارد.
هزار دامنه هیزم همی ز کوه خسک
نهاده‌اند چو انبار و من در انبارم
هوش مصنوعی: هزاران تکه هیزم از کوه به زمین ریخته شده و انباری از آن ساخته‌اند، اما من خودم در دل این انبار هستم.
چنانکه دانه بُوَد در میان نار به بند
به بند و سلسله من در میانهٔ نارم
هوش مصنوعی: مانند دانه‌ای که در آتش قرار دارد، من نیز در بی‌نهایت درد و رنج، به شکل بند و زنجیر در میان آتش گرفتار شده‌ام.
کس از محلت مردیکت از زر و یخ دان
نه میوه آرد و نه یخ نمانده پندارم
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از محل تو به یاد نمی‌آورد، نه میوه‌ای به دست می‌آورد و نه یخی باقی‌مانده است. به نظر می‌رسد که همه چیز تمام شده است.
مگر که از یخ و از میوه سگزیان خوردند
که همچو ایشان من شیر مرد و عیارم
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که این افراد از یخ و میوه‌های خاصی خورده‌اند که به این صورت رفتار می‌کنند؟ من هم در این جمعیت، مردی شجاع و با عرضه هستم.
به جای میوه و یخ می‌خورم ز قوم و حمیم
به جای تره و گل خار باشد و نارم
هوش مصنوعی: به جای خوردن میوه و چیزهای تازه، من از قوم و دوستانم لذت می‌برم و بجای سبزیجات و گل‌ها، خار و آتش را می‌چشم.
طعام نارم و از خار مرمراست طعام
چو خار زیر کنندم چو مار در غارم
هوش مصنوعی: غذای من آتش‌زاست و آزارم می‌دهد، همان‌طور که خارها دردسر می‌آورند. اگر غذایم از نوع خار باشد، مانند ماری که در غار پنهان شده، زیر فشار قرار خواهم گرفت.
یکی خیار همی خواهم از همه نعمت
که تا به همت خس‌های . . . ن بدان خارم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر آرزو دارد که یک خیار از تمام نعمت‌ها داشته باشد تا در کنار تلاش و زحمت، به راحتی از سختی‌ها و مشکلات زندگی رهایی یابد و به دور از دردسرها و سرماخوردگی‌ها باشد.
به پیش کوهه زن برنهاده . . . ر چو یوغ
سوار گشته بر آن مرکبان رهوارم
هوش مصنوعی: به سمت کوه می‌روم و مانند یک سواره می‌کوشم تا به بالای آن برسم، گویی بر دوش مرکبان آزاد و تندرو نشسته‌ام.
بریده شد به سیادت ستم چو از ملکت
بدین دو درد همی رینم و همی زارم
هوش مصنوعی: از مقام و جایگاه رفیع خود دور افتادم و اکنون به خاطر دو درد بزرگ که به من رسیده است، در حال گریه و ناله هستم.
دریغ سی و سه باره زر و دوازده ده
دریغ حایط و قصرم زمین و ابکارم
هوش مصنوعی: متن به موضوع حسرت و افسوس اشاره دارد. گویا گوینده از ارزش‌ها و امکانات خود در دنیای مادی سخن می‌گوید و به مرور زمان یا شرایط موجود، به یاد می‌آورد که چگونه این موارد برای او کم‌رنگ شده‌اند. او به نوعی حسرت به دل دارد که نکند آنچه که به دست آورده، به آسانی از دست برود یا به ارزش واقعی خود نرسد.
دریغ کوه خسک باز می‌نیارم گفت
که سنگسار کند مالک و سزاوارم
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر از سنگینی و سختی زندگی سخن می‌گوید و بیان می‌کند که حسرتش را به دوش زمین نمی‌گذارد، زیرا فراموش نکرده که ممکن است در زندگی با مشکلات و چالش‌هایی از سوی دیگران مواجه شود که سزاوار آن‌ها نیز باشد. به نوعی، او به عظمت و قدرت طبیعت اشاره می‌کند و به سختی‌هایی که ممکن است بر سر راهش بیفتد.
دریغ شهر نشابور و باغ و بستانم
دریغ شهر بخارا و کوی ابکارم
هوش مصنوعی: حسرت می‌خورم به خاطر شهر نشابور و زیبایی‌های باغ‌ها و بستان‌هایش. همچنین افسوس می‌زنم به خاطر شهر بخارا و محله‌های پر از زیبایی‌اش.
دریغ نیم عروس و دریغ نیم ملک
که این و آن سقط جبه بود و دستارم
هوش مصنوعی: متأسفانه، همسرم نیمی از زیبایی و نیمی از مقام را ندارد و این حسرت به دل من مانده است که خوب می‌دانم مقام و شکوه من تنها به خاطر لباس و ظاهر نیست.
دریغ چرغ و بنکجکت و طووس و خرچنگ
که بوده رهگذر حمل زر و دینارم
هوش مصنوعی: دریغ از آنکه در مسیرم، مرغ و طاووس و خرچنگ را می‌بینم، در حالی که من خود باری از طلا و دینار را به دوش می‌کشم.
دریغ شهر سمرقند و کوی خولیکان
که خواب ترکش باید به چشم بیدارم
هوش مصنوعی: ای کاش شهر سمرقند و محله خولیکان را می‌توانستم ببینم، زیرا تنها به یاد آن‌ها خواب می‌بینم و در بیداری، این آرزو در دلم باقی مانده است.
دریغ خویشی سیدتکین همی آید
وگرچه گوید کز خویشی تو بیزارم
هوش مصنوعی: حسرت می‌خورم که سیدتکین به من نزدیک می‌شود، هرچند که او می‌گوید از خویش بودن با من بیزار است.
دریغ خربچگانی که چون غلام شدند
مزین از کله تیز پود شلوارم
هوش مصنوعی: ای کاش افرادی که در زندگی مانند نوکر شدند، به خیال خودشان با هوش و زیرک به نظر برسند؛ در حالی که من از آن‌ها برتری دارم و ارزش بیشتری را در خودم می‌بینم.
دریغ دفتر اشعار ناخوش سردم
که بد نتیجه طبع فرخج مروارم
هوش مصنوعی: متأسفانه، دفتر شعرهای من حاوی اشعار ناخوشایند است و نتیجه‌ای که از طبع شادم به دست آورده‌ام، خوب نیست.
تو ای حکیم کزین خواب خوش شوی بیدار
مدار لعن دریغ از من و ز اشعارم
هوش مصنوعی: ای حکیم، اگر از خواب خوش بیدار شوی، من را نفرین نکن و از اشعارم ناراحت نباش.
هزار لعنت بر شعر و بر نظامی باد
اگرچه باشم در خواب وگرچه بیدارم
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است در خواب باشم یا بیدار، اما بر شعر و بر نظامی نفرین می‌فرستم.
یکی ز جمله کردارهای نیک منست
که آن سگ بد بدفعل را بیازارم
هوش مصنوعی: یکی از کارهای خوب من این است که آن سگ بدجنس را آزار دهم.
ز بهر آنکه خداوند مهتر است و بزرگ
مجیر دین برساند سزای کردارم
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه خداوند بزرگ و برتر است، از او می‌خواهم که جزای اعمال من را به من عطا کند.

حاشیه ها

1401/06/06 09:09
جهن یزداد

دریغ حایط و قصرم زمین و انهارم -
زمین و آب  با هم اید و نه ابکار که یکبار دگر هم در این سرود امده

1402/09/26 23:11
امیرحسین صباغی

اول فکر کردم منظورش حکیم نظامی گنجویه که دیدم شخصی که داره هجو می‌کنه اصلا خراسانیه.