شمارهٔ ۲۶ - مطایبه
قصه ملک سلیمان دی بخواندم در سیر
راست همچون قصه دوش من آمد سربسر
کامدندم دو پری پیکر پسر مهمان چنانک
خاتمی بودی دهان هر یک از لعل و شکر
تا بدو پیکر برآمد روشنی در تیره شب
از جمال و چهره آن دو پری پیکر پسر
همچو مرغان در هوا بر روی گردون اختران
از برای سایه داری در فکنده پربپر
چند ازین ریش آوران با چند دیوان گرد بام
خفته بی بالین یکایک سربزیر و . . . ن زبر
غلت غولی میزدندی همچو غولان هر سوی
جامگی حلاج و درزی موزه دورو کفشگر
جنگ مار و خارپشت آغاز کرده یک گروه
مار آنرا خارپشت این همی خائید سر
یک گره نظار گشته جنگ را در زیر دلق
چون کشف از زیر کاسه خیره بیرون می نگر
همچو آصف بود اندر صف ایشان زیرکی
رأی ما افتادش از تدبیر و فرهنگ و هنر
با پری و دیو و مرغان و اصف و خاتم همی
دیده سلمانی بچه خود را سلیمان دگر
نخوت ملک سلیمان رسته شد در شعر من
هر زمان مالج من پخته تر و من خامتر
آرزوی تخت و باد آمد که بردند مرا
در غدا و در عشا هر روز یکماهه سفر
کاندر آمد باد و چون تخت سلیمان برگرفت
جای خواب ما همی یک نیزه تا بالای سر
گرنه باد بوق من کم گشته بودی بیم بود
باد بردی مرمرا با کودکان وقت سحر
مرمرا با جمله همخوابان من زان جایگاه
خواست تا برتر برد با خویشتن گفتم اگر
باد بشناسد که من دیوم سلیمان نیستم
رنج من گردد هبا امید من گردد هدر
گر همه یکساله رهمان برده باشد بفکند
نه زمن یابد نشان کس نه زیارانم خبر
باد را گفتم که بادا اینچنین تندی مکن
گر مرا فرمانبری یکساعت این فرمان مبر
باد سردی کردن آغاز بد با تندی چنانک
گفتم از دوزخ نشان ز مهریر آمد مگر
تا بدو گفتم که مسخرگی همی کردم بلی
من سلیمان نیستم سلمانم از من درگذر
چاکر عین دهاقینم که هست از قدر و جاه
نایب صدر اجل والاصفی دین عمر
چاکر عین دهاقین را زبر پوشیدنی
گر قبائی بودی از صرصر نیفکندی پسر
وان قبائی را کجا دهقان سپهسالار داد
غرق شد با بخیه و با مردورزی و استر
شمارهٔ ۲۵ - در هجو جوانی و مدح احمد سمسار: ای آخته بالای پری چهره عیارشمارهٔ ۲۷ - در هجو خواجگی ادیب: کیست آن ستوده برده برون از فسار سر
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
قصه ملک سلیمان دی بخواندم در سیر
راست همچون قصه دوش من آمد سربسر
هوش مصنوعی: داستان ملک سلیمان را دیروز خواندم و در مسیر زندگی، مثل داستان شب گذشتهام به ذهنم آمد.
کامدندم دو پری پیکر پسر مهمان چنانک
خاتمی بودی دهان هر یک از لعل و شکر
هوش مصنوعی: دو پری با چهرهای زیبا به دیدن من آمدند، مهمانی که مانند گل خوشبو بودند. هر یک از آنها لبهایی دارند که به لعل و شکر شبیه است.
تا بدو پیکر برآمد روشنی در تیره شب
از جمال و چهره آن دو پری پیکر پسر
هوش مصنوعی: زمانی که آن دو پیکر زیبا ظاهر شدند، در تاریکی شب نوری تابید که ناشی از زیبایی و چهره آن دو پریچهره بود.
همچو مرغان در هوا بر روی گردون اختران
از برای سایه داری در فکنده پربپر
هوش مصنوعی: مانند پرندگانی که در آسمان پرواز میکنند، ستارهها در آسمان برای محافظت از تو سایه میافکنند.
چند ازین ریش آوران با چند دیوان گرد بام
خفته بی بالین یکایک سربزیر و . . . ن زبر
هوش مصنوعی: برخی از ریشسفیدان و اهل کمال، همراه با چند دیوانه، در بالای بام خوابیدهاند، بدون آنکه سرپناهی داشته باشند و همه سرهایشان را پایین افکندهاند.
غلت غولی میزدندی همچو غولان هر سوی
جامگی حلاج و درزی موزه دورو کفشگر
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویرسازی از غولی اشاره میشود که با قدرت و بزرگی خود به هر سمت میغلتد. همچنین اشاره شده است که در این میان، افرادی مانند حلاج و درزی که به جزییات کار خود توجه دارند، در حال فعالیت هستند. این تصویر به نوعی تضاد میان قدرت و عظمت غول و تلاشهای دقیق و هنری انسانها را به نمایش میگذارد.
جنگ مار و خارپشت آغاز کرده یک گروه
مار آنرا خارپشت این همی خائید سر
هوش مصنوعی: گروهی از مارها با یک خارپشت درگیر شدهاند و آن خارپشت در حال دفاع از خود و مقابله با مارها است.
یک گره نظار گشته جنگ را در زیر دلق
چون کشف از زیر کاسه خیره بیرون می نگر
هوش مصنوعی: یک نقطهای از جنگ و درگیری را زیر لباس خود پنهان کرده است، مانند این که چیزی را از زیر ظرفی بیرون آورده و به دقت به آن نگاه میکند.
همچو آصف بود اندر صف ایشان زیرکی
رأی ما افتادش از تدبیر و فرهنگ و هنر
هوش مصنوعی: همچون آصف، آن مرد بزرگ و حکیم، در میان این جمعیت قرار گرفته است و هوش و ذکاوت ما او را به عنوان نتیجهای از تدبیر و دانش و هنر معرفی میکند.
با پری و دیو و مرغان و اصف و خاتم همی
دیده سلمانی بچه خود را سلیمان دگر
هوش مصنوعی: شخصی در حال مشاهده موجودات جالبی مانند پری، دیو، پرندگان و اصفهانی است و این همه را با چشمی پر از شگفتی نگریسته است، گویی که بچهاش سلیمان دیگری را میبیند.
نخوت ملک سلیمان رسته شد در شعر من
هر زمان مالج من پخته تر و من خامتر
هوش مصنوعی: نظارت و شکوه سلطنت سلیمان همیشه در اشعار من وجود دارد. هر بار که از این موضوع صحبت میکنم، دقت و کیفیت شعرهایم بیشتر میشود، اما خودم همچنان در فهم و تجربه چیزهای جدید احساس ناپختگی میکنم.
آرزوی تخت و باد آمد که بردند مرا
در غدا و در عشا هر روز یکماهه سفر
هوش مصنوعی: خواستهام این است که در آرزوهای خود به اوج برسم و در تمام طول روز و شب، زندگیام را همچون مسافتی طولانی بگذرانم.
کاندر آمد باد و چون تخت سلیمان برگرفت
جای خواب ما همی یک نیزه تا بالای سر
هوش مصنوعی: نسیمی وزید و مانند تخت سلیمان، جای خواب ما را نیز بلند کرد و به بالای سر ما رساند.
گرنه باد بوق من کم گشته بودی بیم بود
باد بردی مرمرا با کودکان وقت سحر
هوش مصنوعی: اگر نه اینکه بادی که به صدا در آمده، با تو کم شده بود، ناچار ترس داشتم که باد مرا با خود ببرد و به سوی کودکان در هنگام صبح برساند.
مرمرا با جمله همخوابان من زان جایگاه
خواست تا برتر برد با خویشتن گفتم اگر
هوش مصنوعی: مرا با تمام دوستان و همخوابهایم به آن جایگاه خواستند تا با خودم بالاتر بروم، اما من گفتم اگر...
باد بشناسد که من دیوم سلیمان نیستم
رنج من گردد هبا امید من گردد هدر
هوش مصنوعی: باد بفهمد که من مانند سلیمان نیستم؛ درد و رنج من در این دنیا بیفایده است و امید من به نتیجهای نمیرسد.
گر همه یکساله رهمان برده باشد بفکند
نه زمن یابد نشان کس نه زیارانم خبر
هوش مصنوعی: اگر همه سالها را یکجا ببرند، هیچکس نمیتواند از من نشانی بیابد و نه از دوستانم خبر داشته باشد.
باد را گفتم که بادا اینچنین تندی مکن
گر مرا فرمانبری یکساعت این فرمان مبر
هوش مصنوعی: به باد گفتم که اینقدر تند نوز، اگر میخواهی به من گوش فرا دهی، حداقل یک ساعت این کار را نکن.
باد سردی کردن آغاز بد با تندی چنانک
گفتم از دوزخ نشان ز مهریر آمد مگر
هوش مصنوعی: باد سردی میوزد و نشانههایی از عذاب و سختی به همراه دارد، همانطور که گفتم، نشانههایی از جهنم به سوی من آمده است.
تا بدو گفتم که مسخرگی همی کردم بلی
من سلیمان نیستم سلمانم از من درگذر
هوش مصنوعی: وقتی به او گفتم که من دارم شوخی میکنم، او قبول کرد. اما من نه سلیمان هستم و نه قدرت خاصی دارم، فقط یک انسان معمولیام. پس از من بگذر.
چاکر عین دهاقینم که هست از قدر و جاه
نایب صدر اجل والاصفی دین عمر
هوش مصنوعی: من خدمتگزاری برای کشاورزان هستم که از موقعیت و مقام خود، فقط نایب ریاست بزرگترین مقام دینی عمر را دارم.
چاکر عین دهاقین را زبر پوشیدنی
گر قبائی بودی از صرصر نیفکندی پسر
هوش مصنوعی: اگر لباس شایستهای برای کشاورزان داشتی، هرگز آن را از باد سرد نمیگرفتی، پسر.
وان قبائی را کجا دهقان سپهسالار داد
غرق شد با بخیه و با مردورزی و استر
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف حالتی میپردازد که در آن یک فرمانده یا کشاورز با شرایط سختی مواجه است. او که در وضعیت دشواری قرار دارد، باید با مشکلات و چالشها مبارزه کند. در اینجا به تصور یک لباس یا قوایی که در وسط یک موقعیت ناگوار قرار گرفته، اشاره دارد و نشان میدهد که با وجود تمام سختیها، او همچنان در تلاش برای ادامه دادن است.