شمارهٔ ۲۵ - در هجو جوانی و مدح احمد سمسار
ای آخته بالای پری چهره عیار
دیوانه کافی پسر دختر سالار
ای گشته پری پیش رخ خوب تو چون دیو
ای دست بدیوار و بدانکار چو دیوار
تا زلف نگونسار سیاه تو بدیدیم
برخاست بکار این کل سر سرخ نگونسار
ما را نبد از زلف تو یک بند گشادن
ما را و ترا باز گره بستن شلوار
بس کس که ز مهر تو چو خر بود بیخ بر
از کینه به . . . ن تو فرو کرد خر افشار
ای روی تو چون مهر و بدو بر همه رامهر
بر . . . نت نگوئی که چرا دارند آزار
از خوبی بسیار تو آمد بهمه حال
بر مرز میان ران تو آنزشتی بسیار
تا بر سپر سیم تو تا پر بزند عرق
آن تیر که سیماب جهدش از سر سوفار
چندانکه ببالین تو گریبان و غریوان
شبها بدرت آمدم ای خفته بیدار
تو از سر نغزی و لطیفی و ظریفی
میدان همه افعال من و هیچ میامار
بودی تو مرا یار و ولینعمت و معشوق
بودی تو مرا تا زبر آن شده چون تار
از من برمیدی ره کاشان بگرفتی
کو خر تو کسی قعله کاشان به بکس مار
کاشانی و خکت گرومی ز ظریفی
داده بکف خلق عنان باده رهوار
آمد خبر تو که بکاشانی و آنجا
لولی بچه ای دوست گرفتی و شدی زار
یک بوسه ندادی ز سر مهتری و شرم
وان شوی هوا جرمش ترا گاو بخروار
گر حرمت دهقان اجل عین نبودی
آنجا چه خرانبار بری و چه خرانبار
از عار بدان تری و تیزی ز پی تو
افتاده بکف . . . ر که النار و لاالعار
دهقان اجل گر نبدی یار تو میشد
از این کل سر سرخ ره . . . ن تو هموار
گر می نشدی هیبت او بر تو نگهبان
سوراخ سرینت ز فراخی شده بد غار
دهقان اجل احمد سمسار که بی او
بودست در مردمی وجود بمسمار
شمارهٔ ۲۴ - مطایبه: ایکه با روی نکو . . . ن کلان داری یارشمارهٔ ۲۶ - مطایبه: قصه ملک سلیمان دی بخواندم در سیر
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای آخته بالای پری چهره عیار
دیوانه کافی پسر دختر سالار
هوش مصنوعی: ای دختر زیبا و باوقار، که مانند پریها هستی و جذابیت خاصی داری، آری، تو به اندازهای دلربا و فریبندهای که حتی دیوانگان را هم مجذوب خود میکنی.
ای گشته پری پیش رخ خوب تو چون دیو
ای دست بدیوار و بدانکار چو دیوار
هوش مصنوعی: ای پری که به زیبایی تو میگریزی، همچون دیویی، دستت به دیوار و رفتار تو هم چون دیوار است.
تا زلف نگونسار سیاه تو بدیدیم
برخاست بکار این کل سر سرخ نگونسار
هوش مصنوعی: زمانی که زلفهای سیاه و آشفته تو را دیدم، شگفتی و حیرت باعث شد تا این سرخوشی و شوق در دل من بیدار شود.
ما را نبد از زلف تو یک بند گشادن
ما را و ترا باز گره بستن شلوار
هوش مصنوعی: ما نتوانستیم از زلف تو جدا شویم و تو هم نمیتوانی گره شلوارت را باز کنی.
بس کس که ز مهر تو چو خر بود بیخ بر
از کینه به . . . ن تو فرو کرد خر افشار
هوش مصنوعی: بسیاری هستند که به خاطر عشق تو مانند الاغ هستند و کینه و حسادت را در دل دارند. آنها به نوعی از این احساسات منفی به سوی تو میآیند و به نیت خود آسیب میرسانند.
ای روی تو چون مهر و بدو بر همه رامهر
بر . . . نت نگوئی که چرا دارند آزار
هوش مصنوعی: چهرهات همچون خورشید است و محبت تو بر همه سرازیر است. چرا باید بگویی که چرا برخی با تو بدرفتاری میکنند؟
از خوبی بسیار تو آمد بهمه حال
بر مرز میان ران تو آنزشتی بسیار
هوش مصنوعی: از خوبیهای بسیار تو، همه حالها و احساسات در مرز بین رانهایت تحت تأثیر قرار گرفتهاند. تو آنقدر جذاب هستی که شگفتیهای زیادی را به وجود میآوری.
تا بر سپر سیم تو تا پر بزند عرق
آن تیر که سیماب جهدش از سر سوفار
هوش مصنوعی: به نظر میرسد شاعر به زیبایی و جذابیت ظاهری صحبت میکند. او به سپر نقرهای اشاره میکند که عرق و رطوبت تیر را نشان میدهد. این تصویر میتواند نمادی از جذابیت و تأثیرگذاری باشد، جایی که تیر با نخی نقرهای در تضاد است و به نوعی نشاندهنده تقابل زیبایی و خطر است. شاعر به نوعی از تلاش و فداکاری نیز صحبت میکند که بتواند زیبایی را به دست آورد. در کل، این بیت به زرق و برق و جذابیت زندگی اشاره دارد.
چندانکه ببالین تو گریبان و غریوان
شبها بدرت آمدم ای خفته بیدار
هوش مصنوعی: هر شب به نزد تو میآیم، در حالی که خوابیدهای و من بیدارم. این طور که عذاب گلابی و دلم به شوق تو میلرزد.
تو از سر نغزی و لطیفی و ظریفی
میدان همه افعال من و هیچ میامار
هوش مصنوعی: تو به لطف و زیبایی و ظرافت خود آگاهی داری از تمام کارهایم، اما من هیچ نمیدانم.
بودی تو مرا یار و ولینعمت و معشوق
بودی تو مرا تا زبر آن شده چون تار
هوش مصنوعی: تو برای من یار و نعمت بزرگی بودی، و عشق من به تو به اندازهای عمیق بود که مانند تارهای نازکی بر تار و پود زندگیام اثر گذاشتی.
از من برمیدی ره کاشان بگرفتی
کو خر تو کسی قعله کاشان به بکس مار
هوش مصنوعی: از من دور شدی و به کاشان رفتی، اما تو که کیستی که دور میگردی. تو به دشت و بیابان رفتهای، در حالیکه من همچنان در انتظار تو هستم.
کاشانی و خکت گرومی ز ظریفی
داده بکف خلق عنان باده رهوار
هوش مصنوعی: ای کاش که کاشی و خلیل از زیرکی و هوش خود به ما کمک کنند و به دست مردم هدیهای از شادی و سرمستی بدهند.
آمد خبر تو که بکاشانی و آنجا
لولی بچه ای دوست گرفتی و شدی زار
هوش مصنوعی: خبر آمد که تو به جایی رفتهای و در آنجا با یک جوان بامزه دوست شدهای و حالا حالت ناخوش است.
یک بوسه ندادی ز سر مهتری و شرم
وان شوی هوا جرمش ترا گاو بخروار
هوش مصنوعی: هرگز بوسهای از روی بزرگی و احترام به من ندادی و اکنون شرمندهای. اگر به خاطر این بیتوجهی، خود را در وضعیت ناپسندی ببینی، باید با نامناسبی آن را تحمل کنی.
گر حرمت دهقان اجل عین نبودی
آنجا چه خرانبار بری و چه خرانبار
هوش مصنوعی: اگر احترام و منزلت دهقان (کشاورز) زنده نمیماند، در آن صورت چه کسی به آنجا میآید، خواه بار سنگین باشد یا نباشد.
از عار بدان تری و تیزی ز پی تو
افتاده بکف . . . ر که النار و لاالعار
هوش مصنوعی: از ننگ و عیب میترسی و به خاطر تو به این وضعیت رسیدهام که همچون آتش میسوزانم و از ننگ فرار میکنم.
دهقان اجل گر نبدی یار تو میشد
از این کل سر سرخ ره . . . ن تو هموار
هوش مصنوعی: اگر دهقان مرگ تو را نمیشناخت، محبوب تو از این همه مشکلات و سختیها، به راحتی عبور میکرد و زندگیاش هموار بود.
گر می نشدی هیبت او بر تو نگهبان
سوراخ سرینت ز فراخی شده بد غار
هوش مصنوعی: اگر قدرت و عظمت او بر تو نمیبود، سوراخ مقعدت چنان گشاده میشد که به مانند غاری بزرگ مینمود.
دهقان اجل احمد سمسار که بی او
بودست در مردمی وجود بمسمار
هوش مصنوعی: کشاورز میگوید که انسانهایی مانند احمد سمسار در زندگی وجودی دارند که بدون آنها زندگی به سختی پیش میرود و در نهایت به سرانجامی میرسند.