شمارهٔ ۱۲ - خط نگار من
خط نگار ترک من چون طوق قمری بر قمر
یا چون قطار مور بر گرد قمر بسته کمر
وان زلفق پرچین و شکن خمیده چون پشت شمن
بر روی آن سرو چمن ژولیده مو افروز بر
خط بدیع آیین اووان زلف مشک آگین او
بر دوزخ رنگین او دلرا برید از یکدگر
یکروز با او ناگهی کردم براهی همرهی
میرفت آن سرو سهی پیش من و من بر اثر
میدیدم آن بالای او وان رفتن زیبای او
وز مهر خاک پای او هزمان برافشاندم بسر
ناگاه صبر از من بکاست در جان و دل افتاد خواست
شهری برین محضر گواست این را ندارم مختصر
در دامنش آویختم صد گونه رنگ آمیختم
وز دیده گوهر ریختم در پیش آن روشن گهر
پس گفتم ایزیبا نگار از داغ عشقت زینهار
از کرم و تیمار تو کار انده کنم داری خبر
من فتنه ام بر چهر تو بر چهر همچون مهر تو
دل داده ام از بهر تو یکره بجانم باز خر
آویختم بر موی او بوسی زدم بر روی او
وز چهره نیکوی او از بوسه گشتم کامور
شمارهٔ ۱۱ - لذت عشق: عمرم افزونی گرفت از لذت عشق عمرشمارهٔ ۱۳ - لعبت نخجیری چشم: زلف چون قیر تو ای بی تو مرا روز چو قیر
اطلاعات
وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خط نگار ترک من چون طوق قمری بر قمر
یا چون قطار مور بر گرد قمر بسته کمر
هوش مصنوعی: خط زیبای معشوق من مانند یک گردنبند بر دور ماه یا مانند صفی از مورچهها که دور ماه میچرخند، دور کمر او را احاطه کرده است.
وان زلفق پرچین و شکن خمیده چون پشت شمن
بر روی آن سرو چمن ژولیده مو افروز بر
هوش مصنوعی: زلفهای پراشک و خمیدهاش به مانند پشت شمن، بر روی آن سرو سرسبز، موهایش به شکل ژولیدهای تاب خوردهاند.
خط بدیع آیین اووان زلف مشک آگین او
بر دوزخ رنگین او دلرا برید از یکدگر
هوش مصنوعی: زیبایی خاص و منحصر به فرد موهای سیاه و خوشرنگ او، مانند دوزخی رنگین دل را از یکدیگر جدا کرد.
یکروز با او ناگهی کردم براهی همرهی
میرفت آن سرو سهی پیش من و من بر اثر
هوش مصنوعی: روزی ناگهان تصمیم به رفتن گرفتم. در آن مسیر، آن سرو بلندبا وقار در کنار من قدم میزد و من نیز دنبالش روان بودم.
میدیدم آن بالای او وان رفتن زیبای او
وز مهر خاک پای او هزمان برافشاندم بسر
هوش مصنوعی: من آن زیبایی را که در ارتفاعات او میدیدم و رفتنش را که چقدر دلربا بود، به یاد دارم و از محبت او که بر خاک پایش میریخت، در آن لحظه بر سرم افشانی کردم.
ناگاه صبر از من بکاست در جان و دل افتاد خواست
شهری برین محضر گواست این را ندارم مختصر
هوش مصنوعی: ناگهان صبرم تمام شد و خواستهای در دل و جانم بیدار شد. در اینجا، باید به خاطر داشته باشم که نمیتوانم این موضوع را به سادگی بیان کنم.
در دامنش آویختم صد گونه رنگ آمیختم
وز دیده گوهر ریختم در پیش آن روشن گهر
هوش مصنوعی: من انواع رنگها را در دامن او آویختم و از چشمانم گوهرها را به زمین ریختم در برابر آن مروارید درخشان.
پس گفتم ایزیبا نگار از داغ عشقت زینهار
از کرم و تیمار تو کار انده کنم داری خبر
هوش مصنوعی: به زیبا روی عزیزم گفتم که از درد عشق تو میترسم، از محبت و مراقبت تو باید دوری کنم. آیا خبری از حال و روز من داری؟
من فتنه ام بر چهر تو بر چهر همچون مهر تو
دل داده ام از بهر تو یکره بجانم باز خر
هوش مصنوعی: من سخنرانی جذاب و فریبندهای هستم که در برابر چهرهی زیبایت قرار دارم. چهرهات مانند ماهی است که قلبم را به سوی خود جلب کرده است. من تمام وجودم را برای تو فدای میکنم.
آویختم بر موی او بوسی زدم بر روی او
وز چهره نیکوی او از بوسه گشتم کامور
هوش مصنوعی: من بر موهای او آویختم و بر صورتش بوسه زدم و از زیبایی چهرهاش کاملاً راضی و خوشنود شدم.