شمارهٔ ۹۲ - در مدح امیر اتابک برغوش
ببر ای باد صبا مژده بتلقین سروش
بهمه خلق جهان دربدر و گوش بگوش
که شفا یافت سر تاجوران تاج الدین
عین دولت شرف لشکر خلخ برغوش
سرکش توران مسعود که دارد زشرف
مشتری غاشیه اسب مرادش بر دوش
هر شب و روز که بر وی بسلامت گذرد
به از امروز بود فردا چون از دی دوش
آن نه نوش است که گویند پس از تلخی می
صحت اوست پس از تلخی نالانی نوش
پهلوانا ز تو در پرده پهلو دل خلق
بود از آتش اندیشه چو دریا در جوش
جوش دریای دل خلق بر گشتن تو
یافت آرام و دل جمله بعقل آمد و هوش
ز سمرقند بسی کس بدعای تو شدند
بزیارتگه کاشان و عبادتگه اوش
هر دعائی که بگفتند پی صحت تو
بشنیدند در آندم همه آمین زسروش
هفته پیش ترا دیدم از شدت درد
سر و قدت بضعیفی شده چون مرزنگوش
اندرین هفته بتخت آمدی از جامه خواب
بدگر هفته ز ره ور شوی و جوشن پوش
بسوم هفته بدانسان شوی از زور و توان
کز تکاور تبکاور جهی از غوش بغوش
بگه معرکه گر شیر بود دشمن تو
همچو روباه شود چاره گر و حیلت کوش
کارزاری نشود با تو بمیدان نبرد
مگر آنکس که زجان آمده باشد بخروش
شود از کوشش تو ببر دلاور بدو دل
شود از بخشش تو گنج توانگر دریوش
نیست همتای تو در ظل سپهر ازرق
این نه زرقست بر این گفته نیم زرق فروش
هیچ مادح را بهتر ز تو ممدوحی نیست
خاصه امروز که من مادح و تو مدح نیوش
تا سخن طفل بود شاعر دانا دایه
خاطرش پستان زو شیر خورد دوشادوش
سوزنی دایه اطفال مدیحت بادا
پرورش داده سخن را بکنار و آگوش
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش
نصرت دین حقی دین حق از تو منصور
پهلوان حشم مشرق و مغرب برغوش
هست اسم علمت نام رسول قرشی
که برد مرکب او غاشیه بر دوش سروش
مر ترا هست کنون نقش فتوت در دل
همچو همنام ترا مهر نبوت بر دوش
دوش در نظم ثنای تو بدم تا دم صبح
صبح صادق ندمید از دم من الا دوش
بدل صافی مدح تو چنان دادم نظم
که ازان اخرس و ابکم بزبان آمد و گوش
خرد و هوش زیادت شود از مدحت تو
کس مبادا که بنقصان خرد کوشد و هوش
کیمیای زر درویش کف راد تو است
مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش
از کف راد تو درویش غنی شد چندانک
کیمیا یابی و سیمرغ و نیابی دریوش
گر جهان از سر شمشیر تو گفتم گه رزم
که چو دریای بجوش است نیم زان خاموش
بعطا دست و دل و طبع ترا گویم یم
که چو دریای بجوشند چو دریای بجوش
بعطا دست تو گر حاتم دیدی از شرم
دست خود را بکشیدی ز عطا در آگوش
کین و مهر تو بزنبور همی ماند راست
که بر اعدای تو نیش است و بر احباب تو نوش
نوش کن باده تلخ از کف شیرین صنمی
از بناگوش چو گل از کله چون مرزنگوش
در شادیت گشاد است و در غم بسته
بسته بگشای همه عمر و گشاده تا گوش
می آسوده بکف گیر و ز عشرت ناسای
کز نوا بلبل آسوده درآمد بخروش
شمارهٔ ۹۱ - در مدح فخرالدین علی بن احمد: ایدل ز عشق یار چو از دانه نار باششمارهٔ ۹۳ - در مدح شرف الدین محمد: آفتاب شرف و حشمت و سلطان شرف
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ببر ای باد صبا مژده بتلقین سروش
بهمه خلق جهان دربدر و گوش بگوش
هوش مصنوعی: ای باد صبا، مژدهای را به همه مردم جهان برسان که در حال گم گشتگی و در جستجوی راهی هستند.
که شفا یافت سر تاجوران تاج الدین
عین دولت شرف لشکر خلخ برغوش
هوش مصنوعی: سر تاجوران تاج الدین عین دولت شرف لشکر خلخ برغوش به معنای این است که تاجوران، که به عنوان نماد قدرت و رهبری شناخته میشوند، در پی شفا و بهبودی هستند. همچنین، برغوش اشاره به قدرت و شکوه لشکر خلخ دارد که در آن زمان در اوج حکمرانی و اقتدار قرار داشت. این تصویر به نوعی از عظمت و احترام نسبت به این شخصیتها و لشکریان نقل میشود.
سرکش توران مسعود که دارد زشرف
مشتری غاشیه اسب مرادش بر دوش
هوش مصنوعی: سرکش توران مسعود که دارای ویژگیهای برجسته و مهمی است، سوار بر اسب مورد علاقهاش با طراوت و شوق به پیش میرود.
هر شب و روز که بر وی بسلامت گذرد
به از امروز بود فردا چون از دی دوش
هوش مصنوعی: هر شب و روزی که به خوبی و سلامت بگذرد، بهتر از امروز است، زیرا فردا به مانند دیروز نخواهد بود.
آن نه نوش است که گویند پس از تلخی می
صحت اوست پس از تلخی نالانی نوش
هوش مصنوعی: این نوشی که دربارهاش صحبت میشود، آنچنان که میگویند، نیست. زیرا درست است که تلخیهایی در زندگی وجود دارد، اما بعد از آن تلخیهاست که به بهبودی و صحت میرسیم. پس از تلخیهاست که میتوانیم بر دردها فائق آییم و به خوشیها دست یابیم.
پهلوانا ز تو در پرده پهلو دل خلق
بود از آتش اندیشه چو دریا در جوش
هوش مصنوعی: پهلوانان از تو در خفا دلهای مردم را به آتش افکارشان میسوزانند، همچنان که دریا از جوش و خروش پر است.
جوش دریای دل خلق بر گشتن تو
یافت آرام و دل جمله بعقل آمد و هوش
هوش مصنوعی: جوش و خروش احساسات مردم با حضور تو به آرامش رسید و همه عقل و هوش خود را به کار گرفتند.
ز سمرقند بسی کس بدعای تو شدند
بزیارتگه کاشان و عبادتگه اوش
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد از سمرقند به خاطر دعا کردن برای تو به کاشان و محل عبادت تو آمدهاند.
هر دعائی که بگفتند پی صحت تو
بشنیدند در آندم همه آمین زسروش
هوش مصنوعی: هر دعایی که برای سلامتی تو انجام شد، در آن لحظه همه با صدای بلند گفتند آمین.
هفته پیش ترا دیدم از شدت درد
سر و قدت بضعیفی شده چون مرزنگوش
هوش مصنوعی: هفته پیش تو را دیدم و متوجه شدم که به خاطر درد و رنج، سر و قدت بسیار ضعیف شده و حالتی مانند گیاه مرزنگوش پیدا کردهای.
اندرین هفته بتخت آمدی از جامه خواب
بدگر هفته ز ره ور شوی و جوشن پوش
هوش مصنوعی: در این هفته از خواب بیدار میشوی و آماده میشوی که به کارهای زندگی برگردی و به استقبال هفته جدید بروی.
بسوم هفته بدانسان شوی از زور و توان
کز تکاور تبکاور جهی از غوش بغوش
هوش مصنوعی: در روز سوم هفته چنان قوی و توانا میشوی که از قدرتت مانند یک جنگجو بر آسمان میروی و به آغوش بلندیها میرسی.
بگه معرکه گر شیر بود دشمن تو
همچو روباه شود چاره گر و حیلت کوش
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو مانند شیر باشد، باید بهگونهای عمل کنی که مثل روباه حریص و زیرک باشی و با تدبیر و حیلهگری خود را حفظ کنی.
کارزاری نشود با تو بمیدان نبرد
مگر آنکس که زجان آمده باشد بخروش
هوش مصنوعی: در هیچ نبردی با تو شرکت نخواهد کرد، مگر اینکه کسی باشد که آماده جانفشانی و فریاد زدن باشد.
شود از کوشش تو ببر دلاور بدو دل
شود از بخشش تو گنج توانگر دریوش
هوش مصنوعی: از تلاش و کوشش تو، دل قهرمانان به شجاعت میافتد و با بخشش تو، دل نیازمندان پر از ثروت میشود.
نیست همتای تو در ظل سپهر ازرق
این نه زرقست بر این گفته نیم زرق فروش
هوش مصنوعی: هیچ کس در زیر آسمان آبی همتای تو نیست. این فقط ظاهری زیبا نیست، بلکه این سخن حقیقتی است که زیباییات را از دیگران متمایز میکند.
هیچ مادح را بهتر ز تو ممدوحی نیست
خاصه امروز که من مادح و تو مدح نیوش
هوش مصنوعی: هیچ ستودهای بهتر از تو وجود ندارد، بهویژه امروز که من تو را ستایش میکنم و تو به ستایش من گوش میدهی.
تا سخن طفل بود شاعر دانا دایه
خاطرش پستان زو شیر خورد دوشادوش
هوش مصنوعی: در اینجا مفهوم این است که وقتی سخن از یک کودک میآید، شاعر باتجربه و دانا مانند یک مادر دلسوز، از این سخن شیرین و ناب بهره میبرد و آن را در کنار خود پرورش میدهد. به عبارت دیگر، شاعر از زیبایی و معصومیت کلام کودکانه استفاده کرده و آن را به چیزی ارزشمند تبدیل میکند.
سوزنی دایه اطفال مدیحت بادا
پرورش داده سخن را بکنار و آگوش
هوش مصنوعی: سوزنی، مراقب و پرورشدهنده هنر سخن است؛ بنابراین باید به او توجه کرد و از تواناییهایش بهره برد.
ای جهان از سر شمشیر تو دریای بجوش
جوش دریای تو شمشیرزن و جوشن پوش
هوش مصنوعی: ای جهان، تو به مانند شمشیری هستی که بر اثر آن، دریایی به جوش آمده است. تو در این میدان جنگی، هم شمشیرزنی و هم زرهپوشی.
نصرت دین حقی دین حق از تو منصور
پهلوان حشم مشرق و مغرب برغوش
هوش مصنوعی: ای نصرت دین حق، ای پهلوان منصور، تو روح خدا هستی که در شرق و غرب عالم به یاری دین خدا آمدهای.
هست اسم علمت نام رسول قرشی
که برد مرکب او غاشیه بر دوش سروش
هوش مصنوعی: این بیت به معرفی شخصیتی اشاره دارد که نام او به عنوان رسولی از قریش شناخته میشود و بر مرکب خود، ظاهری شگفتانگیز و با طراوت دارد که به نوعی نشاندهندهی عظمت و مقام اوست. این فرد به عنوان پیامآور شناخته میشود و سروش، که نماد وحی یا پیام الهی است، بر دوش او قرار دارد.
مر ترا هست کنون نقش فتوت در دل
همچو همنام ترا مهر نبوت بر دوش
هوش مصنوعی: در دل تو اکنون نشانی از جوانمردی وجود دارد که مانند نام تو، نشانهای از عشق و نبوت بر دوشت قرار گرفته است.
دوش در نظم ثنای تو بدم تا دم صبح
صبح صادق ندمید از دم من الا دوش
هوش مصنوعی: پیش از صبح صادق، شب گذشته در مدح و ستایش تو شعر گفتم و هیچ صدایی جز صدای من در آنجا نبود.
بدل صافی مدح تو چنان دادم نظم
که ازان اخرس و ابکم بزبان آمد و گوش
هوش مصنوعی: من به زیبایی مدح تو شعری سرودم که حتی کسانی که ناشنوا و گنگ هستند، آن را با دل و جان درک کردند و به زبان آوردند.
خرد و هوش زیادت شود از مدحت تو
کس مبادا که بنقصان خرد کوشد و هوش
هوش مصنوعی: اگر کسی به ستایش تو پردازد، خرد و دانشش فزونی میگیرد، ولی هیچکس نباید به خاطر کمبود دانش، در تلاش بیفایده برآید.
کیمیای زر درویش کف راد تو است
مدح گوینده چنین گوید با مدح نیوش
هوش مصنوعی: زر کیمیایی، در دستان درویش شماست. مدح گوینده، چنین میگوید: به گوش دل بشنو.
از کف راد تو درویش غنی شد چندانک
کیمیا یابی و سیمرغ و نیابی دریوش
هوش مصنوعی: اگر به دنیا و ثروت وابسته باشی، ممکن است حتی با تمام تلاشهایت هم نتوانی به آن چیزی که میخواهی برسی، چون هر چیزی که در دست تو باشد، با ارزشتر از آن چیزی است که در جستجویش هستی.
گر جهان از سر شمشیر تو گفتم گه رزم
که چو دریای بجوش است نیم زان خاموش
هوش مصنوعی: اگر از قدرت تو بگویم، مانند زمانی است که در میدان جنگ هستم. زیرا مانند دریایی پر از طغیانی هستی که هرگز آرام نمیشود.
بعطا دست و دل و طبع ترا گویم یم
که چو دریای بجوشند چو دریای بجوش
هوش مصنوعی: من میگویم که اگر بخواهم، مانند دریا که در حال جوشیدن است، میتوانم همه چیز را به تو بدهم؛ هم دست و دل و هم طبع و ذات خود را.
بعطا دست تو گر حاتم دیدی از شرم
دست خود را بکشیدی ز عطا در آگوش
هوش مصنوعی: اگر دست تو مثل حاتم طایی بخشنده باشد، از شرم generosity نمیتوانی به دیگران نزدیک شوی و دستت را از بخشش کنار میکشی.
کین و مهر تو بزنبور همی ماند راست
که بر اعدای تو نیش است و بر احباب تو نوش
هوش مصنوعی: عشق و دشمنی تو مانند زهر و عسل است؛ برای دشمنان تو مانند نیش زنبور است و برای دوستانت مانند نوشیدنی دلپذیر.
نوش کن باده تلخ از کف شیرین صنمی
از بناگوش چو گل از کله چون مرزنگوش
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب تلخ از دستان معشوقی شیرین است، مثل اینکه گل از سر حیوانی زیبا به وجود میآید.
در شادیت گشاد است و در غم بسته
بسته بگشای همه عمر و گشاده تا گوش
هوش مصنوعی: در خوشیها، زندگی برایت باز و وسیع است، اما در سختیها و غمها احساس تنگی و بسته بودن میکنی. پس همیشه سعی کن که در زندگی خود را گشاده و آماده نگهداری تا به خوبی از لحظات استفاده کنی.
می آسوده بکف گیر و ز عشرت ناسای
کز نوا بلبل آسوده درآمد بخروش
هوش مصنوعی: به آرامش دل گوشهای نشین و از لذتهای زندگی بهرهمند شو، زیرا که نغمهی بلبل شادیزده به گوش میرسد و او به وجد آمده است.