گنجور

شمارهٔ ۱۹۳ - غزل به صفات تو گویم

بر من آمد دوش آن در چشم بینائی
ز بهر جستن تدبیر رای فردائی
هرآنچه داشت به دل راز پیش من بگشاد
بلی چنین سزد از یکدلی و یکتائی
چه گفت گفت بخواهم شدن ز تو یکچند
که تا ز فتنه خصمان من برآسائی
پر آب کرد چو دریا دو چشم و از غم هجر
به رخ از مژه بارید دُرّ دریائی
به آه گفت رفیقان مرا همی بایند
کنار گیر و وداعی هلا که را بائی
به بر گرفت مرا تنگ و تنگ و اسب فراق
ببست و گفت که یارا تو بر چه سودائی
چه اوفتاد و چه کردم گنه به جای تو من
چرا به جستن هجران چنین مهیائی
مگر وصال منت ناپسند بود به دل
که بر براق فراقم سوار بنمائی
به هجر خنجر بر پای وصل من چه زنی
بر این غریبی و برنائیم نبخشائی
عجب بدی که نبودی نصیب من مسکین
فراق یار و غریبی و عشق و برنائی
به جان گرانی هجران چگونه‌ای دانی
بسان خنجر زهراب داده بر پائی
همی گرستم میگفتم از رکاب بدیع
کجا روی و کجا باشی و چه وقت آئی
بگفت رفتن از تو ضرورتست مرا
گمان مبر که ز خودکامسیت خودرائی
به هر کجا که بوم در وفا و مهر توام
بگفتم ای دل و جان خود هم اینچنین آئی
بگفت تا بو باز آیم آنچنان باید
که دفتر از غزل و مدح من بیارائی
جواب دادم کای نور چشم و راحت جان
شد این مراد تو حاصل دگر چه فرمائی
همه غزل به صفات جمال تو گویم
به مدح ناصر دین سیدی و دلخوائی
جلال امت مجدالائمه ناصر دین
اساس فضل و بزرگی و اصل و دانائی
حسد ببرده بدو گر حسود آتشخوی
به خاک بسته آبش زباد پیمائی
به مدح خلقت و خلق محامدش شب و روز
هماره طوطی طبعم کند شکرخائی
ببیند آنچه نبینند دیگران آن کس
که خاک درگه او کرد کحل بینائی
گسسته باد همی رشته دم آنکس را
که دم زند بر او از منی و از مائی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بر من آمد دوش آن در چشم بینائی
ز بهر جستن تدبیر رای فردائی
هوش مصنوعی: دیروز چشم بصیرتم به من الهام کرد که برای پیدا کردن راه‌های مناسب برای آینده‌ام فکر کنم و تدبیر کنم.
هرآنچه داشت به دل راز پیش من بگشاد
بلی چنین سزد از یکدلی و یکتائی
هوش مصنوعی: هر چیزی که داشت، رازهایش را با من در میان گذاشت. آری، چنین رفتاری از دل یکدست و یکتا شایسته است.
چه گفت گفت بخواهم شدن ز تو یکچند
که تا ز فتنه خصمان من برآسائی
هوش مصنوعی: گفتنی است که می‌خواهم از تو درخواست کنم که برای مدتی آرامش من را فراهم کنی تا از شر دشمنانم دور شوم و به آسایش برسم.
پر آب کرد چو دریا دو چشم و از غم هجر
به رخ از مژه بارید دُرّ دریائی
هوش مصنوعی: چشم‌هایش مانند دریا پر از اشک شد و از غم جدایی اشک‌ها از مژه‌هایش سرازیر شد و به مانند دریا جاری گردید.
به آه گفت رفیقان مرا همی بایند
کنار گیر و وداعی هلا که را بائی
هوش مصنوعی: دوستانم، با آه و ناله از من جدا نشوید و لحظه‌ای پیش من بمانید تا وداعی دلسوزانه داشته باشیم.
به بر گرفت مرا تنگ و تنگ و اسب فراق
ببست و گفت که یارا تو بر چه سودائی
هوش مصنوعی: من را به شدت در آغوش گرفت و جدایی مرا محاصره کرد و گفت: «دوست من، تو در پی چه چیزی هستی؟»
چه اوفتاد و چه کردم گنه به جای تو من
چرا به جستن هجران چنین مهیائی
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر از خود می‌پرسد که چه بر سر او آمده و چه گناهی انجام داده که باید به جای معشوق، چنین درد هجران را تحمل کند. او به شدت دلتنگی و عواطفش اشاره دارد و احساس می‌کند که گناهی در کار است که باعث این جدایی شده است. این پرسش نشان‌دهنده‌ی حیرت و ناامیدی او از وضعیت موجود است.
مگر وصال منت ناپسند بود به دل
که بر براق فراقم سوار بنمائی
هوش مصنوعی: آیا ارتباط با تو برای من ارزشمند نیست که به جای آن، بر اسب جدایی سوار شوم؟
به هجر خنجر بر پای وصل من چه زنی
بر این غریبی و برنائیم نبخشائی
هوش مصنوعی: در جدایی خود، چرا مثل خنجر به پای وصالم ضربه می‌زنی؟ بر این غریبی و تنهایی من جفا نکن و مرا ببخش.
عجب بدی که نبودی نصیب من مسکین
فراق یار و غریبی و عشق و برنائی
هوش مصنوعی: چه چیز عجیبی است که نصیب من، که مسکینم، فقط جدایی از یار و غم غربت و عشق و انتظار بوده است.
به جان گرانی هجران چگونه‌ای دانی
بسان خنجر زهراب داده بر پائی
هوش مصنوعی: هجران و دوری چقدر سنگین و سخت است، مثل خنجر زهرآلود که به پا زده شده باشد.
همی گرستم میگفتم از رکاب بدیع
کجا روی و کجا باشی و چه وقت آئی
هوش مصنوعی: اگر من مدام از ظلم و ستم می‌گفتم، از کجا می‌توانستم بفهمم که تو کجا هستی، چه حال و روزی داری و چه زمانی به ما سر خواهی زد؟
بگفت رفتن از تو ضرورتست مرا
گمان مبر که ز خودکامسیت خودرائی
هوش مصنوعی: او گفت که جدایی از تو برایم ضروری است. تصور نکن که به خاطر خودخواهی یا خودرایی این تصمیم را گرفتم.
به هر کجا که بوم در وفا و مهر توام
بگفتم ای دل و جان خود هم اینچنین آئی
هوش مصنوعی: هر جا که باشم، در وفاداری و محبت تو هستم. به این دلیل، ای معشوق، جان خود را نیز همین‌گونه به تو تقدیم می‌کنم.
بگفت تا بو باز آیم آنچنان باید
که دفتر از غزل و مدح من بیارائی
هوش مصنوعی: او گفت: تا زمانی که به من بازگردی، باید به گونه‌ای باشد که دفترم را با غزل‌ها و ستایش‌های خود زینت بخشید.
جواب دادم کای نور چشم و راحت جان
شد این مراد تو حاصل دگر چه فرمائی
هوش مصنوعی: گفتم ای روشنی چشم و آرامش روح، حالا که آرزویت به حقیقت پیوسته، اکنون چه می‌خواهی؟
همه غزل به صفات جمال تو گویم
به مدح ناصر دین سیدی و دلخوائی
هوش مصنوعی: من تمام اشعارم را درباره زیبایی‌های تو می‌سرایم و در مدح ناصری که دین را یاری می‌کند و دل را شاد می‌سازد.
جلال امت مجدالائمه ناصر دین
اساس فضل و بزرگی و اصل و دانائی
هوش مصنوعی: این عبارت بیانگر عظمت یک فرد یا شخصیت است که نماینده‌ای از جمعیت و امت به شمار می‌رود. او در برقراری دین و اصول انسانی نقش کلیدی دارد و به خاطر دانش و فضایلش مورد احترام و تمجید قرار می‌گیرد. در واقع، این شخص هم از نظر معنوی و هم از نظر علمی، الگوی بزرگی برای دیگران است.
حسد ببرده بدو گر حسود آتشخوی
به خاک بسته آبش زباد پیمائی
هوش مصنوعی: حسادت دیگری باعث شده که آتش حسد او خاموش شود و او را به خاک کشانده است. همچنین، در اثر این حسادت، آب او به وسیله باد پایین رفته است.
به مدح خلقت و خلق محامدش شب و روز
هماره طوطی طبعم کند شکرخائی
هوش مصنوعی: در ستایش آفرینش و ویژگی‌های خوبش، شبانه‌روز زبان طبع من مانند طوطی شکرگزاری می‌کند.
ببیند آنچه نبینند دیگران آن کس
که خاک درگه او کرد کحل بینائی
هوش مصنوعی: کسی که درگاه او را به گرد و غبار می‌نشیند، توانایی دیدن چیزهایی را دارد که دیگران قادر به دیدن آن نیستند.
گسسته باد همی رشته دم آنکس را
که دم زند بر او از منی و از مائی
هوش مصنوعی: آدمی که در مورد من و ما صحبت می‌کند، باید از خود فاصله بگیرد و از ارتباطش با ما جدا شود.