شمارهٔ ۱۹۲ - در وصف معشوق
بما یکی پسر اگر ره وفا سپری
ز من نخواهم تیغ جفات را سپری
طریق عشق تو جان پدر بجان سپرم
اگر نه باز بکین راه جان ما سپری
جمال روی تو یکچند که ندیده بدم
کنون چو مردمک دیدگان بدیده دری
صفات روی تو آسان بود مرا گفتن
گهی بشعر بدیع و گهی بلفظ دری
ترا به بینم و گویم علیک عین الله
بنام ایزد و احسنت وزه نکو پسری
نگار ایزد بی چونی ای نگار زهی
زهی نگار نگار و زهی نگار گری
بسر و مانی و ماه بمشک مانی و گل
چو بنگرم خود از این هر چهار خوبتری
قیاس نارم با سرو و ماه و مشک و گلت
قیاس سرو و مه و مشک و گل نئی دگری
چگونه گویم با سرو همسریکه سری
چگونه گویم با ماه همبری که بری
اگرت گویم مشک و گلی شوی بگله
گران کنی دل و گوئی بمن سبک نگری
چه سرو سرو سهی و چه ماه ماه تمام
چه مشک مشک طراز و چه ورد ورد طری
نگار لاله رخانی و ماه مشکین زلف
بلای لعبت چینی و حور سیمبری
بچهره راحت روحی بطره درددلی
بغمزه حنظل نالی ولی بلب شکری
بیک کرشمه و یک غنج از آن دو شکر خویش
هزار دل بربائی هزار جان ببری
بتا بحور و پری مانی از لطافت و حسن
قرار حور بخلد و بدنیی آن پری
اگر صفات جمال تو بر تو بر شمرم
گمان مبر که کسی را همال خود شمری
چنانکه من ز دل و جان خویش بیخبرم
تو از جمال خودای دلربای بیخبری
تو از جمال چنانی که در جمال و کمال
بزرگوار خداوند زاده هنری
بزرگواری آزاده هنرمندی
که بر سران بودش از در کمال سری
ز دست راد وی آثار آز گشت تمام
بدور عدل وی ایام ظلم شد سپری
بدوستش زازل بهر عیش و شادی شد
نصیب دشمن او غمخوری و خونجگری
جهان پر است ز آوازه جلالت او
ویست در حضر وصیت جاه او سفری
همیشه تا که بود در بد نسیم صبا
عدوی دولت او ار نصیب در بدری
شمارهٔ ۱۹۱ - در مدح دهقان غازی: سپهر برین را همه بر سرفرازیشمارهٔ ۱۹۳ - غزل به صفات تو گویم: بر من آمد دوش آن در چشم بینائی
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بما یکی پسر اگر ره وفا سپری
ز من نخواهم تیغ جفات را سپری
هوش مصنوعی: اگر پسری از من مسیر وفا را طی کند، دیگر نیازی به تیغ جفا برای دفاع از خود ندارم.
طریق عشق تو جان پدر بجان سپرم
اگر نه باز بکین راه جان ما سپری
هوش مصنوعی: اگر لازم باشد جان پدرم را فدای عشق تو کنم، این کار را انجام میدهم؛ در غیر این صورت، اگر چنین نباشد، جان خود را در این راه قربانی میزنم.
جمال روی تو یکچند که ندیده بدم
کنون چو مردمک دیدگان بدیده دری
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات را چندی پیش ندیده بودم، اما اکنون که به چشمهای مردمکدار نگاهت میکنم، بینهایت زیبا به نظر میرسد.
صفات روی تو آسان بود مرا گفتن
گهی بشعر بدیع و گهی بلفظ دری
هوش مصنوعی: توصیف ویژگیهای زیبای چهرهات برای من کار آسانی بود، گاهی با شعری نو و گاهی با زبان فارسی.
ترا به بینم و گویم علیک عین الله
بنام ایزد و احسنت وزه نکو پسری
هوش مصنوعی: میخواهم تو را ببینم و بگویم تو چشمان خدا هستی. به نام خداوند، بسیار خوب و نیکو است که تو پسری هستی.
نگار ایزد بی چونی ای نگار زهی
زهی نگار نگار و زهی نگار گری
هوش مصنوعی: ای نگار زیبا، تو بینظیری و وجود تو به حدی شگفتانگیز است که میتوان بهراحتی از زیباییات شگفتزده شد. زیبایی تو چنان است که هنگامی به تو نگاه میکنم، غیر از عشق و شوق چیزی در دل ندارم.
بسر و مانی و ماه بمشک مانی و گل
چو بنگرم خود از این هر چهار خوبتری
هوش مصنوعی: من با تو به سر و مانی و زیباییهای ماه مثل میمانم و وقتی گل را میبینم، متوجه میشوم که خودم از همه این زیباییها بهترم.
قیاس نارم با سرو و ماه و مشک و گلت
قیاس سرو و مه و مشک و گل نئی دگری
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به مقایسه زیباییها و جذابیتهای مختلف میپردازد. او تأکید میکند که نمیتوان ارزش و زیبایی یک چیز را با دیگر چیزهای زیبا مقایسه کرد، چرا که هر یک ویژگیها و جذابیتهای خاص خود را دارد. در واقع، او میخواهد بیان کند که برخی زیباییها، بینظیر و منحصر به فرد هستند و رساندن آنها به مقایسه با دیگر زیباییها ممکن نیست.
چگونه گویم با سرو همسریکه سری
چگونه گویم با ماه همبری که بری
هوش مصنوعی: چطور میتوانم دربارهی کسی با زیبایی همچون سرو صحبت کنم، وقتی خودم چگونه هستم؟ و چطور میتوانم با کسی همچون ماه همصحبت شوم در حالی که به اندازهی او نیستم؟
اگرت گویم مشک و گلی شوی بگله
گران کنی دل و گوئی بمن سبک نگری
هوش مصنوعی: اگر به تو بگویم که با عطر و گل سرخ زیبا میشوی، دلت را به کسی میسپاری و به من میگویی که به من به سادگی نگاه کن.
چه سرو سرو سهی و چه ماه ماه تمام
چه مشک مشک طراز و چه ورد ورد طری
هوش مصنوعی: این متن به توصیف زیباییهای طبیعی و جذابیتهای ظاهری میپردازد. در اینجا به زیباییهای درختان و ماه، همچنین به عطر و بوی خوش اشاره شده است. به طور کلی، نمایش تنوع و جذابیت عناصر طبیعی در این شعر مشهود است.
نگار لاله رخانی و ماه مشکین زلف
بلای لعبت چینی و حور سیمبری
هوش مصنوعی: عزیزم با چهرهای چون گل سرخ و مویی همچون دانههای سیاه، زیباییات مرا اسیر خود کرده و جذابیتت همانند حوریان آسمانی است.
بچهره راحت روحی بطره درددلی
بغمزه حنظل نالی ولی بلب شکری
هوش مصنوعی: در چهرهای آرام و راحت، روحی که در دلش دردی دارد، با ناز و غم از تلخیها ناله میکند، اما در عین حال خود را از زیباییها و شیرینیهای زندگی بیبهره نمیبیند.
بیک کرشمه و یک غنج از آن دو شکر خویش
هزار دل بربائی هزار جان ببری
هوش مصنوعی: با یک حرکت دلربا و ناز از آن دو، میتوانی هزاران دل را به تسخیر خود درآوری و هزاران جان را به درد و رنج بیندازی.
بتا بحور و پری مانی از لطافت و حسن
قرار حور بخلد و بدنیی آن پری
هوش مصنوعی: ای معشوقهام، تو مثل دریا و پری زیبا هستی که لطافت و زیباییات آرامش را به یاد میآورد. حوری بهشتی هم به زیباییِ تو نخواهد رسید.
اگر صفات جمال تو بر تو بر شمرم
گمان مبر که کسی را همال خود شمری
هوش مصنوعی: اگر زیباییها و صفات نیکوی تو را برشمارم، فکر نکن که کسی را مانند خودت میپندارم.
چنانکه من ز دل و جان خویش بیخبرم
تو از جمال خودای دلربای بیخبری
هوش مصنوعی: من آنقدر از دل و وجود خود بیخبرم که تو هم از زیبایی خود بیخبری.
تو از جمال چنانی که در جمال و کمال
بزرگوار خداوند زاده هنری
هوش مصنوعی: تو به قدری زیبا و با شکوه هستی که در زیبایی و کمال، فرزند بزرگوار خداوند به شمار میروی.
بزرگواری آزاده هنرمندی
که بر سران بودش از در کمال سری
هوش مصنوعی: دوستی و بزرگواری هنرمندی برجسته که با کمال راز و سربهمهر بر سر دیگران میایستد.
ز دست راد وی آثار آز گشت تمام
بدور عدل وی ایام ظلم شد سپری
هوش مصنوعی: از دست قدرت و صلابت او، بیعدالتی همگی از بین رفت و دوران ظلم به پایان رسید.
بدوستش زازل بهر عیش و شادی شد
نصیب دشمن او غمخوری و خونجگری
هوش مصنوعی: دوستش به خاطر خوشی و شادی به او رسید، اما دشمنش در پی ناراحتی و غمگینی و خوندل خوردن است.
جهان پر است ز آوازه جلالت او
ویست در حضر وصیت جاه او سفری
هوش مصنوعی: جهان پر از آوازه و جلال اوست و در هنگام حضورش، وصیت و مقام او همچون سفری به یادماندنی است.
همیشه تا که بود در بد نسیم صبا
عدوی دولت او ار نصیب در بدری
هوش مصنوعی: هر زمان که نسیم بهاری وزید، دشمنان او همواره از موقعیت دلخواه خود برکنار بودند.