شمارهٔ ۱۸۵ - در مدح علی بن احمد
چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی
نشانه از دل مسکین من کن ای غازی
نخست با تو بالبازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن در دهم بجانبازی
مرا چو جان بباری شد است قربانت
بود همیشه رو اگر بجان من تازی
گهم بغمزه زهراب داده خسته کنی
گهم ببوسه بیجاده مرهمی سازی
چو هیچ زخم تو ایدوست بی نوازش نیست
مرا بغمزه بزن تا ببوسه بنوازی
هزار عاشق داری و من هزار و یکم
بمن نیائی و زانان بمن نپردازی
یگانه ای بنکوئی یگانه ایم بعشق
همیخوریم غم عشق تو بانبازی
مرا بعشق تو طشت ای پسر زبام افتاد
چه راز ماند طشتی بدین خوش آوازی
خوش است عشق تو گو آشکار یا راز است
خوش است با توام از آشکار با رازی
بچاره سازی با خصم تو همی کوشم
که مروزی را افتاده کار با رازی
سپر نیفکنم از خصم تو همیکوشم
که خصم نبود بی طاعتی و طنازی
چو مشک عشق تو غماز من شد ای دل و جان
بدیع نبود از عشق و مشک غمازی
خبر بمجلس ممدوح من رسید که تو
چگونه بر دل مداح او همی تازی
سپهر فخر و علا افتخار دین که بدو
کند تفاخر دین پیمبر تازی
ز چرخ صید کند نسر طایر و واقع
عقار غمت او از بلند پروازی
ایا بزرگ و سرافراز مهتری کت نیست
نه در بزرگی یار و نه در سرافرازی
نسیم خلق تو از آهوان تاتاریست
سموم خشم تو از کژدمان اهوازی
بطبع پاک زیادت کننده خردی
بکف راد زین بر کننده آزی
مهیب تر ز هژبری بروز زرمی و باز
لطیف تر ز غزالی ببزم بگمازی
نیاز دیده بروی تو باز کرد از آنک
نیاز دیده نئی پروریده نازی
بنیک نامی مشهور گشتی و معروف
از آنکه با کف رادی و با در بازی
سخای حاتم پیش سخای تو زفت است
نبرد رستم پیش نبرد تو بازی
همیشه غالب و قاهر بوی باعدا بر
مگر که اعدا کبکند و تو مگر بازی
بمدح تو سخن من بهفتمین گردون
رسید بی رسن از چاه هفتصد بازی
هزار سیخ بیکدست اگر بدست آری
بدست دیگر هم در زمان براندازی
بنزد تو همه اعزاز اهل دانش راست
که اهل دانشی و مستحق اعزازی
هزار سال ترا عمر باد در اعزاز
که گر شمار غلط گردد از سر آغازی
شمارهٔ ۱۸۴ - در مدح سعدالملک: هم بجمال و کمال و هم بجوابیشمارهٔ ۱۸۶ - در مدح عمید احمد: من ندارم باور ار گوئی که به زانسان پری
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چو تیر غمزه بناز و کرشمه اندازی
نشانه از دل مسکین من کن ای غازی
هوش مصنوعی: ای غازی! همچنان که تیر به ناز و فخرفروشی پرتاب میشود، تو نیز با ناز و جذبهات دل بینوا و مسکین من را هدف بگیر و نشانهای از عشق و توجه به من نشان بده.
نخست با تو بالبازی اندر آمده ام
چو دل نماند تن در دهم بجانبازی
هوش مصنوعی: اولین بار که با تو به بازی آمدهام، زمانی است که قلبم را تسلیم کردهام و دیگر بدنم را در این بازی نمیگذارم.
مرا چو جان بباری شد است قربانت
بود همیشه رو اگر بجان من تازی
هوش مصنوعی: من برای تو مانند جانم ارزش دارم، پس همیشه به یاد من باش، حتی اگر جانم را هم برایت فدا کنم.
گهم بغمزه زهراب داده خسته کنی
گهم ببوسه بیجاده مرهمی سازی
هوش مصنوعی: گاهی تو با ناز و عشوهات مرا آزار میدهی و گاهی با یک بوسه آرامش قلبم را فراهم میکنی، مثل مرهمی بر زخمهایم.
چو هیچ زخم تو ایدوست بی نوازش نیست
مرا بغمزه بزن تا ببوسه بنوازی
هوش مصنوعی: هیچ زخم و درد تو مرا بی نوازش نمیتواند آرام کند. لطفاً با یک اشاره و ناز، مرا ببوس تا کمی آرام شوم.
هزار عاشق داری و من هزار و یکم
بمن نیائی و زانان بمن نپردازی
هوش مصنوعی: تو هزاران عاشق داری، اما من در میان آنها یکی بیشتر نیستم. حتی به من هم توجه نمیکنی و به یادم نمیافتی.
یگانه ای بنکوئی یگانه ایم بعشق
همیخوریم غم عشق تو بانبازی
هوش مصنوعی: ما فقط یکدیگریم و عشق ما به یکدیگر ما را به هم پیوند داده است. در غم عشق تو به بازی سرگرم هستیم.
مرا بعشق تو طشت ای پسر زبام افتاد
چه راز ماند طشتی بدین خوش آوازی
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق تو از بام به زمین افتادم، چه رازی در این طشت هست که اینقدر زیبا و دلنشین است.
خوش است عشق تو گو آشکار یا راز است
خوش است با توام از آشکار با رازی
هوش مصنوعی: دوست داشتن تو لذتبخش است، خواه بهطور واضح باشد یا بهصورت پنهان. بودن با تو برایم دلپذیراست، چه در روشنایی و چه در سایه اسرار.
بچاره سازی با خصم تو همی کوشم
که مروزی را افتاده کار با رازی
هوش مصنوعی: من در تلاش هستم که با دشمن تو، به نوعی به کمک و نجات کسی بیایم که در حالت درماندگی به سر میبرد و به رازهایی دچار شده است.
سپر نیفکنم از خصم تو همیکوشم
که خصم نبود بی طاعتی و طنازی
هوش مصنوعی: من از دشمنی تو چیزی نمیگذارم و تلاش میکنم تا واقعیات را بهتر درک کنم؛ چرا که دشمنی بدون نافرمانی و فریبندگی وجود ندارد.
چو مشک عشق تو غماز من شد ای دل و جان
بدیع نبود از عشق و مشک غمازی
هوش مصنوعی: عطر عشق تو به من خبر میدهد، ای دل و جان، و این حالت جدیدی نیست که عشق و عطر باهم ارتباط داشته باشند.
خبر بمجلس ممدوح من رسید که تو
چگونه بر دل مداح او همی تازی
هوش مصنوعی: خبر به من رسید که تو چگونه بر دل مداح محبوب او تاثیر میگذاری و او را تحت تأثیر قرار میدهی.
سپهر فخر و علا افتخار دین که بدو
کند تفاخر دین پیمبر تازی
هوش مصنوعی: آسمان، نماد فخر و برتری دین است که با وجود او، دین پیامبر عرب به خود میبالد و افتخار میکند.
ز چرخ صید کند نسر طایر و واقع
عقار غمت او از بلند پروازی
هوش مصنوعی: پرندهای در چنگ چرخ، شکار میشود و غم تو مانند بخار عطر در آسمان پرواز میکند.
ایا بزرگ و سرافراز مهتری کت نیست
نه در بزرگی یار و نه در سرافرازی
هوش مصنوعی: آیا بزرگ و سرافراز بودن یک فرد به خاطر مقام و جایگاه اوست؟ نه، نه به بزرگی دوستان او ربطی دارد و نه به افتخاراتش.
نسیم خلق تو از آهوان تاتاریست
سموم خشم تو از کژدمان اهوازی
هوش مصنوعی: نسیم ناشی از حضور تو مانند بوی عطر آهوهایی است که در دشتهای تاتار میچرخند و خشم تو همچون زهر افعیهایی است که در اهواز زندگی میکنند.
بطبع پاک زیادت کننده خردی
بکف راد زین بر کننده آزی
هوش مصنوعی: طبع پاک و خلوص نیت، به آدمی خرد و حکمت بیشتری میبخشد و او را از زینتهای فانی دنیا دور میکند.
مهیب تر ز هژبری بروز زرمی و باز
لطیف تر ز غزالی ببزم بگمازی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیبایی و تأثیر قوی دو موجود میپردازد. یکی از آنها به نوعی عظمت و شکوه دارد و دیگری لطافت و ظرافتی خاص. در واقع، از تقابل این دو ویژگی، زیباییهای هر یک به وضوح به تصویر کشیده میشود.
نیاز دیده بروی تو باز کرد از آنک
نیاز دیده نئی پروریده نازی
هوش مصنوعی: چشم نیازم به روی تو گشوده شد، زیرا که اگر نیازم را ببینم، دیگر ناز و کرشمه نمیپرورانم.
بنیک نامی مشهور گشتی و معروف
از آنکه با کف رادی و با در بازی
هوش مصنوعی: تو به خاطر نام نیک و مشهور خود معروف شدهای، زیرا با دستان خود رازی را کشف کردهای و در زندگیات با حرکت و بازی به جلو رفتهای.
سخای حاتم پیش سخای تو زفت است
نبرد رستم پیش نبرد تو بازی
هوش مصنوعی: بخشش و سخاوت حاتم در مقایسه با سخاوت تو کمرنگتر است، مثل این که نبرد رستم در برابر جنگ تو یک بازی به نظر میرسد.
همیشه غالب و قاهر بوی باعدا بر
مگر که اعدا کبکند و تو مگر بازی
هوش مصنوعی: همیشه بوی پیروزی و برتری بر دشمنان بدرقهتان خواهد بود، مگر اینکه دشمنان بر شما غلبه کنند و تو نیز به میدان نبرد بیایید.
بمدح تو سخن من بهفتمین گردون
رسید بی رسن از چاه هفتصد بازی
هوش مصنوعی: سخن من دربارهی تو آنقدر بلند و والا شد که به دورترین آسمانها رسید، بیاینکه نیاز به وسیلهای داشته باشد.
هزار سیخ بیکدست اگر بدست آری
بدست دیگر هم در زمان براندازی
هوش مصنوعی: اگر هزار میخ را در یک دست بگیری، اما در دست دیگر نمیتوانی همزمان آنها را براندازی کنی.
بنزد تو همه اعزاز اهل دانش راست
که اهل دانشی و مستحق اعزازی
هوش مصنوعی: در نزد تو، همه احترامها و ارج و قربها برای اهل علم و دانش است، زیرا تو خود اهل علم هستی و شایستهی این احترامها.
هزار سال ترا عمر باد در اعزاز
که گر شمار غلط گردد از سر آغازی
هوش مصنوعی: ت wishing that برای تو هزار سال عمر با عزت و احترام باشد، زیرا اگر شمردن از ابتدا اشتباه شود، هیچ مشکلی نیست.