گنجور

شمارهٔ ۱۶۷ - در مدح نصیرالدین علی بن احمد

ای دو لب تو قافله قند شکسته
قد تو سر سرو سمرقند شکسته
بادام دو چشم تو بعیاری و شوخی
صدبار بهر لحظه درکند شکسته
از هیبت مژگان دو بادام تویی جنگ
چنگال هژبران زلفین رند شکسته
از جنگ نیارامدی آنچشم چو بادام
از سنگ دو سه سنگ زن رند شکسته
از سنگ شد آن کندی بادام تو از چنگ
در پوست چو از باد صبا بند شکسته
بر لعل شکرخند که نرخ شکر و لعل
کردی بدو لعل شکر آکند شکسته
خوش باش بدان دو لب خوشخند که کردی
بازار شکر زان لب خوشخند شکسته
بادی که شکنهای دو زلف تو پراکند
زان باد دلی چند پراکند شکسته
چین و شکن زلف تو چند است ندانم
دانم که در او هست دلی چند شکسته
جای دل من نیست در آنزلف که نبود
هرگز دل مداح خداوند شکسته
ممدوح هنرمند که از هیچ هنرمند
نه مهر گسسته است و نه پیوند شکسته
. . . که ندارد ز هنرمندان مانند
تا هست ز مانند چو مانند شکسته
ای بنده نوازی که کف راد تو دارد
آز دل خرسند بخرسند شکسته
دارد شره جود بر آنگونه که گوئی
دیوانه شدستی کف تو بند شکسته
فرزانه نصیرالدین کز دولت او نیست
ارز هنر و قدر هنرمند شکسته
نپذیرد اگر پند دهندش که مده مال
نبود شره جود وی از پند شکسته
جز مدح تو ترفند بود هرچه نویسم
کردم قلم از یافه و ترفند شکسته
چون خاطر من مدحت تو زاید فرزند
موئی نخوهم بر سر فرزند شکسته
گر آتش مدح دگران بایدش افروخت
تا سوخته تر باشد یارند شکسته
در مدح تو گردد بدرستی سخن من
آنکس که بیابی سخن افکند شکسته
دارد ببقای تو فلک بیعت و سوگند
هرگز نخوهد بیعت و سوگند شکسته
دارد دل اعدای تو سوزی که نگردد
آن سوز بکافور و بریوند شکسته
بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار
کش تن شود از بار قزاکند شکسته
وز دار محن گشت عدوی تو نگونسار
چون خوشه انگور براوند شکسته
حسادترا در دل و در پشت شکسته است
جز پشت و دل حاسد مپسند شکسته
تا شهره بود غمزه معشوق غنوده
تا طرفه بود طره دلبند شکسته
در طره آن قند لب آویز که مژگانش
دارد صف جادوی دماوند شکسته
از قند لبی بوسه همی خواه که دارد
از دو لب خود قافله قند شکسته

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دو لب تو قافله قند شکسته
قد تو سر سرو سمرقند شکسته
هوش مصنوعی: ای دو لبت، مانند کاروانی از قندهای شکسته است و قامت تو همچون درخت سرو در سمرقند، زیبا و سر به فلک کشیده است.
بادام دو چشم تو بعیاری و شوخی
صدبار بهر لحظه درکند شکسته
هوش مصنوعی: چشم‌های تو مثل بادام هستند، و شوخی تو هر لحظه می‌تواند دل را به طرز صد باره بشکند.
از هیبت مژگان دو بادام تویی جنگ
چنگال هژبران زلفین رند شکسته
هوش مصنوعی: با نگاه پر از زیبایی و جذابیت چشمانت، به یاد جنگی می‌افتم که در آن چنگال‌های زلف‌های بی‌تاب تو گوی سبقت را از همه می‌ربایند.
از جنگ نیارامدی آنچشم چو بادام
از سنگ دو سه سنگ زن رند شکسته
هوش مصنوعی: چشمانت، مانند بادام در میان سنگ‌های سخت، از جنگ و درگیری آسوده نیستند و چند سنگ‌زنِ غافل، تو را شکستند.
از سنگ شد آن کندی بادام تو از چنگ
در پوست چو از باد صبا بند شکسته
هوش مصنوعی: بادامی که از درختش افتاده و بی‌حس و حال شده، همچون سنگی سفت و بی‌جان است. وقتی که پوست آن به وسیله‌ی باد صبا پاره می‌شود، به راحتی از دست می‌رود و بندهایش را گسسته می‌بینیم.
بر لعل شکرخند که نرخ شکر و لعل
کردی بدو لعل شکر آکند شکسته
هوش مصنوعی: به لعل زیبای شکرین لب نظر کن، چرا که تو قیمت شکر و لعل را به هم زد‌ه‌ای و به آن لعل زیبای شکرین عشق و دل‌باختگی ریخته‌ای.
خوش باش بدان دو لب خوشخند که کردی
بازار شکر زان لب خوشخند شکسته
هوش مصنوعی: شاد باش به خاطر آن دو لب خوش‌خند، چرا که لب‌های خوش‌خند تو بازار شکر را رونق بخشیده و شیرینی را به ارمغان آورده‌اند.
بادی که شکنهای دو زلف تو پراکند
زان باد دلی چند پراکند شکسته
هوش مصنوعی: بادی که درهم و برهمی‌های دو زلف تو را پخش کرده، باعث شده است که دل‌های زیادی در غم و اندوه پراکنده شوند و دچار شکست شوند.
چین و شکن زلف تو چند است ندانم
دانم که در او هست دلی چند شکسته
هوش مصنوعی: نمی‌دانم که چه تعداد از پیچ و تاب‌های موی تو وجود دارد، اما می‌دانم که در میان آن، دل‌های زیادی شکسته شده است.
جای دل من نیست در آنزلف که نبود
هرگز دل مداح خداوند شکسته
هوش مصنوعی: دل من جایی ندارد در مویی که هیچگاه دل کسی که مداح خداوند است، شکسته نشده است.
ممدوح هنرمند که از هیچ هنرمند
نه مهر گسسته است و نه پیوند شکسته
هوش مصنوعی: مدح شایسته هنرمندی که نه از مهر و محبت با دیگر هنرمندان جدا شده و نه ارتباطش را با آنها قطع کرده است.
. . . که ندارد ز هنرمندان مانند
تا هست ز مانند چو مانند شکسته
هوش مصنوعی: این متن به این معناست که هیچ هنرمندی را نمی‌توان یافت که شبیه او باشد، چرا که او در میان هنرمندان بی‌همتاست و دیگران مانند او به اندازه او شکسته و آسیب‌دیده نیستند.
ای بنده نوازی که کف راد تو دارد
آز دل خرسند بخرسند شکسته
هوش مصنوعی: ای کسی که به بندگان خود لطف می‌کنی و دلت برای آنها مهربان است، دل شاد و خرسند را از غم و اندوه نجات بده.
دارد شره جود بر آنگونه که گوئی
دیوانه شدستی کف تو بند شکسته
هوش مصنوعی: خوشی و سخاوتمندی به حدی است که گویی دچار جنون شده‌ای و دستت در بند و محدودیت نیست.
فرزانه نصیرالدین کز دولت او نیست
ارز هنر و قدر هنرمند شکسته
هوش مصنوعی: نصیرالدین فرزانه‌ای است که در زمان او هنر و ارزش هنرمند به خاطر قدرت و ثروت او کاهش یافته است.
نپذیرد اگر پند دهندش که مده مال
نبود شره جود وی از پند شکسته
هوش مصنوعی: اگر کسی نصیحت کند که مال خود را نده، اما او دارایی‌اش را با سخاوت ببخشد، نشانه‌ای است از نادیده گرفتن نصیحت.
جز مدح تو ترفند بود هرچه نویسم
کردم قلم از یافه و ترفند شکسته
هوش مصنوعی: هر چیزی که درباره‌ات بنویسم، جز ستایش تو نیست و به همین دلیل، قلم من حتی اگر هم تلاش کند، به بن‌بست می‌رسد و نمی‌تواند به خوبی تو را توصیف کند.
چون خاطر من مدحت تو زاید فرزند
موئی نخوهم بر سر فرزند شکسته
هوش مصنوعی: وقتی که ذهن من به تمجید و توصیف تو مشغول باشد، هرگز بر سر فرزندم که آسیب دیده است، نمی‌زنم.
گر آتش مدح دگران بایدش افروخت
تا سوخته تر باشد یارند شکسته
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به دیگران مدح و ستایش کنی، باید آتش این ستایش را شعله‌ور کنی تا بیش از پیش عشق و احساسات را به جان و دل آنانی که شکسته و آسیب‌دیده‌اند، برسانی.
در مدح تو گردد بدرستی سخن من
آنکس که بیابی سخن افکند شکسته
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که مدح و ستایش تو به درستی انجام می‌شود. تنها کسی می‌تواند به تو وام سخن بگوید که در موقعیت سخت و دشوار قرار گرفته و از تجربه‌های خود چیزی را بیان کند.
دارد ببقای تو فلک بیعت و سوگند
هرگز نخوهد بیعت و سوگند شکسته
هوش مصنوعی: آسمان برای حفظ و بقای تو عهد و پیمانی بسته است که هرگز نقض نخواهد شد.
دارد دل اعدای تو سوزی که نگردد
آن سوز بکافور و بریوند شکسته
هوش مصنوعی: دل دشمنان تو به قدری می‌سوزد که این سوزش هیچ‌گاه به سردی و خاموشی نمی‌رسد و همچنان داغ و تند باقی می‌ماند.
بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار
کش تن شود از بار قزاکند شکسته
هوش مصنوعی: بر روی بستر غم و اندوه، تو را به حال زار و نزار خود می‌کشم، چنانکه از دل سنگین غم، جسم و جانم را می‌شکند.
وز دار محن گشت عدوی تو نگونسار
چون خوشه انگور براوند شکسته
هوش مصنوعی: محنت و سختی‌های زندگی، دشمن تو را به مانند خوشه‌ای از انگور که می‌رسد و می‌شکند، در حال افول و زوال قرار داده است.
حسادترا در دل و در پشت شکسته است
جز پشت و دل حاسد مپسند شکسته
هوش مصنوعی: حسادت تنها در دل و پشت آن افرادی وجود دارد که حسود هستند، بنابراین نباید دل و پشت حاسد را نپسندید که تنها دلیل شکستن و آسیب دیدن حسادت است.
تا شهره بود غمزه معشوق غنوده
تا طرفه بود طره دلبند شکسته
هوش مصنوعی: تا زمانی که زیبایی و ناز معشوق خوابیده بود، زیبایی و جلوه موی دلبند نیز مخصوص و خاص بود.
در طره آن قند لب آویز که مژگانش
دارد صف جادوی دماوند شکسته
هوش مصنوعی: در موهای کوتاهمندانی که بر لبان قندین آویزان است، چشمانش به زیبایی صفی از جادوها می‌مانند و سرما و عظمت کوه دماوند را در هم می‌شکند.
از قند لبی بوسه همی خواه که دارد
از دو لب خود قافله قند شکسته
هوش مصنوعی: از لب‌های شیرین او بوسه‌ای می‌خواهم که مانند کاروانی از قندهای شکسته، لذت‌بخش و شیرین باشد.