گنجور

شمارهٔ ۱۶۶ - در مدح دهقان اجل احمد سمسار

ای رنگ رخت گونه گلنار شکسته
یک موی تو صد طبله عطار شکسته
وز خجلت بالای تو در هر چمن و باغ
افکنده سر سرو و سپیدار شکسته
بازار نکوئی بتو افروخته وز تو
یکسر همه دوبانرا بازار شکسته
نقش تو بصورتگر فرخار رسید
زو خامه صورتگر فرخار شکسته
تمثال تو چون دست براهیم پیمبر
هر بتکده ها را در و دیوار شکسته
مخمور دو چشم تو بیک غنج و کرشمه
صد بار در خانه خمار شکسته
از ناوک مژگان تو در بابل و کشمیر
بسیار صف جادوی مکار شکسته
ما را هم ازان ناوک شوخ تو دل و پشت
شد خسته هدف وارو کمان وار شکسته
تا خانه زنهار دلم شد بضرورت
آن زلفک تاریک بهر تار شکسته
یک تار نخواهم که از آنزلف شود کم
زان تا نشود خانه زنهار شکسته
پیوسته دو چشم سیه تست غنوده
چونانکه سیه چشم تو هموار شکسته
چون چشم نوشد بخت من ایدوست غنوده
چون جعد تو شد پشت من ای یار شکسته
کردم دل خویش را بت عیار زعشقت
چون رودکی اندر غم عیار شکسته
چون گردون احرار زبار منن خویش
دهقان اجل احمد سمسار شکسته
صدری که بدست کرم او ز در بخل
زنجیر گسسته شد و مسمار شکسته
هست او شه احرار و ز پیراهن تختش
تا حشر نگردد صف احرار شکسته
در باغ ایادیش بر اشجار مروت
پخته است و رسیده رطب و خار شکسته
از برگ و برآوردن بسیار نگردد
یک شاخ ازان جمله اشجار شکسته
گر شاخ مراد عدوی او ببر آید
پر بار شود تا شود از بار شکسته
همواره بود از نفس سر حسودش
از دوزخ تفتیده تف نار شکسته
از خون جگر گر مژه بر چهره فشاند
چون پرده ناراست و بر او تار شکسته
آنرا که بتیمار وی آمد نکند چرخ
یک موی بر اندام ز تیمار شکسته
آن کز خط فرمانش برون برد سروپای
گردد تنش آزرده و تاتار شکسته
شد کعبه زوار درش زانکه بران در
گشت آرزوی سینه زوار شکسته
هرگز نشود دامن زایر بدر او
از شستن و نایافتن یار شکسته
ای دست ستمکاری و کردار بد دهر
از خلق بکردار و بگفتار شکسته
خود جز تو نباشد که کند دست بددهر
از خلق بگفتار و بکردار شکسته
دارد ز بس احسان و مروت کف کافیت
آز درم و قیمت دینار شکسته
ممدوح سخندانی و نزد تو سخن را
نبود شرف و قیمت و مقدار شکسته
شاعر ز پی نظم مدیح توام ارنی
هستم هوس گفتن اشعار شکسته
تا طبع مرا نظم مدیح تو دارم
هرگز نبود طبع مرا کار شکسته
از غیرت و از رشک که بر مدح تو دارم
دارم قلم از مدحت اغیار شکسته
گر بلبل طبعم نه مدیح تو سراید
ببریده زبان باید و منقار شکسته
جز مدح تو گر نقش کنم بر رخ کاغذ
باد از کفم انگشت قلمدار شکسته
استاد رشیدی را شعریست ردیفش
چون زلف بتان نغز و بهنجار شکسته
من سوزنیم شعر من اندر پی آن شعر
نرزد بیکی سوزن سوفار شکسته
لیکن چو قبول تو خداوند بیاید
آن شعر بدین شعر شود زار شکسته
تا گنبد دوار زمین را بخوهد بزم
از یکدیگر آسایش و رفتار شکسته
ماسای ز شادی که . . . پشت حسودت
دارد روش گنبد دوار شکسته
از گنبد دوار بداندیش تو بر خاک
افکنده نگون باد و نگونسار شکسته

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای رنگ رخت گونه گلنار شکسته
یک موی تو صد طبله عطار شکسته
هوش مصنوعی: ای زیبایی صورت تو مانند گل سرخ که پرپشت و مجروح شده است، یک تار موی تو به اندازه صد عطر و بوی عطار ارزش دارد.
وز خجلت بالای تو در هر چمن و باغ
افکنده سر سرو و سپیدار شکسته
هوش مصنوعی: از خجالت تو، سرم را در هر بوستان و باغ پایین می‌آورم، مثل درختان سرو و سپیدار که متحیر و شکسته‌اند.
بازار نکوئی بتو افروخته وز تو
یکسر همه دوبانرا بازار شکسته
هوش مصنوعی: بازار خوبی برای تو برپا شده و تمام دو میدان به خاطر تو ویران شده است.
نقش تو بصورتگر فرخار رسید
زو خامه صورتگر فرخار شکسته
هوش مصنوعی: شکل تو به هنرمند مشهور جادوی زیبایی رسید و از چشمه هنر او، قلم تصویرگر به وضوح شکسته شد.
تمثال تو چون دست براهیم پیمبر
هر بتکده ها را در و دیوار شکسته
هوش مصنوعی: چهره تو مانند دست ابراهیم پیامبر، هر جا که می‌رمند و بت‌پرستان هستند، دیوارها و درها را شکسته است.
مخمور دو چشم تو بیک غنج و کرشمه
صد بار در خانه خمار شکسته
هوش مصنوعی: چشم‌های مست و جذاب تو با هر بار ناز و عشوه‌ات در دل من، مانند نشانه‌ای از سرخوردگی و غم شکستگی را به وجود می‌آورد.
از ناوک مژگان تو در بابل و کشمیر
بسیار صف جادوی مکار شکسته
هوش مصنوعی: از تیر نگاه تو در شهرهای بابل و کشمیر، بسیاری از صف‌های جادوگران مکار که فریب می‌دهند، شکسته و پراکنده شده‌اند.
ما را هم ازان ناوک شوخ تو دل و پشت
شد خسته هدف وارو کمان وار شکسته
هوش مصنوعی: دل و پشت ما به خاطر تحرکات و نازهای تو خسته شده است؛ این تیر زدن تو همچون کمان شکسته ما را هدف قرار داده است.
تا خانه زنهار دلم شد بضرورت
آن زلفک تاریک بهر تار شکسته
هوش مصنوعی: دلم به خاطر آن زلف سیاه و نامنظم به شدت پریشان و در اضطراب است، گویا به خانه‌ای که باید از آن دوری کنم، تبدیل شده است.
یک تار نخواهم که از آنزلف شود کم
زان تا نشود خانه زنهار شکسته
هوش مصنوعی: نمی‌خواهم حتی یک تار مویی از آن موهایم کم شود تا خانه‌ام به خاطر آن دچار مشکل نشود.
پیوسته دو چشم سیه تست غنوده
چونانکه سیه چشم تو هموار شکسته
هوش مصنوعی: چشمان تیره تو همواره در خواب هستند، مانند اینکه چشمان تیره تو به طور مداوم شکسته و ویران شده‌اند.
چون چشم نوشد بخت من ایدوست غنوده
چون جعد تو شد پشت من ای یار شکسته
هوش مصنوعی: زمانی که چشمم به تو می‌افتد، بخت و اقبال من به تو کمک می‌کند و من به آرامش و خواب می‌روم، همانطور که موی تو زیبایی و ظرافت خاصی دارد. ای دوست، در این حال احساس شکستگی و ضعف می‌کنم.
کردم دل خویش را بت عیار زعشقت
چون رودکی اندر غم عیار شکسته
هوش مصنوعی: دل خود را فدای زیبایی‌ات کردم، همان‌طور که رودکی در غم دلدادگی‌اش شکست.
چون گردون احرار زبار منن خویش
دهقان اجل احمد سمسار شکسته
هوش مصنوعی: چون آسمان آزادگان از سر زمین من پایین آمده، کشاورز مرگ احمد، دلالی که شکست خورده است.
صدری که بدست کرم او ز در بخل
زنجیر گسسته شد و مسمار شکسته
هوش مصنوعی: کسی که به لطف و کرم او، از زنجیر بخل رها شده و فشارهای زندگی را شکسته است، به اوج بلاغت و شکوفایی رسیده است.
هست او شه احرار و ز پیراهن تختش
تا حشر نگردد صف احرار شکسته
هوش مصنوعی: او حاکم آزادگان است و از پیراهن تختش تا روز قیامت، صف آزادگان هرگز شکسته نخواهد شد.
در باغ ایادیش بر اشجار مروت
پخته است و رسیده رطب و خار شکسته
هوش مصنوعی: در باغ محبتش، بر درختان مروت میوه‌های رسیده و آماده‌ای وجود دارد و خارهای شکسته نیز دیده می‌شود.
از برگ و برآوردن بسیار نگردد
یک شاخ ازان جمله اشجار شکسته
هوش مصنوعی: از بین برگ‌ها و رشدهای فراوان، نمی‌توان حتی یک شاخه از درختان شکسته به دست آورد.
گر شاخ مراد عدوی او ببر آید
پر بار شود تا شود از بار شکسته
هوش مصنوعی: اگر دشمن او شاخ آرزویش را قطع کند، این عمل باعث می‌شود که او پر برکت و شکوفا شود و از بار سنگین مشکلات رهایی یابد.
همواره بود از نفس سر حسودش
از دوزخ تفتیده تف نار شکسته
هوش مصنوعی: همیشه از نفرت و حسادت او، به مانند آتش سوزان دوزخ، آتش تنش شعله‌ور است.
از خون جگر گر مژه بر چهره فشاند
چون پرده ناراست و بر او تار شکسته
هوش مصنوعی: اگر کسی با غم و دردش اشک بریزد و آن را بر چهره‌اش بپاشد، مثل آن است که پرده‌ای نادرست بر چهره‌اش بیفتد و زیبایی‌اش را بپوشاند.
آنرا که بتیمار وی آمد نکند چرخ
یک موی بر اندام ز تیمار شکسته
هوش مصنوعی: اگر کسی به دل‌سوخته‌ای عشق ورزد، چرخ بخت نخواهد توانست حتی یک موی از او بگیرد؛ چرخ روزگار نمی‌تواند از محبت و توجه او کم کند.
آن کز خط فرمانش برون برد سروپای
گردد تنش آزرده و تاتار شکسته
هوش مصنوعی: کسی که از دستور و فرمان او خارج شود، مانند درخت سرو که بی‌جان و خسته می‌شود و سر و پایش به هم می‌خورد و شکسته می‌گردد.
شد کعبه زوار درش زانکه بران در
گشت آرزوی سینه زوار شکسته
هوش مصنوعی: کعبه، محل عبادت و زیارت، به خاطر دلی که از زوار (زائران) برآورده نشده و آرزوهای آنان را برآورده نکرده، در حالتی غمگین و شکسته به نظر می‌رسد.
هرگز نشود دامن زایر بدر او
از شستن و نایافتن یار شکسته
هوش مصنوعی: هرگز نباید دامن زائر از شستشو و نایافتن یار پاره شود. یعنی در مسیر عشق و جستجو، حتی اگر با موانع و ناامیدی‌هایی روبرو شویم، نباید امید و تلاش خود را از دست بدهیم.
ای دست ستمکاری و کردار بد دهر
از خلق بکردار و بگفتار شکسته
هوش مصنوعی: ای دست ظالم و اعمال نادرست زمان، از رفتار و سخنان مردم به شدت آسیب دیده است.
خود جز تو نباشد که کند دست بددهر
از خلق بگفتار و بکردار شکسته
هوش مصنوعی: تنها تو هستی که می‌توانی از دست مردم به خاطر رفتار و گفتارت شکایت کنی.
دارد ز بس احسان و مروت کف کافیت
آز درم و قیمت دینار شکسته
هوش مصنوعی: به خاطر نیکی‌ها و بزرگواری‌هایی که دارد، انگار که دست او فقط برای کمک کردن و حمایت است و نه برای به دست آوردن پول و ثروت. از این رو، ارزش پول او به اندازه‌ای نیست که بخواهد به خاطر آن به خطر بیفتد یا از اصول و ایمان خود دور شود.
ممدوح سخندانی و نزد تو سخن را
نبود شرف و قیمت و مقدار شکسته
هوش مصنوعی: مدح و ستایش تو را کسی به خوبی نمی‌تواند بیان کند و در نزد تو، سخن از ارزش و اهمیت برخوردار نیست، زیرا آن را کم ارزش و بی‌مقدار می‌داند.
شاعر ز پی نظم مدیح توام ارنی
هستم هوس گفتن اشعار شکسته
هوش مصنوعی: شاعر به خاطر ستایش تو، به من نگاهی کن، زیرا تمایل دارم از اشعار سرشار از احساس و ناپایدار خود صحبت کنم.
تا طبع مرا نظم مدیح تو دارم
هرگز نبود طبع مرا کار شکسته
هوش مصنوعی: من هرگز از تو نخواهم خسته شد، زیرا لطافت و زیبایی شعر تو همیشه الهام‌بخش من است و نمی‌گذارند که دلم بی‌حوصله و بی‌انگیزه شود.
از غیرت و از رشک که بر مدح تو دارم
دارم قلم از مدحت اغیار شکسته
هوش مصنوعی: من به خاطر غیرت و حسودی که به مدح تو دارم، قلم را از وصف دیگران شکسته‌ام.
گر بلبل طبعم نه مدیح تو سراید
ببریده زبان باید و منقار شکسته
هوش مصنوعی: اگر بلبل روح من نتواند در وصف تو آهنگ بخواند، زبانش باید بریده و نوکش شکسته باشد.
جز مدح تو گر نقش کنم بر رخ کاغذ
باد از کفم انگشت قلمدار شکسته
هوش مصنوعی: اگر جز ستایش تو چیزی بر روی کاغذ بنویسم، باد، یعنی بی‌ارزشی نوشته‌ام، قلمم را از دستم می‌گیرد و می‌شکند.
استاد رشیدی را شعریست ردیفش
چون زلف بتان نغز و بهنجار شکسته
هوش مصنوعی: استاد رشیدی شعری دارد که قافیه‌اش مانند زلف‌های زیبا و دلربای معشوق، بسیار جذاب و دلنشین است.
من سوزنیم شعر من اندر پی آن شعر
نرزد بیکی سوزن سوفار شکسته
هوش مصنوعی: من مانند سوزنی هستم که شعرم در پی آن، ارزشی ندارد و نمی‌تواند با سوزن شکسته‌ای که از پارچه نرم است، مقایسه شود.
لیکن چو قبول تو خداوند بیاید
آن شعر بدین شعر شود زار شکسته
هوش مصنوعی: اما وقتی که محبت تو مانند خداوند بر من نازل شود، آن شعر که در حال حاضر ناقص و رنجور است به شعر دلنشینی تبدیل خواهد شد.
تا گنبد دوار زمین را بخوهد بزم
از یکدیگر آسایش و رفتار شکسته
هوش مصنوعی: تا زمانی که زمین در حال گردش است، از هم‌دیگر آسایش و رفتار را می‌طلبند و در این میان، بزم و جشن به وجود می‌آید.
ماسای ز شادی که . . . پشت حسودت
دارد روش گنبد دوار شکسته
هوش مصنوعی: شادی‌ات آن‌چنان است که حسودانت از حسرت در پشت سر تو، مانند گنبدی که در حال شکست است، می‌افتند.
از گنبد دوار بداندیش تو بر خاک
افکنده نگون باد و نگونسار شکسته
هوش مصنوعی: از آسمان گردان و ناپایدار تو، بدبختی و ناامیدی بر زمین افتاده و شکستگی‌ها را به همراه آورده است.