گنجور

شمارهٔ ۱۶۰ - در مدح عین الدهاقین احمد بن علی

ایا فراق تو دردی که وصل تو درمان
بکوی وصل سرای فراق را دربان
فراق روی تو دردی فکنده بر دل من
که جز بدست وصال تو نیستش درمان
مرا ز وصل تو هجر آمد و بهجر تو وصل
بهم بدل شده باد این وصال و این هجران
فراق و وصل تو وصل و فراق من جستند
که دادشان بسوی تو چنین درست نشان
تو دور از من و غمهای تو بمن نزدیک
تو شاد بی من و من بی تو با غم و پژمان
ز فرقت لب مرجان شکر آگینت
بجان رسیدم کار و بلب رسیدم جان
چو شکرم بگذار اندر آب دیده خویش
چگونه آبی آبی بگونه مرجان
نشاط دیدن روی تو باشدم یکروی
دگر مدایح خوانم بمجلس دهقان
تن مکارم و احسان و جود و مایه فضل
ستوده عین دهاقین و مفخرا عیان
ستوده شان و نکوسیرت احمدبن علی
که چون علی است سیرت چو احمدست بشان
بشأن و سیرت و آیین مردمی کردن
همه جهانرا دعویست مرو را برهان
ورا خدای جهان گوئی از عدم بوجود
بجود و مردمی آورد نزد خلق جهان
بهیچ نوع زانواع جود و فضل و هنر
کزان ستایش و آرایش است بر انسان
بصد هزار یک او بصد هزاران سال
پدید نارد افلاک و انجم و ارکان
سران همه صدفند اوست همچو لؤلؤ بر
مهان همه خزفند اوست همچو گوهر کان
وی آفتاب کمالست بر سپهر شرف
که بی کسوف و زوالست و آفت و نقصان
ویست در سر جاه و خطر بسان خرد
وی است در تن فضل و هنر بجای روان
نیافرید ملک همچنو بسیصد قرن
نیاورید فلک همچنو بصد دوران
عنان مرکب انعامش از برگردون
طناب رایت اقبالش از بر کیوان
مدیح او نتوانم تمام گفتن اگر
مرا بشاعری اندر چو عنصریست توان
بیک زبان نتوانم بکام خویش رسید
اگر برآید بر کام من هزار زبان
بهر ستایش کورا تمام بستانم
ازآن ستوده فزونتر بود بصد چندان
ستوده شعر من آمد بمدح مجلس او
چو در محمد مختار گفته حسان
ایا رونده بکاشان بگیر مدحت من
بهر کجا که خداوند من بود برسان
زمین ببوس و یکی خدمتی نخست از من
بر اوئی ده و گو این قصیده را برخوان
بگوی (که سوزنی) از آرزوی خدمت تو
نحیف گشت بمانند سوزن کمسان
بگو که ای سر صدر زمانه افزونست
نشاط خدمت تو در دلش زمان بزمان
اگر ضمان کنی آنجا بخدمت آید هست
ز تو اشارت و از بنده بردن فرمان
همیشه تا که ندید است کس درین عالم
زمین ساکن و گردنده چرخ را یکسان
عدوی دولت تو خوار باد همچو زمین
بگرد روی زمین همچو چرخ سرگردان

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایا فراق تو دردی که وصل تو درمان
بکوی وصل سرای فراق را دربان
هوش مصنوعی: آیا جدایی تو دردی است که با رسیدن به تو شفا نمی‌یابد؟ پس در راه وصالت، جدایی را مثل نگهبان رهایش نکن.
فراق روی تو دردی فکنده بر دل من
که جز بدست وصال تو نیستش درمان
هوش مصنوعی: دوری از چهره تو دردی را بر دل من ایجاد کرده است که تنها با رسیدن به تو درست می‌شود و درمانش فقط در وصال توست.
مرا ز وصل تو هجر آمد و بهجر تو وصل
بهم بدل شده باد این وصال و این هجران
هوش مصنوعی: من از وصل تو دور شده‌ام و جدایی‌ام باعث شده که ارتباطمان به طرز عجیبی تغییر کند؛ این پیوند و این دوری به هم تبدیل شده‌اند.
فراق و وصل تو وصل و فراق من جستند
که دادشان بسوی تو چنین درست نشان
هوش مصنوعی: فراق و وصال تو به هم آمیخته‌اند، اما جدایی و وصال من در جستجوی توست، چرا که این جدایی به سوی تو نشانه‌ای درست دارد.
تو دور از من و غمهای تو بمن نزدیک
تو شاد بی من و من بی تو با غم و پژمان
هوش مصنوعی: تو از من دوری و در عین حال غم‌هایت به من نزدیکند. تو بدون من شاد زندگی می‌کنی و من بدون تو با غم و اندوه روبرو هستم.
ز فرقت لب مرجان شکر آگینت
بجان رسیدم کار و بلب رسیدم جان
هوش مصنوعی: از دوری لب‌های شیرین و زیبایت، به شدت دچار درد و رنج شده‌ام و جانم در حال گرفتن است.
چو شکرم بگذار اندر آب دیده خویش
چگونه آبی آبی بگونه مرجان
هوش مصنوعی: وقتی که اشکم را در آب چشمانم می‌ریزم، چگونه می‌تواند آبی به زیبایی مرجان باشد؟
نشاط دیدن روی تو باشدم یکروی
دگر مدایح خوانم بمجلس دهقان
هوش مصنوعی: من خوشحالم که چهره‌ات را می‌بینم و در کنار آن، به ستایش و تعریف از دیگران در مهمانی دهقان پرداخته‌ام.
تن مکارم و احسان و جود و مایه فضل
ستوده عین دهاقین و مفخرا عیان
هوش مصنوعی: صفات خوب مانند نیکوکاری، بخشندگی و فضل، در وجود و رفتار انسان‌ها مانند زعفران، خود را نشان می‌دهند و به وضوح قابل مشاهده‌اند.
ستوده شان و نکوسیرت احمدبن علی
که چون علی است سیرت چو احمدست بشان
هوش مصنوعی: شخصیت و رفتار احمد بن علی به قدری ستودنی و نیکوست که او را می‌توان به علی تشبیه کرد، زیرا سیرت و منش او با سیرت احمد هماهنگ و هم‌راستا است.
بشأن و سیرت و آیین مردمی کردن
همه جهانرا دعویست مرو را برهان
هوش مصنوعی: در مورد ویژگی‌ها و صفات انسانی، همه دنیا به نوعی ادعای انسانی بودن دارند، اما تو باید دلیل و دلیل قاطع برای این ادعا داشته باشی.
ورا خدای جهان گوئی از عدم بوجود
بجود و مردمی آورد نزد خلق جهان
هوش مصنوعی: او همچون خدای جهان به نظر می‌آید که از هیچ به وجود آمده و مردمی را در کنار سایر مردم در جهان قرار داده است.
بهیچ نوع زانواع جود و فضل و هنر
کزان ستایش و آرایش است بر انسان
هوش مصنوعی: انسان هیچیک از انواع بخشش، نیکی و هنر را نمی‌تواند بدون ستایش و زیبایی به دست آورد.
بصد هزار یک او بصد هزاران سال
پدید نارد افلاک و انجم و ارکان
هوش مصنوعی: با تمام وجود، او تنها یک بار ظهور کرده و هرگز در مدت زمان‌های بسیار طولانی، مانند ستاره‌ها و زمین و آسمان، تجلی نخواهد کرد.
سران همه صدفند اوست همچو لؤلؤ بر
مهان همه خزفند اوست همچو گوهر کان
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که او (اگر چه در کلیات به یک شخصیت خاص اشاره دارد) مانند یک مروارید گرانبها، از همه چیز برتر و ارزشمندتر است. بقیه‌ی چیزها مانند اشیاء بی‌ارزش و کم‌اهمیت به نظر می‌رسند و او در میان آنها مانند جواهر نایابی می‌درخشد. هرچه دقت کنیم، متوجه خواهیم شد که او به عنوان یک موجود برجسته و استثنایی در مقابل سایر موجودات، درخشندگی و ارزش خاصی دارد.
وی آفتاب کمالست بر سپهر شرف
که بی کسوف و زوالست و آفت و نقصان
هوش مصنوعی: او همچون خورشید است که در آسمان مقام و ارزش دارد و بدون هیچ سایه‌ای از کسوف و افول، همیشه در اوج و بدون کم و کاست می‌تابد.
ویست در سر جاه و خطر بسان خرد
وی است در تن فضل و هنر بجای روان
هوش مصنوعی: آواز و صدای تو در سرزمین قدرت و خطر همچون خرد و عقل است، و شخصیت تو در وجودت نشان‌دهنده فضل و هنر است.
نیافرید ملک همچنو بسیصد قرن
نیاورید فلک همچنو بصد دوران
هوش مصنوعی: به سادگی می‌توان گفت که هیچ موجودی در این جهان نظیر او آفریده نشده و هیچ دوره‌ای به اندازه دوران او وجود ندارد.
عنان مرکب انعامش از برگردون
طناب رایت اقبالش از بر کیوان
هوش مصنوعی: کنترل و هدایت این اسب نیکو به دست اوست و نشانه‌ی شانس و بخت او در دل آسمان نمایان است.
مدیح او نتوانم تمام گفتن اگر
مرا بشاعری اندر چو عنصریست توان
هوش مصنوعی: نمی‌توانم به طور کامل دربارهٔ ستایش او صحبت کنم، اگرچه اگر به شاعری مشغول باشم، شاید بتوانم چیزی از او بگویم.
بیک زبان نتوانم بکام خویش رسید
اگر برآید بر کام من هزار زبان
هوش مصنوعی: من با یک زبان نمی‌توانم به خواسته‌ام برسم، حتی اگر هزار زبان هم داشته باشم و آن را ابراز کنم.
بهر ستایش کورا تمام بستانم
ازآن ستوده فزونتر بود بصد چندان
هوش مصنوعی: برای ستایش کسی که نابینا است، تمام چیزهایی را که دارم می‌گیرم، زیرا او از هر ستایش دیگری بسیار بهتر است و ارزشش صدها بار بیشتر است.
ستوده شعر من آمد بمدح مجلس او
چو در محمد مختار گفته حسان
هوش مصنوعی: شعر من به قدری زیباست که به وصف و ستایش مجلس او می‌پردازد، همان‌طور که حسان در مورد محمد مختار سخن گفته است.
ایا رونده بکاشان بگیر مدحت من
بهر کجا که خداوند من بود برسان
هوش مصنوعی: ای کسی که به کاشان می‌روی، لطفاً مدح و ستایش مرا به کسی برسان که در آنجا باشد و خداوند من است.
زمین ببوس و یکی خدمتی نخست از من
بر اوئی ده و گو این قصیده را برخوان
هوش مصنوعی: زمین را ببوس و ابتدا یک خدمت از طرف من به او بکن و بگو این شعر را بخواند.
بگوی (که سوزنی) از آرزوی خدمت تو
نحیف گشت بمانند سوزن کمسان
هوش مصنوعی: بگو که آرزوی خدمت به تو مرا به شدت نحیف و ناتوان کرده است، مانند سوزنی که کوچک و ضعیف شده است.
بگو که ای سر صدر زمانه افزونست
نشاط خدمت تو در دلش زمان بزمان
هوش مصنوعی: بگو که ای بهترین و برجسته‌ترین فرد در این زمان، شادی و نشاط خدمت به تو در دل‌ها روز به روز بیشتر می‌شود.
اگر ضمان کنی آنجا بخدمت آید هست
ز تو اشارت و از بنده بردن فرمان
هوش مصنوعی: اگر شما تعهد کنید که به او کمک کنید، او هم به خدمت شما خواهد آمد؛ این بستگی به اشاره شما دارد و اینکه چگونه از او می‌خواهید که دستورات شما را دنبال کند.
همیشه تا که ندید است کس درین عالم
زمین ساکن و گردنده چرخ را یکسان
هوش مصنوعی: در این جهان، هیچ چیز ثابت و همیشگی نیست و همه چیز در حال تغییر و حرکت است. زمین و آسمان به یک نسبت در حال فعالیت و تغییر هستند.
عدوی دولت تو خوار باد همچو زمین
بگرد روی زمین همچو چرخ سرگردان
هوش مصنوعی: دشمنان تو باید در حقارت و ذلت بمانند، همان‌طور که زمین، مانند یک چرخ، به دور خود می‌چرخد و سرگردان است.