شمارهٔ ۱۴۹ - در مدح احمد بن علی
شکسته زلفا عهد و وفای من مشکن
چون زلف خود مکن از بار هجر قامت من
چو من بدام هوای تو پای بسته شدم
مکش سر از من و مستان ز دست من دامن
ز دوستی بدل و دیده در نشاندمت
بدانکه زین دو پسندیده تر نبود وطن
از آب و آتش چشم و دلم رمیده شود
که آب و آتش من دوست داند از دشمن
از آتش دل من بوی ده چو مشک تبت
وزآب دیده من تازه شو چو سر و چمن
چو سرو و ماه خرامان یکی بنزد من آی
که ماه و سرو منی مشک زلف و سیم بدن
بتی پری رخ و آهن دلی و بیرخ تو
چنین پری زده کردار شیفته است شمن
بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل
که با پری زده دارند اندکی آهن
شکار جان مرا در کمان ابروی تو
پس آن دو نرگس هشیار مست ناوک زن
نهاده بر رخ چون گل چو چنگ شاهین چیست
ز عنبر آن خط مرغول تیره و روشن
چنان که خط ولی نعمت کریم منست
نبشته از قلمی هم فصیح و هم الکن
نصیر دین شرف الدوله احمد بن علی
سر معالی عین الکفات صدر ز من
سری که اهل قلم پیش او قلم کردار
همیشه بسته میانندی و گشاده دهن
بفر دولت و اقبال صاحب عادل
مثال او را رامست گنبد توسن
رهین منت خود کرد خلق عالم را
برای روشن و کف جواد و خلق حسن
خدای دادش اندر امان ز چشم بدان
که خلق راست زهر بد سرای او مأمن
ایا متین بتو بنیاد مالک خسرو شرق
و یا قوی بتو پشت و پناه دین و سنن
تو تا پدید شدی در زمانه پنهان شد
ز باز عدل تو سیمرغ و از ظلم و فتن
ز بوی خلق تو شد دیده خرد بینا
چو چشم مرسل کنعان ز بوی پیراهن
ز هر بدی دل نیک اعتقاد تو خالیست
بران قیاس که خالی است خلد از اهریمن
یقین شد است همه خلقرا که نیست چو تو
ستوده سیرت و نیک اعتقاد و نیکو ظن
سخا نمای ترا از تو کس و سخندان تر
پدید ناید در عالم سخا و سخن
نه در سخن ز کسی جوئی آبروی و ریا
نه در سخا بکسی در وزی تو باد منن
پراست در تن تو فضل و مردمی و خرد
چو بوی در گل سوری و رنگ در روین
بکین و مهر تو اندر نهاد دست زمان
یکی مرارت حنظل یکی حلاوت من
از آنکه بر همه عالم شعاع دولت تو
چو آفتاب درآید ز هر در و روزن
ز بهر زادن اقبال تست تا محشر
شب سیاه بروز سپید آبستن
تو در عجم بکفایت بدان صفت مثلی
که در عرب بشجاعت ز بیر و بوالمعجن
بنوک کلک تو اندر ز بس سیاست و سهم
سنان رستم زالست و خنجر بیژن
بزیر سایه کلکی که خامه تو شود
شکن شکن شود از بیم شیر خصم شکن
تو آفتابی و خصم تو در مقابل تو
ضعیف حالتر است از چراغ بی روغن
چو شمع اگر بفروزد عدوت را سر و کار
ز روی کوری در کار سر کند همه تن
کسی که باده کین تو نوش خواهد کرد
ز شور بختی دردی خورد هم از سردن
کسی که با تو بدندان زنی برون آید
بود زمانه مراو را بقهر دندان کن
مخالفان تو از چرخ آسیا کردار
درست ناید یک تن چو ز آسیا ارزن
موافقان ترا روزگار دولت تو
بشادکامی بر فرق سر نهد گرزن
جهان بروی تو گر سوزنی نخواهد دید
خلیده بادا در چشم روشنش سوزن
همیشه تا بنوشتن عنا بود چو غنا
بران قیاس که باشد محن بسان مجن
تن ترا محن از حفظ ایزدی بادا
غنا ترا و حسود ترا عنا و محن
شمارهٔ ۱۴۸ - در مدح علی بن احمد: ای از کمال قدر تو تیری در آسمانشمارهٔ ۱۵۰ - در مدح نصیرالدین احمد: ماه معظم آمد با فر و آفرین
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شکسته زلفا عهد و وفای من مشکن
چون زلف خود مکن از بار هجر قامت من
هوش مصنوعی: با موهای پریشان و بیوفاییام را نشکن، زیرا همچنان که خودت از بار جداییام روی برمیگردانی، در کمال ناپایداری، من هم در خودم مایل به جدایی نیستم.
چو من بدام هوای تو پای بسته شدم
مکش سر از من و مستان ز دست من دامن
هوش مصنوعی: وقتی که من در دام عشق تو به بند رفتم، سر از من برمدار و دامن مستانهام را رها نکن.
ز دوستی بدل و دیده در نشاندمت
بدانکه زین دو پسندیده تر نبود وطن
هوش مصنوعی: دوست را به دل و چشم نشان میدهم تا بدانی که هیچچیز دوستداشتنیتر از وطن نیست.
از آب و آتش چشم و دلم رمیده شود
که آب و آتش من دوست داند از دشمن
هوش مصنوعی: چشم و دل من از آب و آتش فراری میشوند، زیرا دوستم میداند که چه چیزی برای من خوب است و چه چیزی مضر.
از آتش دل من بوی ده چو مشک تبت
وزآب دیده من تازه شو چو سر و چمن
هوش مصنوعی: عطر دل سوختهام مثل بوی خوش مشک صادق است و اشکم همچون آب، تو را تازه و سرحال میکند، مثل سرسبزی و طراوت باغ و چمن.
چو سرو و ماه خرامان یکی بنزد من آی
که ماه و سرو منی مشک زلف و سیم بدن
هوش مصنوعی: مانند سرو و ماه با وقار و زیبایی، به نزد من بیا، زیرا تو نماد زیبایی و جذابیتی هستی که به دل من نشستهای؛ موهای عطری همچون مشک و بدنی با رنگ نقرهای داری.
بتی پری رخ و آهن دلی و بیرخ تو
چنین پری زده کردار شیفته است شمن
هوش مصنوعی: دختری با چهرهای مانند پری و دلی آهنین وجود دارد که بدون هیچ زحمت و تلاشی، جلوهای زیبا دارد و عشق او را به راحتی میتوان درک کرد.
بمن نمای رخ و اندکی بمن ده دل
که با پری زده دارند اندکی آهن
هوش مصنوعی: به من چهرهات را نشان بده و اندکی دل به من بده؛ زیرا در دلم جرقهای از عشق و زیبایی تو شعلهور شده است.
شکار جان مرا در کمان ابروی تو
پس آن دو نرگس هشیار مست ناوک زن
هوش مصنوعی: چشمهای زیبایت که مانند نرگسهای آگاه و دلربا هستند، به من آسیب میزنند و با زیباییات کمان ابرویت، جان مرا در تنگنا قرار میدهد.
نهاده بر رخ چون گل چو چنگ شاهین چیست
ز عنبر آن خط مرغول تیره و روشن
هوش مصنوعی: بر صورتش مانند گل زیبائی گذاشته شده و مانند چنگال شاهین چه چیزی است؟ از عطر خوش خطی که هم تیره است و هم روشن.
چنان که خط ولی نعمت کریم منست
نبشته از قلمی هم فصیح و هم الکن
هوش مصنوعی: همانطور که خط ولینعمت نیکوکار من زیبا و خوانا است، از قلمی که هم بیانش شیواست و هم خاموش میماند، نوشته شده است.
نصیر دین شرف الدوله احمد بن علی
سر معالی عین الکفات صدر ز من
هوش مصنوعی: نصیر دین شرف الدوله احمد بن علی، که به عنوان یکی از شخصیتهای برجسته و بافضیلت شناخته میشود، از من نشأت گرفته است.
سری که اهل قلم پیش او قلم کردار
همیشه بسته میانندی و گشاده دهن
هوش مصنوعی: کسی که اهل قلم است و با او قلم به کار میرود، همیشه خود را کنترل کرده و هرگز دهانش را بدون فکر باز نمیکند.
بفر دولت و اقبال صاحب عادل
مثال او را رامست گنبد توسن
هوش مصنوعی: به دنیای پر رونق و خوشبختی وارد شو، همانند یک سواری که به راحتی بر روی اسب نرمی حرکت میکند.
رهین منت خود کرد خلق عالم را
برای روشن و کف جواد و خلق حسن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مردم به خاطر لطف و کرم خداوند به وجود آمدهاند، تا نور و زیبایی و خوبی را در دنیا تجربه کنند و بدانند که همه چیز از اوست.
خدای دادش اندر امان ز چشم بدان
که خلق راست زهر بد سرای او مأمن
هوش مصنوعی: خداوند او را از دید چشم بد در امان نگهداشته است، زیرا مردم حقیقتاً به او و به مکان خوبش پناه میبرند.
ایا متین بتو بنیاد مالک خسرو شرق
و یا قوی بتو پشت و پناه دین و سنن
هوش مصنوعی: ای متین، آیا تو به عنوان سرپرست مالکیت و قدرت در سرزمینهای شرقی، به حمایت و پشتیبانی از دین و سنن ملتها ادامه خواهی داد؟
تو تا پدید شدی در زمانه پنهان شد
ز باز عدل تو سیمرغ و از ظلم و فتن
هوش مصنوعی: با ظهور تو در این دنیا، پرندهی سیمرغ به خاطر عدل و انصاف تو از دید پنهان شد و ظلم و فتنه نیز ناپدید گشت.
ز بوی خلق تو شد دیده خرد بینا
چو چشم مرسل کنعان ز بوی پیراهن
هوش مصنوعی: چشم بینای من به واسطهی عطر وجود تو روشن شده است، مثل چشمی که از بوی پیراهن یوسف در کنعان باز میشود.
ز هر بدی دل نیک اعتقاد تو خالیست
بران قیاس که خالی است خلد از اهریمن
هوش مصنوعی: تو نسبت به هر گونه بدی، دل نیک تو خالی و پاک است. مانند این که بهشت از شیطان خالی است.
یقین شد است همه خلقرا که نیست چو تو
ستوده سیرت و نیک اعتقاد و نیکو ظن
هوش مصنوعی: همه مردم به خوبی میدانند که هیچکس مانند تو نیست که دارای خصال پسندیده و اعتقاد نیکو باشد و در ذهن دیگران نیز نسبت به تو خوب فکر میکنند.
سخا نمای ترا از تو کس و سخندان تر
پدید ناید در عالم سخا و سخن
هوش مصنوعی: اگر کسی در دنیای بخشندگی و سخنوری به دنبال کسی بگردد که مانند تو باشد، نخواهد یافت. تو تنها فردی هستی که این ویژگیها را به بهترین نحو تجلی میبخشی.
نه در سخن ز کسی جوئی آبروی و ریا
نه در سخا بکسی در وزی تو باد منن
هوش مصنوعی: نه به خاطر حفظ آبرو از کسی چیزی بپرس و نه به خاطر بخشندگی، خودت را زیر بار فشار قرار ده.
پراست در تن تو فضل و مردمی و خرد
چو بوی در گل سوری و رنگ در روین
هوش مصنوعی: در وجود تو فضایل، انسانیت و عقل فراوان است، مانند بوی خوش گل سرخ و رنگ زیبا بر چهرهات.
بکین و مهر تو اندر نهاد دست زمان
یکی مرارت حنظل یکی حلاوت من
هوش مصنوعی: در دل من عشق و محبت تو جای دارد، اما زمان همواره با درد و تلخیهایش درگیر است. تلخیای شبیه به هستهی خربزه و در عین حال شیرینیای همانند جان من.
از آنکه بر همه عالم شعاع دولت تو
چو آفتاب درآید ز هر در و روزن
هوش مصنوعی: وقتی که نور قدرت و ثروت تو مانند آفتاب بر تمام جهان بتابد، از هر طرف و از هر مکان روشنایی و برکت آن به همه میرسد.
ز بهر زادن اقبال تست تا محشر
شب سیاه بروز سپید آبستن
هوش مصنوعی: به خاطر به وجود آمدن خوششانسی توست که در روز قیامت، شب تار به روز روشن و پربرکت تبدیل خواهد شد.
تو در عجم بکفایت بدان صفت مثلی
که در عرب بشجاعت ز بیر و بوالمعجن
هوش مصنوعی: شما با ویژگیهای خود در میان عجم (ایرانیها) به اندازهای هستید که مثل آن را در عرب (عربها) با شجاعت بتوان یافت.
بنوک کلک تو اندر ز بس سیاست و سهم
سنان رستم زالست و خنجر بیژن
هوش مصنوعی: با مهارت و زیرکی تو، سرنوشت و سرنگونی دشمنان را رقم میزنی، همانطور که رستم زال با نیزهاش و بیژن با خنجرش به نبرد میپرداختند.
بزیر سایه کلکی که خامه تو شود
شکن شکن شود از بیم شیر خصم شکن
هوش مصنوعی: در زیر سایه قلمی که به دست تو است، همه چیز به دلیل ترس از دشمن به تکههای کوچک تقسیم میشود.
تو آفتابی و خصم تو در مقابل تو
ضعیف حالتر است از چراغ بی روغن
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی و دشمن تو در برابر تو به اندازهای ضعیف است که همانند چراغی میماند که روغن نداشته باشد.
چو شمع اگر بفروزد عدوت را سر و کار
ز روی کوری در کار سر کند همه تن
هوش مصنوعی: اگر دشمن تو را بسوزاند، مانند شمع، به این معناست که از روی نادانی و جهالت درگیر کارهایی میشود که به خود او آسیب میزند و در عوض، تمام وجودش را تحت تأثیر قرار میدهد.
کسی که باده کین تو نوش خواهد کرد
ز شور بختی دردی خورد هم از سردن
هوش مصنوعی: کسی که بخواهد از کینهات بنوشد، به خاطر بدشانسی، خود درد و رنجی را خواهد چشید.
کسی که با تو بدندان زنی برون آید
بود زمانه مراو را بقهر دندان کن
هوش مصنوعی: هر که با تو دشواری کند و به تو آسیب برساند، باید بداند که زمانه نیز میتواند او را به زودی تنبیه کند.
مخالفان تو از چرخ آسیا کردار
درست ناید یک تن چو ز آسیا ارزن
هوش مصنوعی: شاید کسانی که با تو مخالفند، نتوانند رفتار مناسبی داشته باشند، همانطور که از آسیاب، دانههای صحیح و یکنواختی به دست نمیآید.
موافقان ترا روزگار دولت تو
بشادکامی بر فرق سر نهد گرزن
هوش مصنوعی: اگر دوستانت را در روزگار خوشبختی ات شاد ببینی، خوشبختی و موفقیت تو بر سرشان مینشیند.
جهان بروی تو گر سوزنی نخواهد دید
خلیده بادا در چشم روشنش سوزن
هوش مصنوعی: اگر جهان، بر روی تو، سوزنی هم نشود، در چشم روشنش، مانند سوزن، چیز کمی هم وجود نخواهد داشت.
همیشه تا بنوشتن عنا بود چو غنا
بران قیاس که باشد محن بسان مجن
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که عنا و زیبایی وجود دارد، غنا و ثروت هم نیز هست؛ زیرا مشکلات و سختیها شبیه به دیوانگی هستند.
تن ترا محن از حفظ ایزدی بادا
غنا ترا و حسود ترا عنا و محن
هوش مصنوعی: بدن تو از مشکلات حفظ و نگهداری ایزدی برخوردار باشد، تا زندگی تو سرشار از خوشبختی و شادی گردد و دشمنان تو در عذاب و مشکلات قرار گیرند.

سوزنی سمرقندی