گنجور

شمارهٔ ۱۱۹ - در مدح سعدالدین

زر طلب کرد ز من آن صنم سیم اندام
که به قد سرو روانست و به رخ ماه تمام
چهره بنمودم و گفتم به سزای غم تو
زدم این زر به عیار ندم و مهر و ملام
همه جا گر که به نام ملکان زر زده‌اند
من چنین زر زدم امروز به نام تو غلام
از من این زر که به نام تو برآمد بپذیر
گر تو این زر نپذیری نپذیرد زر نام
چون زر و چهره بر آنگونه که زر چهره دهد
که ندادم به سرشکی چو گلاب گلفام
خوش بخندید و مرا گفت بدین زر نشود
نه مرا ساخته کار و نه ترا سوخته فام
زر چنان باید کز تو ببرم صرف کنم
به کلاه و به کمر یا به رکاب و بستام
به سر تیغ زبان زر دهی از چهره مرا
به چنین زر نشود تیغ مرادت بنیام
به زر پخته سرخ ار سخنی گوئی گوی
ور نه گفتار تو چون سیم سپید آید خام
سخن پخته من خام هم از بی زری است
نیک داند سخن پخته من خواجه امام
سعد دین اسعد مسعود کز اصحاب حدیث
ز سخن زر بچکاند به گه فقه و کلام
گاه برهان کفایت نی زرین تن او
به هم اندر شکند نیزهٔ زال زر و سام
آن خداوند که چندان که توان گفتن زر
نگرفته است زر اندر کف رادش آرام
کف رادش به صفت همچو غمامست اگر
به سر سائل باران زر آید ز غمام
به هوای کرم او به زمین از پرواز
مرغ زرین سلب اید چو نهد سائل دام
می‌نگیرد ز کرم تا که ببخشیدن زر
علت مستی بنهند بر آن صدر گرام
هر که میگیرد بر یاد جوانمردی او
بر کفش قحف سفالینه شود زرین جام
پسر زرگر ازو دشمن زربخش وی است
که بجز بخشش زر نیست ورا تهمت و کام
هست زردوست چنان حاسد جاهش که به طبع
خویشتن بکشد چون دید زراندودی جام
سامری زر ستد از عام و جواهر که به سحر
کرد گوساله و کوشید به گمراهی عام
یابد از گاو زرین او به جواهر مملو
همه بر عام کند بهره چنان چون بهرام
به سجل ماند دایم دو کف سائل او
بس کز او زر به کف آرد به لیال و ایام
در دلش خون چو زر از بوته به حوش آید اگر
ستمی بیند بر یک تن از اهل اسلام
تا بدانند که این شعر من اندر حق اوست
زرگری کردم در مدحت آن صدر انام
شعر زر با لاوین شعر اگر پیش نهد
این از آن باز نداند به تکلف که کدام
من چو در مدحت او زر سخن کردم صرف
او کند زر سخا در حق مادح انعام
تا به هنگام خزان باد بر اوراق درخت
زرگری سازد و امروز رسید آن هنگام
باد از باد خزان و غم اندیشه و درد
رخ حسادش چون برگ زراندوده مدام

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زر طلب کرد ز من آن صنم سیم اندام
که به قد سرو روانست و به رخ ماه تمام
هوش مصنوعی: آن معشوق زیبا و ظریف از من خواست که طلا بزنم. او به قد بلندی شبیه سرو است و چهره‌اش همچون ماه کامل می‌درخشد.
چهره بنمودم و گفتم به سزای غم تو
زدم این زر به عیار ندم و مهر و ملام
هوش مصنوعی: چهره‌ام را به نمایش گذاشتم و گفتم که برای غمت به اندازه کافی زحمت کشیده‌ام و این زروزی را که به‌دست آورده‌ام، بی‌فایده و بدون ارزش نمی‌دانم، همچنین به تو و از تو هیچ اضافه نمی‌کنم.
همه جا گر که به نام ملکان زر زده‌اند
من چنین زر زدم امروز به نام تو غلام
هوش مصنوعی: در هر جا که نام شاهان و پادشاهان با زر و طلا نوشته شده، من هم امروز به نام تو، ای مولا، این ارزش و زیبایی را به نمایش می‌گذارم.
از من این زر که به نام تو برآمد بپذیر
گر تو این زر نپذیری نپذیرد زر نام
هوش مصنوعی: از من این طلا که به نام تو به دست آمده است را بپذیر. اگر تو این طلا را نپذیری، دیگر طلا به نام نخواهد بود.
چون زر و چهره بر آنگونه که زر چهره دهد
که ندادم به سرشکی چو گلاب گلفام
هوش مصنوعی: به زیبایی و جذابیتی اشاره دارد که مانند درخشش طلا بر چهره فرد ظاهر می‌شود. این جذابیت به حدی است که نمی‌توان آن را با اشک و غم پنهان کرد، مشابه گلابی که رنگ و بوی خاصی دارد.
خوش بخندید و مرا گفت بدین زر نشود
نه مرا ساخته کار و نه ترا سوخته فام
هوش مصنوعی: لبخند بزنید و بگویید که با این طلا به من آسیب نمی‌رسد؛ نه برای من ساخته شده و نه برای شما سوختگی به همراه دارد.
زر چنان باید کز تو ببرم صرف کنم
به کلاه و به کمر یا به رکاب و بستام
هوش مصنوعی: طلا باید به گونه‌ای باشد که من از آن استفاده کنم، چه در کلاه و کمربندم باشد یا بر روی اسب و ساختمانم.
به سر تیغ زبان زر دهی از چهره مرا
به چنین زر نشود تیغ مرادت بنیام
هوش مصنوعی: اگر با زبان شیرین خودت به من محبت کنی، چهره‌ام به زشتی نخواهد گرایید و هدف تو هم محقق نخواهد شد.
به زر پخته سرخ ار سخنی گوئی گوی
ور نه گفتار تو چون سیم سپید آید خام
هوش مصنوعی: اگر سخنی از روی دانش و تجربه بگویی، ارزش دارد، اما اگر نه، سخنانت بی‌ارزش و ناپخته خواهند بود.
سخن پخته من خام هم از بی زری است
نیک داند سخن پخته من خواجه امام
هوش مصنوعی: سخن پرمحتوا و عمیق من، حتی اگر به ظاهر ساده و ناپخته به نظر برسد، به خاطر بی‌تجربگی کسی است که آن را می‌شنود. فقط کسی مثل خواجه امام است که می‌تواند به خوبی درک کند که مقصود من چیست.
سعد دین اسعد مسعود کز اصحاب حدیث
ز سخن زر بچکاند به گه فقه و کلام
هوش مصنوعی: سعد دین اسعد مسعود، از علمای حدیث است که سخنانش مانند طلا با ارزش و نفیس است و در بحث‌های فقه و کلام به خوبی و زیبایی بیان می‌شود.
گاه برهان کفایت نی زرین تن او
به هم اندر شکند نیزهٔ زال زر و سام
هوش مصنوعی: گاهی دلایلی که به نظر می‌رسد کافی باشند، در برابر رزم و شجاعت زال و سام، تاب نیاورده و از هم می‌پاشند.
آن خداوند که چندان که توان گفتن زر
نگرفته است زر اندر کف رادش آرام
هوش مصنوعی: خدایی که به اندازه‌ای که می‌توان سخن گفت، طلا و ثروت ندارد، در دست رادش آرامش و سکون وجود دارد.
کف رادش به صفت همچو غمامست اگر
به سر سائل باران زر آید ز غمام
هوش مصنوعی: دست او به گونه‌ای است که مانند ابرهاست؛ اگر بر سر درخواست‌کننده‌ای باران طلا بگیرد، از ابرها می‌بارد.
به هوای کرم او به زمین از پرواز
مرغ زرین سلب اید چو نهد سائل دام
هوش مصنوعی: در اثر محبت و لطف او، گویی پرواز پرنده‌ای طلایی را از زمین گرفته‌اند، وقتی که در دام درخواست و خواسته‌های خود بیفتیم.
می‌نگیرد ز کرم تا که ببخشیدن زر
علت مستی بنهند بر آن صدر گرام
هوش مصنوعی: مستی از چشیدن شراب به وجود می‌آید و برای نوشیدن آن، باید بخششی از جانب مهربانی صورت گیرد. به این ترتیب، لذت و شادی را از وجود این لطف و بخشش می‌توان درک کرد.
هر که میگیرد بر یاد جوانمردی او
بر کفش قحف سفالینه شود زرین جام
هوش مصنوعی: هر کسی که به یاد جوانمردی او بیفتد، بر روی کفش‌های کهنه‌اش، همچون جامی طلایی درخشان خواهد شد.
پسر زرگر ازو دشمن زربخش وی است
که بجز بخشش زر نیست ورا تهمت و کام
هوش مصنوعی: پسر زرگر دشمنی دارد که او فقط به بخشش طلا معروف است و به او اتهام می‌زند و آرزوهایش را نمی‌تواند برآورده کند.
هست زردوست چنان حاسد جاهش که به طبع
خویشتن بکشد چون دید زراندودی جام
هوش مصنوعی: زردوست به قدری حسود است که اگر جامی زرد و نقره‌ای ببیند، طبعش او را به این می‌کشاند که خود را از حسادت بفریبد.
سامری زر ستد از عام و جواهر که به سحر
کرد گوساله و کوشید به گمراهی عام
هوش مصنوعی: سامری با استفاده از طلا و جواهرات، سعی کرد مردمی را که دور او جمع شده بودند، فریب دهد و آنها را به گمراهی بکشاند. او با سحر و جادو یک گوساله ساخت که مردم را به عبادت آن وادار کرد.
یابد از گاو زرین او به جواهر مملو
همه بر عام کند بهره چنان چون بهرام
هوش مصنوعی: از شاخ گاوی که طلایی است، جواهرات فراوانی به دست می‌آید و همه مردم از آن بهره‌مند می‌شوند، به طوری که مانند بهرام، شاهی معروف، به همه چیز به فراوانی دسترسی دارند.
به سجل ماند دایم دو کف سائل او
بس کز او زر به کف آرد به لیال و ایام
هوش مصنوعی: کف سائل همیشه در حال درخواست است و به همین دلیل هرگز از او جدا نمی‌شود، زیرا از او طلا و ثروت به دست می‌آید که در طول روزها و زمان‌ها به دست می‌آید.
در دلش خون چو زر از بوته به حوش آید اگر
ستمی بیند بر یک تن از اهل اسلام
هوش مصنوعی: اگر در دلش مانند طلا خون بجوشد، این نشانه‌ای است از محبت و حساسیّت او، زمانی که ستمی به یک نفر از مسلمانان روا داشته شود.
تا بدانند که این شعر من اندر حق اوست
زرگری کردم در مدحت آن صدر انام
هوش مصنوعی: من با دقت و تلاش در وصف و ستایش او شعر سروده‌ام تا همه بفهمند که این اشعار در حق اوست.
شعر زر با لاوین شعر اگر پیش نهد
این از آن باز نداند به تکلف که کدام
هوش مصنوعی: شعر زیبا و با ارزش است، اما اگر این شعر را به معرض نمایش بگذاریم، نمی‌توانیم به راحتی بگوییم کدام یکی از این دو شعر بهتر است. به نظر می‌رسد که هر یک از آن‌ها ویژگی‌ها و ارزش‌های خاص خود را دارند.
من چو در مدحت او زر سخن کردم صرف
او کند زر سخا در حق مادح انعام
هوش مصنوعی: وقتی من درباره‌ی زیبایی‌ها و فضایل او صحبت می‌کنم، خود او به سخاوت و generosity بیشتری دست می‌زند تا به من پاداش دهد.
تا به هنگام خزان باد بر اوراق درخت
زرگری سازد و امروز رسید آن هنگام
هوش مصنوعی: در فصل پاییز، زمانی که برگ‌های درختان می‌افتند، افراد طلاکار از آن‌ها برای ساختن جواهرات استفاده می‌کنند. حالا این زمان فرا رسیده است.
باد از باد خزان و غم اندیشه و درد
رخ حسادش چون برگ زراندوده مدام
هوش مصنوعی: باد خزانی که می‌وزد و اندیشه‌های غم‌انگیز و دردناک به‌همراه دارد، حسادتش مانند برگی از طلا همیشه در حال تکرار است.