گنجور

شمارهٔ ۱۰۳ - در مدح علی بن احمد

از من بآزمون چو طلب کرد یار دل
از جان شدم بخدمت و بردم نثار دل
دیدم بزیر حلقه زلفین آن نگار
در بند عاشقی چو دلم صد هزار دل
فرمانگذار دلبر و طاعت نمای من
طاعت نمای داده بفرمانگذار دل
من دل سپار و آن بت مه روی دلپذیر
کی جز بدلپذیر دهد دلسپار دل
دلرا بدان نگار سپردم که داشتم
زو چون نگارخانه دل و پر نگار دل
دلرا قبول کرد بجان زینهار داد
گوئی که داد جان مرا زینهار دل
جان اختیار کرد که دربند وی بوم
آنگه که کرد عشق ترا اختیار دل
در آبدار عارض او بنگریستم
شد آبدار دیده و شد تابدار دل
تابیست بر دلم ز رخ آبدار دوست
کانرا به پیش کس نکند آشکار دل
شکر لبی که جان طلبد بوسه را بها
سیمین برش ربود بوقت کنار دل
هر چند کان صنم ز غم من تهی دلست
پر کرد مرمرا غم او تار تار دل
گردد هر آنکسی که چو من عشق پیشه کرد
هم پر سرشک دیده و هم پر شرار دل
دادم بباد ساری دلرا بباد عشق
نشگفت اگر بباد دهد باد سار دل
تا چند رنجه دارم از عشق دوست جان
تا چند بسته دارم در بند یار دل
بی نظم گشت کار من از بیدلی چنان
کز یار بازگشت خوهم خواستار دل
کاری کنم که باز خداوند دل شوم
وارم بنظم مدح خداوندگار دل
کامد بفرخی ز سفر اختیار دین
کز مدح او کند شرف و افتخار دل
دیدن علی که همچو علی بدسگال را
در سینه بگسلد بسر ذوالفقار دل
صدری که بی محبت او هیچ خلق را
اندر میان سینه نگیرد قرار دل
گوئی ز بهر مهر ورا آفرید و بس
اندر نهاد آدمیان کردگار دل
گر گوش نشنود که بمانند او کسی است
کم دارد آن شنوده گوش استوار دل
دارد بجود مردمی آن عالم سخا
مانند بحر بی گذر و بی کنار دل
گر علم و حلم و شرم و خرد زینت دلست
او را مزین است باین هر چهار دل
کان ز راز عیار تهی دل کند بجود
چون خوش کند ببخشش زر عیار دل
تا دل چو زر و سیم ببخشد یمین او
کرد از یمینش میل بسوی یسار دل
ای صدر روزگار که اهل زمانه را
بی خوشدلیت خوش خوش نکند روزگار دل
باری است مهر تو که کند بر هوای طبع
از هر هواخوهی بتلطف شکار دل
اندر هوای تست کبار و کرام را
همچون هوای بی خلل و بی غبار دل
در دست تو نهاده ببیعت کرام دست
پیوسته با دل تو نصیحت گذار دل
گر دل بدل رود ز دل خویش باز پرس
تا بی هوای تست کرا زین دیار دل
در خدمت تواند میان بسته چون رهی
گردان روستم تن اسفندیار دل
بربر همیدرند چو سهرابرا پدر
خصم ترا بخنجر جوشن گذار دل
خار آفرید نار ملک تا حسود تو
دوزد بخار دیده و سوزد بنار دل
بدخواه جاهت از همه تن دل شود چو نار
از سهم و بیم تو بکفاند چو نار دل
ور خنجر دو رویه کشد همچون درخت نار
خود را کند بخنجر خود ناروار دل
تا نسبتی ندارد آبی بکوکنار
وین هر دو را ندارد از یک شمار دل
بادند حاسدان تو آبی صفت همه
پشمین لباس و زرتن رخسار و قار دل
چون کوکنار خورده ز سودا دماغ سر
وز خرمی تهی شده چون کوکنار دل
مر دوستانت خوشدل و مر دشمنانت را
درمانده گشته با غم و بی غمگسار دل
خواهم بقای تو بزمان صد هزار سال
وز من بدین قدر نکند اختصار دل
چندان بقات باد کز ادراک و فهم آن
آید بعجز عقل و کند اضطرار دل

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

از من بآزمون چو طلب کرد یار دل
از جان شدم بخدمت و بردم نثار دل
هوش مصنوعی: وقتی محبوبم از من خواست که خودم را آزمایش کنم، با تمام وجود به خدمتش آمدم و دل خود را برایش هدیه کردم.
دیدم بزیر حلقه زلفین آن نگار
در بند عاشقی چو دلم صد هزار دل
هوش مصنوعی: دیدم که معشوق با زلف‌هایش در کمند عشق است و من هم در دل‌سوختگی‌ام با صدها دل سرشار از عشق و شور عاشقانه به او نگاه می‌کنم.
فرمانگذار دلبر و طاعت نمای من
طاعت نمای داده بفرمانگذار دل
هوش مصنوعی: عشق و محبوب من فرمانروای دل من است و من همواره مطیع او هستم. عشق او را پذیرفته‌ام و به خاطر او فرمانبرداری می‌کنم.
من دل سپار و آن بت مه روی دلپذیر
کی جز بدلپذیر دهد دلسپار دل
هوش مصنوعی: من به آن معشوق دل داده‌ام و او که با چهره‌ی زیبا و دلربایش دل‌ها را جلب می‌کند، جز به کسی که دلش را به او سپرده، عشق نخواهد ورزید.
دلرا بدان نگار سپردم که داشتم
زو چون نگارخانه دل و پر نگار دل
هوش مصنوعی: دل را به آن معشوق سپردم که در دل خود تصویری از او داشتم، مثل یک نگارخانه پر از نقاشی‌های زیبا.
دلرا قبول کرد بجان زینهار داد
گوئی که داد جان مرا زینهار دل
هوش مصنوعی: دل را پذیرفتم و جان خود را به خطر انداختم، انگار که جانم را به دل سپرده‌ام.
جان اختیار کرد که دربند وی بوم
آنگه که کرد عشق ترا اختیار دل
هوش مصنوعی: جان تصمیم گرفت که در بند عشق تو باشد، زمانی که عشق تو دل را به اختیار خود گرفت.
در آبدار عارض او بنگریستم
شد آبدار دیده و شد تابدار دل
هوش مصنوعی: وقتی به چهره او نگاه کردند، چشمانم پر از اشک شد و دلم روشن و شاداب گردید.
تابیست بر دلم ز رخ آبدار دوست
کانرا به پیش کس نکند آشکار دل
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی چهره آبدار دوست می‌تپد و این عشق و احساس را نمی‌توانم برای کسی دیگر آشکار کنم.
شکر لبی که جان طلبد بوسه را بها
سیمین برش ربود بوقت کنار دل
هوش مصنوعی: لبی که جان را برای بوسه طلب می‌کند، شکرین و زیباست و هنگام نزدیک شدن به دل، ارزش و زیبایی خاصی دارد.
هر چند کان صنم ز غم من تهی دلست
پر کرد مرمرا غم او تار تار دل
هوش مصنوعی: هرچند که معشوق من از درد و غم من بی‌تفاوت است، اما غم او تمام وجود من را پر کرده و دلambar را به تاریکی و اندوه کشیده است.
گردد هر آنکسی که چو من عشق پیشه کرد
هم پر سرشک دیده و هم پر شرار دل
هوش مصنوعی: هر کسی که مانند من به عشق روی آورد، همواره چشمانش اشکبار و دلش آتشین خواهد بود.
دادم بباد ساری دلرا بباد عشق
نشگفت اگر بباد دهد باد سار دل
هوش مصنوعی: من دل خود را به باد سپردم و عشق را نیز با خود بردم. اگر باد دل مرا با خود ببرد، جای نگرانی نیست.
تا چند رنجه دارم از عشق دوست جان
تا چند بسته دارم در بند یار دل
هوش مصنوعی: تا کی باید به خاطر عشق محبوبم زجر بکشم و رنج ببرم؟ تا کی باید در چنگال دلمشغولی‌های او اسیر بمانم؟
بی نظم گشت کار من از بیدلی چنان
کز یار بازگشت خوهم خواستار دل
هوش مصنوعی: زندگی‌ام به خاطر دل‌نگرانی و بی‌نظمی به‌هم ریخته است، مانند کسی که به‌خاطر دوری از محبوبش دل‌تنگ شده و در این حال، دلی آشفته و خواهان عشق اوست.
کاری کنم که باز خداوند دل شوم
وارم بنظم مدح خداوندگار دل
هوش مصنوعی: می‌خواهم کاری کنم که دوباره دل‌باخته خدا شوم و بتوانم به نظم و ترتیب صفاتی نیکو از خداوند بگویم.
کامد بفرخی ز سفر اختیار دین
کز مدح او کند شرف و افتخار دل
هوش مصنوعی: از سفر برگشت و خوشحالی به همراه آورد، زیرا با ستایش او، دل را به شرف و افتخار آراسته است.
دیدن علی که همچو علی بدسگال را
در سینه بگسلد بسر ذوالفقار دل
هوش مصنوعی: دیدن علی که مانند علی، دشمن بدطینت را با شمشیر ذوالفقار از دل خود بیرون کند.
صدری که بی محبت او هیچ خلق را
اندر میان سینه نگیرد قرار دل
هوش مصنوعی: دل هیچ کسی نمی‌تواند بی‌محبت او آرامش پیدا کند و در سینه‌اش جایی نخواهد داشت.
گوئی ز بهر مهر ورا آفرید و بس
اندر نهاد آدمیان کردگار دل
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که خداوند تنها برای مهر و محبت او انسان‌ها را آفرید و در دل آنان عشق و محبت را قرار داد.
گر گوش نشنود که بمانند او کسی است
کم دارد آن شنوده گوش استوار دل
هوش مصنوعی: اگر کسی گوش ندهد و نخواند، بداند که چون او کسی دیگر نیست، پس آن‌که می‌شنود باید دل و گوشش استوار باشد.
دارد بجود مردمی آن عالم سخا
مانند بحر بی گذر و بی کنار دل
هوش مصنوعی: آن عالم بزرگ، مانند دریای وسیع و بی‌کران، سخاوت و generosity را در خود دارد و همچون دریا، همیشه در اختیار مردم است.
گر علم و حلم و شرم و خرد زینت دلست
او را مزین است باین هر چهار دل
هوش مصنوعی: اگر دانش، بردباری، حیا و خرد زیور دل هستند، آن دل به این چهار ویژگی زینت یافته است.
کان ز راز عیار تهی دل کند بجود
چون خوش کند ببخشش زر عیار دل
هوش مصنوعی: گویی کسی که از راز و رمز زندگی خالی است، با دل تنگی از دنیا کناره می‌گیرد. اما وقتی کسی به او محبت و بخشش کند، دلش دوباره شاد و سرشار از طلا و زیبایی می‌شود.
تا دل چو زر و سیم ببخشد یمین او
کرد از یمینش میل بسوی یسار دل
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی دل مانند طلا و نقره ارزشمند شود، دست راست او، یعنی نیروی مثبت و خیر، از سمت راست به سمت چپ دل تمایل پیدا می‌کند. این اشاره به تحولات درونی و روحی دارد که در اثر تجلیات محبت و مهربانی در دل انسان ایجاد می‌شود.
ای صدر روزگار که اهل زمانه را
بی خوشدلیت خوش خوش نکند روزگار دل
هوش مصنوعی: ای سرآمد دوران، زمانی که خوشی و خوشی دیگران به دل تو نمی‌نشیند، این روزگار نمی‌گذرد.
باری است مهر تو که کند بر هوای طبع
از هر هواخوهی بتلطف شکار دل
هوش مصنوعی: مهر و محبت تو چنان تأثیری دارد که می‌تواند هر نوع خواسته‌ای را از دل بزداید و با لطف و محبت، دل را به سوی خود جذب کند.
اندر هوای تست کبار و کرام را
همچون هوای بی خلل و بی غبار دل
هوش مصنوعی: در فضایی که تو هستی، بزرگان و انسان‌های شایسته همچون هوای پاک و بدون آلودگی به نظر می‌رسند.
در دست تو نهاده ببیعت کرام دست
پیوسته با دل تو نصیحت گذار دل
هوش مصنوعی: در دست تو بیعتی قرار داده شده و تو همیشه با دل خودت نصیحتی را برای دل در نظر داری.
گر دل بدل رود ز دل خویش باز پرس
تا بی هوای تست کرا زین دیار دل
هوش مصنوعی: اگر دل کسی از دل خودش دور شود، باید از او بپرسی که آیا هنوز به یاد و عشق تو هست یا نه.
در خدمت تواند میان بسته چون رهی
گردان روستم تن اسفندیار دل
هوش مصنوعی: حاضرم در خدمت شما باشم و مانند رستم، که پسر اسفندیار است، به راه شما پیوسته و وفادار بمانم.
بربر همیدرند چو سهرابرا پدر
خصم ترا بخنجر جوشن گذار دل
هوش مصنوعی: این بیت می‌گوید که بربرها همچون سهراب، برای دفاع از پدرشان به میدان می‌روند و دشمن را باتیزهوشی و قدرت خود به چالش می‌کشند. آن‌ها آماده‌اند که با سلاح‌ها و کارایی خود، دل و جان خود را برای حمایت از خانواده و میهن‌شان وقف کنند.
خار آفرید نار ملک تا حسود تو
دوزد بخار دیده و سوزد بنار دل
هوش مصنوعی: خار درختی ایجاد کرد تا حسود، بخار اشک را از چشمانش بدزدد و با آن دلش را بسوزاند.
بدخواه جاهت از همه تن دل شود چو نار
از سهم و بیم تو بکفاند چو نار دل
هوش مصنوعی: کسی که به تو حسادت می‌ورزد، به شدت نسبت به تو احساس تنفر می‌کند. او مانند آتش می‌سوزد و از خطر و درد تو نگران است، ولی باز هم مراقب است تا تو را نتواند صدمه بزند.
ور خنجر دو رویه کشد همچون درخت نار
خود را کند بخنجر خود ناروار دل
هوش مصنوعی: اگر خنجری دو لبه بکشد، همچنان که درختی که میوه‌اش را می‌کند، دل خود را نیز به دست خنجر خود می‌سوزاند.
تا نسبتی ندارد آبی بکوکنار
وین هر دو را ندارد از یک شمار دل
هوش مصنوعی: آبی و بکو کنار هیچ نسبتی با هم ندارند، اما هر دوی آن‌ها از یک جنس دل هستند.
بادند حاسدان تو آبی صفت همه
پشمین لباس و زرتن رخسار و قار دل
هوش مصنوعی: حسودان تو چون بادند، همگی چهره‌ای زرد و دل‌هایی ترسناک دارند، اما از بیرون، لباس‌هایی پشمی بر تن کرده‌اند.
چون کوکنار خورده ز سودا دماغ سر
وز خرمی تهی شده چون کوکنار دل
هوش مصنوعی: از زمانی که کوکنار مصرف شده، سر و ذهن او پر از مشکلات و آشفتگی است و مانند کوکنار که از شادابی خالی شده، دل او نیز از خوشی و سرزندگی تهی گردیده است.
مر دوستانت خوشدل و مر دشمنانت را
درمانده گشته با غم و بی غمگسار دل
هوش مصنوعی: دوستانت شاد و خوشحال هستند و دشمنانت در ناامیدی و غم به سر می‌برند، بدون اینکه کسی به دلشان آرامش بخشد.
خواهم بقای تو بزمان صد هزار سال
وز من بدین قدر نکند اختصار دل
هوش مصنوعی: من آرزو دارم که تو برای همیشه در این دنیا بمانی، حتی به اندازه‌ی صد هزار سال. و از من، به اندازه‌ی این حس عمیق، نباید انتظار کم‌حرفی داشته باشی.
چندان بقات باد کز ادراک و فهم آن
آید بعجز عقل و کند اضطرار دل
هوش مصنوعی: هرچقدر که زمان می‌گذرد و از درک و فهم مسائل مختلف کاسته می‌شود، عقل ناتوان شده و دل نیز دچار اضطراب می‌گردد.