شمارهٔ ۵۹
ای توتیای دیده من خاک راه تو
جانم فدای غمزه چشم سیاه تو
ای شهسوار حسن عنان را کشیده دار
کز حد گذشت ولوله دادخواه تو
بر بام قصر چون بگشادی نقاب دوش
شرمنده گشت ماه ز روی چو ماه تو
بگریخت دل به کوی تو آمد به صد شتاب
نیکوش دار چون بود اندر پناه تو
ای دل خموش باش که از ناله شبت
سوزند قدسیان سماوات ز آه تو
چشمم به حال زار دل خویش می گریست
دل گفت چون کنم که بود این گناه تو
صوفی تو جان خویش نهان از چه می کنی
چون شعر جان گداز تو باشد گواه تو
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای توتیای دیده من خاک راه تو
جانم فدای غمزه چشم سیاه تو
هوش مصنوعی: ای نگین چشم من، من همه چیزم را فدای زیبایی و نگاه دلربای تو میکنم.
ای شهسوار حسن عنان را کشیده دار
کز حد گذشت ولوله دادخواه تو
هوش مصنوعی: ای پهلوان با حسن، مهارتت را به کار بگیر، چرا که او از حد خود فراتر رفته و درخواست کمک تو را دارد.
بر بام قصر چون بگشادی نقاب دوش
شرمنده گشت ماه ز روی چو ماه تو
هوش مصنوعی: وقتی که پرده را کنار زدی و بر بام قصر ظاهر شدی، ماه از زیبایی چهرهات شرمنده شد و مانند تو محجوب گردید.
بگریخت دل به کوی تو آمد به صد شتاب
نیکوش دار چون بود اندر پناه تو
هوش مصنوعی: دل به سرعت به جایی از تو پناه برد که در آن ایمنی و آرامش دارد، پس مراقب باش که چطور از او نگهداری میکنی.
ای دل خموش باش که از ناله شبت
سوزند قدسیان سماوات ز آه تو
هوش مصنوعی: ای دل، ساکت باش که نالههایت آسمانیان را میسوزاند.
چشمم به حال زار دل خویش می گریست
دل گفت چون کنم که بود این گناه تو
هوش مصنوعی: چشم من به خاطر حال بد قلبم اشک میریزد و دل میگوید که چهکار کنم که این وضعیت ناشی از گناه توست.
صوفی تو جان خویش نهان از چه می کنی
چون شعر جان گداز تو باشد گواه تو
هوش مصنوعی: ای صوفی، چرا جان خود را پنهان میکنی؟ در حالی که شعرت که جان را به آتش میکشاند، شاهدی بر وجود توست.

صوفی محمد هروی