شمارهٔ ۴۵
دارم دلی شکسته و جان فگار هم
در سر خیال باده و سودای یار هم
از وی جدا فکند مرا چرخ دون نواز
چون او نساخت آه به من روزگار هم
خواهی چو یار را، به جفای رقیب ساز
با وصل گل خوش است جفاهای خار هم
ما را ز دار بیم چرا می کند حسود
گر پای دارد او چه غم از پای دار هم
افلاس و عاشقی و جفای زمانه باز
افزود این همه به جفای نگار هم
عشق تو سرنوشت قضا بود این قدر
تقدیر کرده بود مرا کردگار هم
صوفی به صد زبان غم خود گر بیان کند
حقا یکی نگفته بود از هزار هم
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دارم دلی شکسته و جان فگار هم
در سر خیال باده و سودای یار هم
هوش مصنوعی: دل من خیلی آسیبدیده و حال خوبی ندارم. در ذهنم به یاد آشامیدن شراب و عشق یار هستم.
از وی جدا فکند مرا چرخ دون نواز
چون او نساخت آه به من روزگار هم
هوش مصنوعی: از من جدا شد و به من کملطفی کرد، همچنان که روزگار هم هیچگاه به من رحم نکرد.
خواهی چو یار را، به جفای رقیب ساز
با وصل گل خوش است جفاهای خار هم
هوش مصنوعی: اگر میخواهی محبوب خود را به دست آوری، باید با نیرنگ و بدی رقیب برخورد کنی. این در حالی است که حتی درد و رنجی که از سوی مخالفان میکشی، به اندازه لذت از وصال یار شیرین و خوشایند است.
ما را ز دار بیم چرا می کند حسود
گر پای دارد او چه غم از پای دار هم
هوش مصنوعی: حسود چرا از دار ما نگرانی دارد؟ اگر خود او هم پای دارد، پس چه نیازی به نگرانی از دار ما دارد؟
افلاس و عاشقی و جفای زمانه باز
افزود این همه به جفای نگار هم
هوش مصنوعی: فقر و عشق و بیرحمی روزگار، همه این مشکلات را به بیوفایی محبوب افزوده است.
عشق تو سرنوشت قضا بود این قدر
تقدیر کرده بود مرا کردگار هم
هوش مصنوعی: عشق تو جزء سرنوشت من بود و اینقدر برای من مقدر شده بود که حتی خداوند نیز آن را تعیین کرده بود.
صوفی به صد زبان غم خود گر بیان کند
حقا یکی نگفته بود از هزار هم
هوش مصنوعی: صوفی اگرچه به هزار زبان درد دلش را بگوید، اما هیچکس نمیتواند آنرا بهطور کامل به تصویر بکشد. هر یک از این زبانها نمیتواند تمام عمق و شدت غمش را منتقل کند.

صوفی محمد هروی