گنجور

شمارهٔ ۲۵

خرم آن روز که دیدار توام روزی بود
وصل جان بخش توام دولت پیروزی بود
قصد جان داری و در سینه فکندی آتش
با من اینها ز تو از غایت دلسوزی بود
غمزه بر کشتن عشاق چه تعلیم کنی
نیک استاست چه حاجت به بدآموزی بود
گفتمش ریخته شد خون رقیب تو به خاک
گفت احسنت مرا زان که بسی موزی بود
گرچه شد عاشق و رسوای جهان عیب مکن
چه کند صوفی درویش چو این روزی بود

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خرم آن روز که دیدار توام روزی بود
وصل جان بخش توام دولت پیروزی بود
هوش مصنوعی: خوشحال و شاداب آن روزی است که دیدار تو را داشته باشم و زمانی باشد که پیوندی از جان من با تو برقرار شود. آن روز، روزی از موهبت پیروزی خواهد بود.
قصد جان داری و در سینه فکندی آتش
با من اینها ز تو از غایت دلسوزی بود
هوش مصنوعی: تو به قصد جانم به من عشق ورزیده‌ای و آتش در دل من افکنده‌ای، اما این کارها از روی محبت و دل‌سوزی توست.
غمزه بر کشتن عشاق چه تعلیم کنی
نیک استاست چه حاجت به بدآموزی بود
هوش مصنوعی: غمزه و ناز تو باعث کشتن عاشقان می‌شود؛ اما آیا ضروری است که به این کار بدآموزی هم بکنی؟
گفتمش ریخته شد خون رقیب تو به خاک
گفت احسنت مرا زان که بسی موزی بود
هوش مصنوعی: به او گفتم که خون رقیبت بر زمین ریخته شده است. او با رضایت پاسخ داد که خوب است، چون آن شخص خیلی حقه‌باز و مکار بود.
گرچه شد عاشق و رسوای جهان عیب مکن
چه کند صوفی درویش چو این روزی بود
هوش مصنوعی: اگرچه او عاشق و رسوای دنیا شده، عیبی بر او نگذار؛ صوفی و درویش چه کار می‌توانند بکنند وقتی اوضاع اینگونه است.